عدالت‌خواهی

 

مقدمه: عدالت در کلام امام حسین (علیه‌السلام)

در شب‌های گذشته موضوع هدف قیام امام حسین (علیه‌السلام) را پیگیری کردیم و دانستیم که آن حضرت برای اصلاح امت و برای مبارزه با نابسامانی‌ها و فسادی که در جامعه رخ داده بود، قیام کردند.

یکی از نکته‌هایی که در بیان هدف امام حسین (علیه‌السلام) پررنگ و صریح است و حضرت به آن اشاره کرده بودند – اگر به خاطر داشته باشید – موضوع عدالت بود. در همان خطبه منا چند جمله صریح وجود داشت که امام حسین (علیه‌السلام) می‌فرمودند:

وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَيْءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِي حَقِّهَا … فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَ أَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ … وَ النَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لَا يَدْفَعُونَ يَدَ لَامِسٍ …

«زیرا امر به معروف و نهی از منکر یعنی دعوت به اسلام همراه با کنار زدن ستمکاری‌ها و مخالفت با ستمکار و توزیع بیت‌المال و غنائم و گرفتن زکات از جایگاه‌هایش و صرف آن در اموری که عادلانه است … حقوق ضعیفان را تباه ساخته‌اید و به پندار خود حق خود را گرفته‌اید … و مردم بردگان آنهایند و توان دفاع در برابر هیچ دست‌درازی را ندارند.»

من به این خاطر دارم قیام می‌کنم که می‌خواهم با این ظلم‌ها و بی‌عدالتی‌ها مبارزه کنم.

حتی امر به معروف و نهی از منکر – که شب گذشته درباره‌اش صحبت کردیم – شما دیدید که حضرت در خطبه منا، نهی از منکر را این‌گونه توضیح دادند: یعنی مبارزه با ظالم، بی‌عدالتی در تقسیم بیت‌المال، بی‌عدالتی در گرفتن مالیات‌ها و قرار دادن این بودجه و مالیات‌های جامعه در جایگاه عادلانه خودش. اینها معنی نهی از منکر است.

بعد هم در ادامه اشاره کردند که شما دارید می‌بینید حق ضعفا دارد ضایع می‌شود، نسبت به محرومین بی‌عدالتی دارد رخ می‌دهد، شما دارید می‌بینید که اینها مردم را به بردگی گرفتند، زور می‌گویند – این بدترین بی‌عدالتی است.

 

تأکید قرآن بر عدالت

در اینکه امام حسین (علیه‌السلام) برای عدالت قیام کرد و در راه عدالت شهید شد، تردیدی نیست. اما کسی که با قرآن آشنا باشد، می‌داند که اصلاً تأکید قرآن – نه فقط بر عدالت در جامعه و بین مردم – حتی در برخورد با دشمن، ما را به عدالت دعوت می‌کند:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ (مائده: ۸)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، برای خدا قیام کنید و به عدالت گواهی دهید، و البته نباید دشمنی با گروهی شما را از عدالت بازدارد، عدالت را رعایت کنید که به تقوا نزدیک‌تر است، و از خدا بترسید، که خدا به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.»

حتی دشمنان شما، دشمنان مؤمنین و اعداء مؤمنین – یعنی کفار – می‌گوید: شما حتی در برخورد با کفار بی‌عدالتی نکنید. نگویید: اینها به ما ظلم کردند، دشمنی کردند، پس ما هم حق داریم مقابله به مثل کنیم و ظلم کنیم. نه! حتی با دشمنتان باید عادل باشید – چه برسد به مردم مسلم و محروم جامعه. در این شکی نیست.

 

مشکل اساسی: همه مدعی عدالت‌اند

اما آنچه باید بیشتر به آن توجه کنیم، یک مشکل مهم وجود دارد و آن این است: صرف اینکه ما بگوییم عدالت خوب است و امام حسین برای عدالت قیام کرد و خودمان و دیگران را به عدالت دعوت کنیم، هیچ اتفاق مهمی نمی‌افتد.

