دفاع از کرامت و آزادی انسان

 

مقدمه: وارونه شدن مفاهیم آزادی و کرامت

موضوع بحث ما اصلاح امت به عنوان هدف قیام امام حسین (علیه‌السلام) بود. در جلسه گذشته به این نقطه رسیدیم که دینی که پیامبر آورد، با اهداف بلند و زیبا در پی رشد، عدالت و تعالی جامعه و انسان بود. اما زیاده‌خواهان، ستمگران و خودپرستان تلاش کردند همان دین را تبدیل کنند به ابزاری برای برتری‌جویی و ستمکاری خودشان.

یکی از چیزهایی که اینها موفق شدند وارونه کنند و از دین سوء استفاده کنند، مفهومی بود که در دین بسیار روشن و با تأکید بیان شده بود: پیامبر و قرآن آمده بودند به انسان کرامت و آزادی ببخشند، اما آنها آمدند و به اسم دین با آزادی و کرامت انسان مبارزه کردند.

 

کرامت انسان در قرآن

قرآن کریم به صراحت می‌فرماید:

﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا﴾ (اسراء: ۷۰)

«ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا حمل کردیم و از چیزهای پاکیزه به آنها روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری کامل بخشیدیم.»

خدا می‌گوید: من بنی‌آدم را – همه انسان‌ها را – کرامت دادم. هر انسانی ارزش دارد، به خودی خود، به انسان بودنش ارزش دارد.

اما زیاده‌خواهان می‌آیند، قید می‌گذارند، شرط می‌گذارند و می‌گویند: ارزش به شرطی دارد. ولی قرآن می‌گوید: نه! انسان کرامت دارد، هر انسانی ارزش دارد.

 

آزادی انسان در قرآن

قرآن به صراحت از آزادی انسان سخن گفته:

﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴾ (انسان: ۳)

«ما او را به راه هدایت کردیم، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس.»

خود خدا این‌گونه تنظیم کرده که انسان اختیار داشته باشد، آزادی داشته باشد، خودش بتواند انتخاب کند که می‌خواهد راه هدایت را برود یا راه غیر هدایت را. می‌خواهد شاکر باشد یا کافر باشد. این اختیار خود انسان است.

هیچ‌کس حق ندارد کسی را مجبور کند به اینکه تو این راه را باید بروی چون راه هدایت این است، راه شاکر بودن این است. چرا؟ هیچ‌کس حق ندارد!

قرآن این را بسیار واضح برای ما‍ توضیح داده است. در آیات متعدد – اگر می‌خواستم همین بحث را فقط باز کنم از قرآن، حداقل ۱۰ جلسه باید صحبت می‌کردیم راجع به آزادی در قرآن – اما فقط به این یک آیه اشاره می‌کنم که قرآن می‌گوید:

﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ (انعام: ۱۶۵)

«و او کسی است که شما را جانشینان زمین قرار داد و برخی از شما را بر برخی دیگر درجاتی برتر داد تا شما را در آنچه به شما داده آزمایش کند. همانا پروردگار تو سریع‌العقاب است و او آمرزنده مهربان است.»

 

چرا انسان خلیفه خداست؟

می‌دانید چرا انسان به این مقام بلند و این کرامت رسیده؟ چرا خلیفه و جانشین خدا در زمین است؟ به خاطر اینکه فقط و فقط انسان است که آزادی و اختیار دارد.

چرا؟ چون سناریوی خلقت، طرحی که خدا برای آفرینش ریخته، این است که یک موجود گل سرسبد آفرینش باشد. چرا؟ به خاطر اینکه او اختیار دارد، او آزادی دارد، او می‌تواند انتخاب کند: خوب باشد یا بد باشد.

چون با این اختیار و انتخاب است که خوب بودن ارزش پیدا می‌کند.

اگر خدا می‌خواست – قرآن خیلی صریح این را می‌گوید، آیاتش فراوان است ولی فرصت نیست که به آن وارد شوم – خدا می‌گوید: اگر ما می‌خواستیم، خودمان همه را هدایت می‌کردیم:

﴿أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا﴾ (رعد: ۳۱)

«آیا آن‌ها که ایمان آورده‌اند نمی‌دانند که اگر خدا بخواهد همه مردم را [به اجبار] هدایت می‌کند؟! [اما هدایت اجباری سودی ندارد].»

چرا آنهایی که این‌قدر دلشان شور می‌زند، از خدا دلواپس‌تر هستند که همه باید خوب باشند، همه باید بهشت بروند، همه باید ایمان داشته باشند؟

خدا می‌گوید: من خودم یاد داشتم همه را خوب کنم، خودم یاد داشتم همه را به زور مؤمن کنم، ولی ارزش نداشت مؤمن بودن آنها.