چرا؟ به خاطر اینکه شما اصلاً سراغ دارید جنایتکاری، ظالمی و زورگویی که بگوید: من عادل نیستم؟

همه ادعا دارند که ما داریم عدالت را اجرا می‌کنیم. حتی آن ظالمی که دارد به مردم ظلم می‌کند، می‌گوید: به خاطر اجرای عدالت اینها را از دم تیغ گذراندیم! همه مدعی عدالت هستند.

به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقًّا بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ … (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۱۶)

«اما پس از ستایش پروردگار، خداوند سبحان برای من بر شما به جهت سرپرستی حکومت حقی قرار داده، و برای شما همانند حق من، حقی تعیین فرموده است. پس حق گسترده‌ترین چیز در هنگام توصیف، ولی به هنگام عمل محدودترین و تنگ‌ترین موضوع می‌شود. حق اگر به سود کسی اجرا شود، ناگزیر به زیان او نیز روزی به کار رود، و چون به زیان کسی اجرا شود، روزی به سود او نیز جریان خواهد داشت.»

این قسمت مد نظر من است. می‌فرماید: «فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ»

وقت حرف زدن و سخنرانی کردن و دعوت کردن و شعار دادن، چیزی که از همه گسترده‌تر است و همه از آن دم می‌زنند، چه چیزی است؟ حق و عدالت است.

وقت عمل کردن، چیزی که کمیاب‌ترین و نایاب‌ترین است، چه چیزی است؟ حق و عدالت است.

همه دم می‌زنند از عدالت، ولی چه کسی است که به آن عمل کند؟

 

چگونه عدالت واقعی را تشخیص دهیم؟

این مشکل بسیار مهمی است. این نکته کلیدی است که ما اگر بخواهیم با هدف قیام امام حسین آشنا بشویم، به صرف اینکه بگوییم امام حسین در راه عدالت شهید شد، پس ما حالا درس بگیریم و در زندگی دنبال عدالت باشیم – دنبال عدالت چطوری باشیم؟

هرکس گفت من دارم عدالت اجرا می‌کنم، یعنی پس دارد راه امام حسین (علیه‌السلام) را می‌رود؟

چطوری می‌شود تشخیص داد؟ چطوری می‌شود حق را از باطل جدا کرد؟ چطوری می‌شود عدالت واقعی را فهمید و محک زد؟

این نکته مهمی است که ما باید از مکتب امام حسین (علیه‌السلام) یاد بگیریم.

 

قاعده طلایی اخلاق: انصاف

تنها راه – باز تأکید می‌کنم، تنها راه – اصلاً غیر از این راهی وجود ندارد. تنها راه برای تشخیص عدالت، برای حل این مشکلی که گفتیم – همه می‌گویند ما دنبال عدالت هستیم ولی خودشان به عدالت رفتار نمی‌کنند – یک قاعده است که در علم اخلاق به آن می‌گویند: قاعده طلایی اخلاق. در مکتب اهل بیت به آن می‌گویند: قاعده طلایی انصاف.

قاعده‌ای، اصلی که تمام مکاتب عالم این را قبول دارند. هیچ‌کس در آن شک ندارد، هیچ‌کس نمی‌تواند با آن مخالف باشد. آن هم یک جمله کلیدی است:

هرچه برای خودت می‌پسندی، برای دیگری بپسند. هرچه برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگری نپسند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نامه‌ای که به فرزندشان امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) نوشتند، این اصل را این‌طوری توضیح دادند:

يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَانًا فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ (نهج‌البلاغه، نامه ۳۱)

«پسرم! خودت را میزان قرار بده میان خود و دیگران. پس برای دیگری دوست بدار آنچه را برای خودت دوست داری، و برای او ناپسند بدار آنچه را برای خودت ناپسند می‌داری. ظلم مکن همان‌طور که دوست نداری بر تو ظلم شود. و نیکی کن همان‌طور که دوست داری به تو نیکی شود. و از خودت زشت بشمار آنچه را از دیگری زشت می‌شماری. و از مردم راضی باش به آنچه برای آنها از خودت راضی می‌شوی.»

من یک ترازو می‌خواهم بدانم که چه چیزی عادلانه است، چه چیزی عادلانه نیست، چه چیزی درست است، چه چیزی غلط است – چون همه مدعی هستند کارمان درست است.

بهترین ملاک و گویاترین ملاک این است که: می‌خواهی با یک کسی یک رفتاری انجام بدهی؟ آیا حاضری آن رفتار با خودت انجام بشود یا نشود؟ همین!

خیلی ساده، خیلی روشن. هیچ‌کس نمی‌تواند این را بپیچاند، هیچ‌کس نمی‌تواند سر خودش و دیگران را کلاه بگذارد.

به راحتی می‌توانیم بگوییم: این عدالت است.

 

کاربرد قاعده

هزاران نفر را کشته‌اید، می‌گوییم: چرا کشتید؟

می‌گوید: به خاطر عدالت کشتم!

خیلی خب، آیا به همان دلیلی که تو او را کشتی، حاضری او تو را بکشد؟ به همان دلیلی که او دارد تو را محدود می‌کند، برای دیگری محدودیت ایجاد می‌کنی، حاضری دیگری برای شما این کار را بکند؟

پس با الفبای انسانیت، با الفبای عدالت تو آشنا نیستی!

شعار عدالت دادن خیلی ساده است، ولی عمل کردن به عدالت خیلی سخت است.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به فرزندشان می‌گوید: پسرم، اگر می‌خواهی ببینی کاری که داری انجام می‌دهی درست است یا غلط است، ببین اگر دیگری با تو همان کار را بکند، تو می‌پذیری یا نمی‌پذیری؟

این فرمول بسیار ساده‌ای است، فرمول بسیار روشنی است: «فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا» – هرچه برای خودت دوست داری، برای دیگران دوست داشته باش. هرچه برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگری نپسند.

وقتی این‌طور شد، دیگر تو ظلم نمی‌کنی به کسی – چون دوست نداری هیچ‌کس به تو ظلم کند.

چطوری نشستی، از این و آن ایراد می‌گیری: این چرا این‌طوری گفت؟ آن چرا این‌طوری حرف زد؟ این چرا؟

خوب بلند شو، برو بنشین آن طرف، خودت را نگاه کن! ببین این ایرادها را به خودت نمی‌توانی بگیری؟ بدتر از آن را خودت انجام نمی‌دهی؟

هرچه برای خودت می‌پسندی، برای مردم هم بپسند. عدالت یعنی این!

این یک فرمولی است که مو لای درزش نمی‌رود، استثناء ندارد. اصل این است. عدالت را این‌طوری باید شناخت، فهمید و تعریف کرد.

 

انصاف در حکومت

بعد ببینید، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در عهدنامه خودش به مالک اشتر – فرمانروایی که حاکم کشور اسلامی قرارش داده – چه فرمان می‌دهد؟ روش حکومت اسلامی را چه تعریف می‌کند؟ می‌گوید:

أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ هَوًى فِيهِ مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْبًا حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَسْمَعُ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ (نهج‌البلاغه، نامه ۵۳)

«نسبت به خداوند و نسبت به مردمان از جانب خود و از سوی خویشاوندان نزدیکت و از سوی رعایای مورد علاقه‌ات انصاف به خرج ده! که اگر به انصاف عمل نکنی ستم خواهی کرد؛ و کسی که بر بندگان خدا ستم کند، خدا به جای بندگانش مدعی او خواهد بود، و آن را که خدا به مخاصمه برخیزد، دلیلش را رد کند و او در جنگ با خداست، مگر اینکه دست بردارد یا توبه کند؛ و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون نسازد و کیفر او را نزدیک نگرداند، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران.»

نسبت به خدا، نسبت به مردم، انصاف به خرج بده. یعنی چه انصاف به خرج بده؟ ببین: آن اقوام، دوستانت، هم‌حزبی و هم‌فکرانت – آیا رفتاری که با آنها داری، با دیگران هم داری یا نداری؟

تو نمی‌توانی بگویی: من حاکم هستم، الان که حکومت دست من است، پس کسانی که با طرز فکر من موافق هستند، یک‌سری حقوق می‌توانند داشته باشند. نه!

حاکم باید بی‌طرف باشد، باید به همه مردم به یک چشم نگاه کند – موافقشان یا مخالفشان.