من خواستم راه خوبی و راه بدی جلوی انسان باز باشد، آزاد باشد، خودش خوبی را انتخاب کند. آن خوبی که خودش انتخاب کرده باشد، ارزش دارد.

هم بتواند شمر و یزید بشود، هم بتواند حسین و عباس بشود – خودش راه حسین و عباس را انتخاب کند. اگر قرار بود کسی نتواند شمر و یزید بشود، که حسین بودن ارزشی نداشت!

این مفهومی است که قرآن بسیار روشن برای ما گفته است.

 

نگرانی پیامبر از از دست رفتن آزادی

اما این مفهومی که قرآن گفت، پیغمبر گفت – پیغمبر زمانی که داشت از این دنیا می‌رفت، نگران بود. نگران چه بود؟ می‌فرماید:

لَكِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْتَحَ عَلَيْكُمُ الدُّنْيَا بَعْدِي فَيُنْكِرُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَ يُنْكِرُكُمْ أَهْلُ السَّمَاءِ عِنْدَ ذَلِكَ (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۳۷)

«ولی من نگرانم که پس از من دنیا به روی شما گشوده شود، آنگاه یکدیگر را به‌رسمیت نشناسید! آن وقت است که آسمانیان هم شما را به‌رسمیت نخواهند شناخت.»

من پیغمبر نگرانم. نگرانی من این است که بعد از من کم‌کم دنیا به شما روی می‌کند، فتوحات می‌کنید، کشورگشایی می‌کنید، وضع شما خوب می‌شود، پست و مقام می‌گیرید، بعد دیگر حقوق دیگران و رعایت همدیگر را به رسمیت نمی‌شناسید.

می‌خواهید به هم زور بگویید، می‌خواهید به هم تحمیل کنید. وقتی شما همدیگر را، حقوق هم را، آزادی‌های دیگران را به رسمیت نشناختید، آن وقت اهل آسمان شما را به رسمیت نمی‌شناسند – دیگر ارزشی ندارید.

این نگرانی پیغمبر بود وقتی داشت از این دنیا می‌رفت، چون زمینه‌هایش را در امت خودش داشت می‌دید.

 

تحریف سنت پیامبر با جعل احادیث

آیا این نگرانی محقق شد یا نشد؟ متأسفانه محقق شد. این نگرانی محقق شد. چطوری محقق شد؟ با تحریف سنت همین پیغمبر.

دیشب نمونه برای شما آوردم از حدیث‌های جعلی که ساختند تا بگویند پیغمبر گفته بود که شما از حاکمانتان هرچه گفتند اطاعت کنید. چقدر حدیث ساختند برای اینکه توجیه کنند کارهای خودشان را: حکومت جائرانه خودشان را، خشونت‌ها و استبداد خودشان را – همه را نسبت دادند به پیغمبر.

یک روز گفتند: پیغمبر فلان شاعر را دستور قتل داد.

یک روز گفتند: یک کسی که پیغمبر را مسخره کرد، پیغمبر گفت بکشند.

یک روز گفتند: پیغمبر ۷۰۰ نفر را در بنی قریظه گردن زد.

همه اینها را ساختند، ساختند – برای اینکه وقتی می‌خواهند گردن بزنند، مردم به آنها نگویند: این چه‌کار داری می‌کنی؟ نه! پیغمبر هم همین کار را می‌کرد!

 

دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس

خیلی دقت کنید: حدود ۹۰ سال بنی‌امیه تمام امور مسلمین دست آنها بود. حدود ۶۰۰ سال بنی‌عباس همه امور مسلمین دست آنها بود.

همه امور دستشان بود – یعنی علما هم زیردست اینها بودند، کتاب‌های تاریخ هم توسط اینها نوشته شد. همین تاریخ طبری را شما ببینید، پر از این جعلیات است.

چرا؟ چون حکومت‌ها حمایت می‌کردند. می‌گفتند: تا می‌توانی بگو پیغمبر خشن بود، بگو پیغمبر می‌کشت، بگو پیغمبر گردن می‌زد – چون می‌خواستند بکشند، می‌خواستند خفه کنند هر کسی که مخالف بود.

 

نمونه: احادیث جعلی درباره ارتداد

شما قرآن را نگاه می‌کنید – راجع به ارتداد یک آیه ندارد که با مرتد برخورد کنید. بلکه ده‌ها آیه در قرآن دارد که می‌گوید: اگر مرتد شدند، حکمشان با خداست.

اما مدام ساختند که مرتدها را پیغمبر کشت. بعد هر کس علیه اینها حرف می‌زد، می‌گفتند: مرتد شده، او را بکشند.