تا جایی که حتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گفت: حاکم اگر با یک کسی شکایت کردند و رفتند در دادگاه، امیرالمؤمنین به آن قاضی می‌گفت: تو چرا به من بیشتر نگاه کردی؟ تو چرا من را با کنیه صدا کردی، او را با اسم صدا کردی؟

ببینید تا کجا این مساوات باید باشد!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به مالک اشتر می‌نویسند: تو انصاف بده. اگر انصاف ندهی، بدان حتماً ظلم می‌کنی.

این نکته بسیار مهمی است: اگر خودت را جای مردم، جای مخالفین، جای اپوزیسیون، جای منتقدانت نگذاری و همان حقوق که برای خودت و طرفدارانت قائلی برای آنها قائل نباشی، تو داری ظلم می‌کنی.

کسی که بندگان خدا را ظلم کند، خدا طرفش خواهد بود، خدا او را عذاب خواهد کرد.

 

وصیت اهل بیت: صبر بر حق

پس ببینید، نکته این است که عدالت – همان‌طور که علی (علیه‌السلام) فرمود – گفتنش ساده است، ولی عمل کردنش خیلی سخت است، خیلی تلخ است. یک تلخی‌هایی را آدم باید به خودش تحمیل کند تا بتواند عادلانه زندگی کند.

امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید:

لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ يَا بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرًّا (الکافی، ج۲، ص۹۱)

«وقتی زمان وفات پدرم علی بن الحسین علیهما‌السلام فرا رسید، مرا به سینه خود چسباند و فرمود: پسرکم! تو را وصیت می‌کنم به آنچه پدرم به هنگام وفات خود به من وصیت کرد و به آنچه که فرمود پدرش برایش وصیت نموده است که: ای پسرکم! بر حق صبر کن اگرچه تلخ باشد.»

امام باقر (علیه‌السلام) می‌گویند: وقتی که هنگام وفات پدرم رسید، من را به سینه خودش چسباند و گفت حسین (علیه‌السلام) وقتی هنگام جان دادنش داشت می‌رسید، به من – علی بن الحسین – این وصیت را کرد. من هم به تو این وصیت را می‌کنم. امام علی (علیه‌السلام) هم به امام حسین (علیه‌السلام) این‌گونه وصیت کرده بود.

چه چیزی بود این وصیت؟ حق را باید تحمل کنی، هر چقدر تلخ باشد. هر چقدر احساس کنی که به نفع من نیست – وقتی حق است، نفع و ضرر ندارد. حتی اگر به ضرر من، به ضرر همفکران من، به ضرر حکومت من، حتی به ضرر دین من – عدالت بر همه چیز مقدم است.

این نکته بسیار مهمی است: عدالت برای همه چیز – حتی بر حکومت اسلامی که علی (علیه‌السلام) حاکمش باشد – عدالت مقدم است.

 

عدالت مقدم بر پیروزی

بله، ببینید علی (علیه‌السلام) چه چیزی می‌گوید:

أَتَأْمُرُونَنِي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۲۶)

«از من می‌خواهید پیروزی را با ستم بر کسانی که بر آنها ولایت یافته‌ام به‌دست آورم؟ به‌خدا تا شب و روز برقرار است چنین نخواهم کرد.»

می‌آمدند به امام (علیه‌السلام) می‌گفتند: علی، این چه وضع حکومت کردن است؟ با بگیر و ببند تمام می‌شود فتنه. تو یاد نداری حکمرانی کنی؟ با بگیر و ببند جمع می‌شود این شلوغ‌بازی‌هایی که اینها دارند می‌کنند.

می‌گفت: به خدا قسم، تا روز و شب برقرار است، من این کار را نمی‌کنم. شما به من می‌گویید من پیروز شوم با ظلم؟ این پیروزی را نمی‌خواهم! این حکومت را نمی‌خواهم!

شکست می‌خوری؟ بخورم! مثلاً من حکومت داشته باشم، چه اتفاقی می‌افتد؟

اصلاً حکومت مگر قرار نبود باشد برای عدالت؟ اگر حکومت قرار بود برای اینکه فقط ما بالا باشیم و سر کار باشیم، خب باید هر کاری بکنیم. ولی اگر قرار این بود که ما حکومت داشته باشیم که عدالت برقرار باشد، خب اگر من بخواهم با بی‌عدالتی این حکومت را حفظ کنم، برای چه حفظش کنم؟ بگذار برود! عدالت مهم‌تر است. ببینید:

وَاللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَلَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ، وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غَدْرَةٍ فَجْرَةٌ وَ كُلُّ فَجْرَةٍ كَفْرَةٌ (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۱)

«به‌خدا سوگند معاویه زیرک‌تر از من نیست؛ ولی او نیرنگ و جنایت می‌کند. و اگر ناپسندی نیرنگ نبود، من از زیرک‌ترین افراد بودم. ولی هر نیرنگی فجور است و هر فجوری کفر.»

می‌آمدند به امام می‌گفتند: معاویه یاد دارد حکومت کند، تو یاد نداری! می‌گفت: به خدا قسم، معاویه از من سیاستمدارتر و باهوش‌تر نیست. ولی او هر کار دلش بخواهد می‌کند – نیرنگ می‌زند، ظلم می‌کند، می‌گیرد، می‌بندد. به خدا اگر من بدم نمی‌آمد از ستم و از فریبکاری، من هم یاد داشتم سیاستمداری را. یک سیاستی نشان شما می‌دادم که معاویه لنگ بیندازد!

هر نیرنگی، هر بی‌عدالتی کفر است. من حاضر نیستم کافر بشوم برای اینکه حکومتم حفظ بشود.

با این نگاه ما می‌بینیم که عدالت از همه چیز بالاتر است و هیچ هدفی، وسیله بی‌عدالتی را توجیه نمی‌کند.

 

نمونه‌های تاریخی از عدالت

جنگ صفین و آب فرات

یک نمونه از امام علی (علیه‌السلام) در جنگ صفین: معاویه زودتر آمد، راه فرات را بست، لشکریان را چید، آب را بر لشکر علی بست.

امام آمد، یک خطبه غرا خواند، گفت: شمشیرهایتان را سیراب کنید تا بتوانید سیراب شوید! لشکرش را شوراند، گفت: اگر می‌خواهید تشنه نمانید، باید بروید بگیرید راه آب را. رفتند، جنگیدند، اینها را زدند کنار، آب را گرفتند.

بعد آمدند به حضرت علی (علیه‌السلام) گفتند: آقا، ما که اهل این کارها نیستیم، ولی معاویه این کار را شروع کرد، آب را او بست. خب ما الان آب را گرفتیم، به روی آنها می‌بندیم!

امام گفت: نخیر! من این کار را نمی‌کنم. آب بستن غیرانسانی است.

دشمن اهل بیت هستند؟ می‌خواهند اسلام را نابود کنند؟ خب شما آب را ببندید، تضعیف می‌شوند!

امام می‌گوید: من از راه نادرست نمی‌کنم. بیایید آبتان را بردارید بروید. من اهل این کارها نیستم.

 

مسلم بن عقیل در کوفه

در همین قضیه، یک داستان کربلا را شما ببینید:

مَرِضَ هَانِئُ بْنُ عُرْوَةَ، فَجَاءَ عُبَيْدُ اللَّهِ عَائِدًا لَهُ. فَقَالَ لَهُ عُمَارَةُ بْنُ عُبَيْدٍ السَّلُولِيُّ: إِنَّمَا جَمَاعَتُنَا وَكَيْدُنَا قَتْلَ هَذَا الطَّاغِيَةِ، فَقَدْ أَمْكَنَكَ اللَّهُ مِنْهُ فَاقْتُلْهُ … فَخَرَجَ مُسْلِمٌ، فَقَالَ لَهُ شَرِيكٌ: مَا مَنَعَكَ مِنْ قَتْلِهِ؟ فَقَالَ: خَصْلَتَانِ: أَمَّا إِحْدَاهُمَا فَكَرَاهَةُ هَانِئٍ أَنْ يُقْتَلَ فِي دَارِهِ، وَأَمَّا الْأُخْرَى فَحَدِيثٌ حَدَّثَهُ النَّاسُ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ الْإِيمَانَ قَيَّدَ الْفَتْكَ، وَلَا يَفْتِكُ مُؤْمِنٌ. فَقَالَ هَانِئٌ: أَمَا وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتَهُ لَقَتَلْتَ فَاسِقًا فَاجِرًا كَافِرًا غَادِرًا …» (تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۶۳، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۷)