فقط یک نمونه حدیث از امام باقر (علیه‌السلام) برای شما بیاورم. می‌فرمایند:

إِنَّ أَوَّلَ مَنِ اسْتَحَلَّ الْأُمَرَاءُ الْعَذَابَ لِكِذْبَةٍ كَذَبَهَا أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص): «سَمَّرَ يَدَ رَجُلٍ إِلَى الْحَائِطِ»؛ وَ مِنْ ثَمَّ اسْتَحَلَّ الْأُمَرَاءُ الْعَذَابَ (علل الشرائع، ص ۵۴۱، ح ۱۸)

«نخستین کسی که باعث شد فرمانروایان شکنجه کردن را حلال شمردند، از دروغی بود که انس بن مالک بر پیامبر خدا (ص) بست که ایشان دست مردی را با میخ به دیوار کوبید. از اینجا بود که حاکمان شکنجه کردن را روا دانستند.»

اولین دروغی که به پیغمبر بستند تا بتوانند مردم را شکنجه کنند، چه کسی بست؟ امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید: انس بن مالک بست، حدیث ساخت.

حدیثش چه بود؟ گفت: «سَمَّرَ يَدَ رَجُلٍ إِلَى الْحَائِطِ» – پیغمبر این‌قدر مقتدر بود، این‌قدر قاطع بود، یکی از مخالفینش را دست‌هایش را به دیوار با میخ کوبید!

انس بن مالک، صحابی پیغمبر، این حدیث را ساخت – به دستور معاویه و بنی‌امیه – برای اینکه اینها وقتی می‌خواهند بکشند و شکنجه کنند، مستند داشته باشند: پیغمبر هم شکنجه می‌کرد!

 

اهمیت عرضه حدیث بر قرآن

اگر همین یک حدیث از امام باقر (علیه‌السلام) را شیخ صدوق برای ما نقل نکرده بود، باور کنید فردا یک عده می‌آمدند فتوا می‌دادند که: نه! پیغمبر هم یک جاهایی لازم دانسته شکنجه کرده، دست‌ها را هم به دیوار میخ کرده.

می‌خواهم به شما بگویم: بقیه حدیث‌هایی هم که در این زمینه است، همین است!

این‌قدر که اهل‌بیت اصرار داشتند که: حدیث را به قرآن عرضه کنید، هر حدیثی را نپذیرید. قرآن را بفهمید – قرآن با شکنجه مخالف است، با اجبار دینی مخالف است، با زور کردن بر مردم مخالف است.

پس اگر دیدی در حدیثی گفتند پیغمبر زور کرد، پیغمبر اعدام کرد، پیغمبر شکنجه کرد – بدانید اینها همه در همین ۷۰۰ سالی که می‌خواستند پایه‌های قدرتشان را محکم کنند، ساختند.

 

مظلومیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امام حسین (علیه‌السلام)

دیدم اخیراً یکی از این آقایان صحبت کرده بود و گفته بود: اینهایی که دم از دموکراسی می‌زنند، یزید را می‌پسندند دیگر! یزید بود که جماعت مردم و توده‌های مردم با او بودند – لشکرش ببینید چقدر زیاد بود! دموکراسی آن است!

عجب! یزید را تبدیل می‌کنند به یک فرد مردم‌دار – برای اینکه بتوانند دموکراسی را بکوبند!

واقعاً یزید اهل دموکراسی بود؟! یا حاضر بود رأی‌گیری کند، مردم انتخاب کنند بین حسین و یزید؟ یا اگر کسی اعتراض می‌کرد، زبانش را از ته می‌برید؟ دموکراسی یعنی این؟!

این است مظلومیت امام حسین (علیه‌السلام) – که او اصلاً برای آزادی انسان قیام کرد، برای مبارزه با زورگویی و استبداد قیام کرد. بعد آن وقت یک کاری ما بکنیم که باید مدام اصرار کنیم، به مردم بگوییم: نه! امام حسین اهل این چیزها نیست!

 

نمونه تاریخی: سوده دختر عماره

یک نمونه تاریخی برای شما بگویم:

وَفَدَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ عِمَارَةَ بْنِ الْأَشْتَرِ الْهَمْدَانِيَّةُ عَلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَاسْتَأْذَنَتْ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهَا … هَذَا ابْنُ أَرْطَاةَ قَدِمَ بِلَادِي، وَ قَتَلَ رِجَالِي، وَ أَخَذَ مَالِي، وَ لَوْ لَا الطَّاعَةُ لَكَانَ فِينَا عِزٌّ وَ مَنَعَةٌ، فَإِمَّا عَزَلْتَهُ فَشَكَرْنَاكَ، وَ إِمَّا لَا فَعَرَّفْنَاكَ! فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: إِيَّايَ تُهَدِّدِينَ بِقَوْمِكِ؟ … قَالَ: هَيْهَاتَ لَمَظَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الْجُرْأَةَ عَلَى السُّلْطَانِ فَبَطِيئًا مَا تُفْطَمُونَ (أخبار الوافدات من النساء على معاوية بن أبي‌سفيان، ص ۷۰)

«سوده دختر عماره بن اشتر همدانی بر معاویه وارد شد و از او اجازه خواست و او اجازه داد … بسر بن ارطاة به سرزمین من وارد شده، مردان مرا کشته و اموالم را گرفته. و اگر اطاعت از حکومت نبود، در برابر او سرسختی و مقاومت می‌کردیم. پس یا او را عزل کن تا قدردان تو باشیم، وگرنه نشانت خواهیم داد. معاویه گفت: آیا با قومت مرا تهدید می‌کنی؟ … هیهات که علی بن ابی‌طالب جرأت بر سلطان را به شما چشانده است. و چقدر طول خواهد کشید تا طعم آن را از زبان شما بازگیرند.»

یک خانمی به اسم سوده آمد پیش معاویه، شکایت کرد از والی معاویه، بسر بن ارطاة – یک جلاد خونریز بود. آمد و گفت: این حاکم شما، فرماندار شما آمده، مردهای ما را کشته، اموال ما را غارت کرده و برده. چنان! این را باید عزلش کنید.

معاویه گفت: بنشین سر جایت! من را تهدید می‌کنی؟

گفت: قبل از شما، زمان حکومت علی، من رفتم به علی شکایت کردم – همان‌جا نشسته بود، روی برگه نوشت، عزل حاکمش را نوشت. تو چرا این‌طوری با من برخورد می‌کنی؟

بعد – ببینید این جمله منظورم است – می‌گوید:

هَيْهَاتَ لَمَظَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الْجُرْأَةَ عَلَى السُّلْطَانِ فَبَطِيئًا مَا تُفْطَمُونَ

علی ابن ابی‌طالب شما را نسبت به حاکمان بی‌شرم کرد! اگر نه، کسی جرأت دارد با حاکم این‌طوری تند حرف بزند؟ یک پیرزن بلند شدی، آمدی، علیه من داری حرف می‌زنی؟ تقصیر علی هست! چون علی به مردم جرأت می‌داد، انتقاد کنند، حرف بزنند. ما که جرأت نمی‌دهیم!

 

تفاوت حکومت علی (علیه‌السلام) با بنی‌امیه

امام صادق (علیه‌السلام) تفاوت حکومت علی بی‌شرم کرد با حکومت بنی‌امیه را توضیح می‌دهد و می‌فرماید:

لَا تَخْرَقُوا بِهِمْ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَتْ بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ (الخصال، ج۲، ص ۳۵۵)

«بر مردم سخت نگیرید؛ آیا نمی‌دانی که حکومت بنی‌امیه بر پایه شمشیر و خشونت و ستم بود، ولی مبنای حکمرانی ما نرمی و جاذبه و متانت و تقیه و برخورد خوب و پارسایی و تلاش است؟ پس مردم را به دین و مرامتان تشویق و جذب کنید.»

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمود: با مردم خوب برخورد کنید، با مردم مهربان باشید، با مردم کنار بیایید، مدارا کنید. اگر حکومت دست ما اهل‌بیت باشد، اصلاً در آن اجبار و خشونت و شمشیر و زور و بگیر و ببند وجود ندارد. این روش حکومت بنی‌امیه است که به زور می‌خواهد حکومت کند.

 

موضع امام حسین (علیه‌السلام): مرگ بر ذلت

این که عرض می‌کنم امام حسین (علیه‌السلام) برای آزادی انسان قیام کرد، این یک شعار نیست – این یک مرامی است که در حکومت علی تجلی کرد، در انتقادات حسین به حکومت تجلی کرد، و آخر هم تا آخر پایش ایستاد و گفت: من زیر بار این زورگویی‌ها نمی‌روم:

أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ (اللهوف، ج ۱، ص ۹۵)

«هان که این زنازاده فرزند زنازاده مرا بر سر دوراهی نگه داشته است: میان مرگ و ذلت. هرگز مباد که ما ذلت را بر مرگ اختیار کنیم. خدا و پیغمبرش و مردم با ایمان و دامن‌های پاک و پاکیزه که ما را پرورده و مردمی که زیر بار ستم نروند و افرادی که تن به ذلت ندهند به ما اجازه نمی‌دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه ترجیح دهیم.»

این زورگوها من را مخیر کردند بین اینکه یا بمیرم یا زیر بار حرف زور بروم – و من زیر بار حرف زور نمی‌روم!

بعدی: امر به معروف و نهی از منکر

قبلی: مبارزه با دین وارونه

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 23/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است