«هانی بن عروه بیمار شد و عبیدالله برای عیادت وی آمد. عماره بن عبید سلولی به هانی گفت: تمام اجتماع و نقشه‌های ما، برای کشتن این ستمگر است. اینک خداوند، تو را بر او مسلط کرده است. او را بکش … مسلم، بیرون آمد. شریک به وی گفت: چه چیزی مانع کشتن عبیدالله شد؟ گفت: دو مطلب: یکی این که هانی خوش نداشت که او در خانه‌اش کشته شود و دیگر حدیثی که مردم از پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه‌ وآله) نقل می‌کنند که: «اسلام، غافلگیرانه کشتن (ترور) را در بند کشیده است و مسلمان، [کسی را] غافلگیرانه نمی‌کشد». هانی گفت: به خدا سوگند، اگر او را کشته بودی، فاسق فاجر کافر حیله‌گری را کشته بودی …»

مسلم بن عقیل در کوفه – وقتی هانی مریض شد، ابن زیاد که آمده بود، گرفت، بست، ورق را برگرداند، همه را از دور مسلم کنار زد.

شریک و هانی و دو سه نفر نقشه کشیدند، گفتند: ابن زیاد می‌خواهد بیاید عیادت هانی. مسلم، شما پشت در پنهان شو. ما موقعیت که مناسب شد اشاره می‌کنیم، بیا کار را تمام کن، ابن زیاد را بکش. تمام می‌شود این جریان.

چون اگر ابن زیاد نبود، این اتفاقات نمی‌افتاد. امام حسین (علیه‌السلام) محاسبش درست بود، می‌رفت کوفه، روی حساب می‌رفت، چون کوفه را راحت می‌توانست بگیرد. ابن زیاد یک جلاد بی‌رحم بود که آمد همه چیز را برعکس کرد.

اینها گفتند: این شر ابن زیاد را کم کن!

ابن زیاد آمد ملاقات هانی، مسلم هم پشت این دیوار مخفی شده بود. این شریک هی اشاره کرد، هی نیامد. مسلم نیامد، ابن زیاد بلند شد رفت.

شریک می‌گوید: آخر چرا نیامدی؟ می‌توانستی تمام کنی! نه این همه جنایت، این همه ظلم به اهل بیت نمی‌شد. یک آدم فاجر – هر صفت بدی بگیریم دارد – خب می‌کشتی، راحت می‌شدیم!

مسلم می‌گوید: من هرچه فکر کردم، دیدم اولاً در خانه هانی هستم، هانی دوست ندارد من در خانه‌اش او را بکشم. ثانیاً اینکه از پیغمبر روایت شده که ترور ناجوانمردانه است. هیچ مسلمانی ترور نمی‌کند. من کس را ترور نمی‌کنم!

این خشک مقدس‌بازی‌ها چیست؟! ابن زیاد است! هدف وسیله را توجیه نمی‌کند – ولو هدف حفظ جان حسین و بچه‌های حسین است. نمی‌کنم! من کار نادرست نمی‌کنم. ترور چون کار بدی است، من نمی‌کنم!

 

نتیجه: عزت در عدالت

این‌قدر اینها جوانمرد بودند، اینها عادل بودند. آن وقت آدم می‌فهمد چرا بعد از ۱۴۰۰ و ۵۰ سال این دل‌ها پر می‌کشد.

امام علی (علیه‌السلام) اگر با نقشه و بی‌عدالتی حکومت را می‌گرفت، مسلم اگر با این روش دشمن را از بین می‌برد، نهایتاً حسین هم می‌آمد کوفه را هم فتح می‌کرد، کشته هم نمی‌شد. خب بعد چه می‌شد؟ ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۳۰ سال حکومت می‌کرد، تمام می‌شد. دیگر بعد دوباره چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعد دوباره همین‌ها بودند.

ولی وقتی پای حق و عدل ایستادند، این ابدی شد. این دین، این مرام، این مکتب این است که اینها دل‌ها را بردند. اینها پیروز شدند، اینها عزیز شدند.

عزت و پیروزی حقیقتش در عدالت و راه درست است.

بعدی: اصلاح فرهنگی

قبلی: امر به معروف و نهی از منکر

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 23/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است