مقدمه: ارتباط فلسفه بعثت با فلسفه قیام
موضوع بحث ما، هدف قیام امام حسین (علیهالسلام) یعنی اصلاح امت بود. برای درک درستتر و عمیقتر یک موضوع تاریخی و تحلیل آن، حتماً لازم است که زمینهها و مقدمات و فضای آن حوادث تاریخی را بهتر بدانیم و بشناسیم.
اگر بخواهیم فلسفه قیام عاشورا را به درستی تشخیص دهیم، این موضوع بسیار گره خورده و مرتبط است با فلسفه بعثت پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله).
امام حسین (علیهالسلام) در سخنانی که از ایشان راجع به هدفشان نقل شده، دائماً تأکید میکردند: «أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ» – میخواهم آن روش پیغمبر را دنبال کنم.
شاید به ذهن ما برسد که منظور از این سخن این است که اگر در چنین شرایطی بودم یا اگر حکومتی تشکیل دادم، حکومتی با روش پیغمبر تشکیل دهم. اما در این بحث میخواهم توجه را به موضوع فلسفه بعثت انبیاء و فلسفه بعثت پیامبر جلب کنم – که کمتر از این زاویه به موضوع نگاه شده است.
هدف بعثت انبیاء: مبارزه با طاغوت
قرآن کریم هدف فرستادن پیغمبران را مبارزه با طاغوت و ظالمین میداند:
﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ (نحل: ۳۶)
«ما در هر امتی رسولی برانگیختیم [تا به مردم بگوید] که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید. از میان آنها کسانی بودند که خدا آنها را هدایت کرد و از میان آنها کسانی بودند که گمراهی بر آنها واجب شد. پس در زمین بگردید و بنگرید که سرانجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است.»
پیغمبران برای چه مبعوث شدند؟ چرا قیام کردند و هدفشان چه بود؟ دو هدف اصلی: ۱. خدا را بپرستید ۲. از طاغوت اجتناب کنید.
طاغوت یعنی هر کسی که ظلم کند، زیادهروی کند و حق دیگران را ضایع کند.
اگر به پیشینه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) توجه کنیم، میبینیم که حتی قبل از بعثت، روحیه ایشان مبارزه با ظلم بود. پیغمبر با گروهی از جوانان مکه پیمانی به نام حلفالفضول بسته بودند که با هم عهد کرده بودند: جلوی ظلمها بایستند، محرومین را کمک کنند و اجازه ندهند حق محرومین خورده شود. این روحیه در وجود این خاندان و این مکتب از همان ابتدا وجود داشت.
هدف اصلی بعثت: برقراری عدالت
قرآن کریم با صراحت بیشتری میفرماید:
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ (حدید: ۲۵)
«ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند، و آهن را که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است، نازل کردیم، و تا خداوند کسانی را که او و پیامبرانش را در نهان یاری میکنند، معلوم بدارد، که خداوند قوی و شکستناپذیر است.»
پیغمبران با دلایل روشن فرستاده شدند و به آنها کتاب و میزان داده شد. چرا؟ هدف از ارسال پیغمبران چه بود؟ تا مردم به عدالت قیام کنند و عادلانه زندگی کنند.
این نکته بسیار مهم است که شاید کمتر به آن توجه میشود. معمولاً میگوییم پیغمبران آمدند تا ما خداپرست باشیم، آدمهای خوبی باشیم و معنویت داشته باشیم. اینها همه بُعد فردی و هدف فردی است.
اگر هدف پیغمبران فقط این بود که ما شخصاً خداپرست باشیم، نمازمان را بخوانیم و عبادتمان را انجام دهیم، هیچ درگیری با کسی پیدا نمیکردند. این همه سختی، رنج، اسارت، جنگ و شهادت را تحمل نمیکردند. میگفتند: ما آمدیم بگوییم خدا را عبادت کنید، در مسجد مینشینیم و عبادت میکنیم. ما کاری به سیاست و قدرت نداریم – آنها مال اهل سیاست است.
اما پیغمبران آمده بودند کاری انجام دهند که مردم بتوانند عادلانه زندگی کنند. مشکل و دعوا از همان ابتدا سر همین موضوع بود.
حقیقت شعار «لا إله إلا الله»
اولین شعار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بعد از بعثت این بود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، تُفْلِحُوا» – بگویید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تا رستگار شوید.
آیا این حرف، حرف بدی است؟ حرف زشتی است که این همه باید مشرکین را برآشفته کند و اعصابخردی، جنگ، کشتار و شکنجه ایجاد شود؟ اگر همه بگویند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، مشکلی پیش میآید؟
پس این «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» چه بود که اینقدر باعث دعوا شد؟
باید از این زاویه به موضوع نگاه کرد: مشرکین و بتپرستان خیلی هم بتهایشان را قبول نداشتند. خودشان هم میفهمیدند که این بت کارهای نیست که به خاطرش بجنگند و کشته شوند.
بت یک نماد بود، یک وسیله بود، یک ابزار بود – برای استضعاف، برای زورگویی به مردم، برای اینکه اشرافیت و قدرت یک عده باقی بماند. مردم را به مقدسات توخالی و پوشالی سرگرم میکردند: بیایید جلو این بتها قربانی کنید، حتی فرزندانتان را سر ببرید و قربانی کنید.
برای چه؟ برای اینکه یک عده رئیس باشند، یک عده در موقعیت بالا باشند، یک عده پول بگیرند. قضیه این بود – خیلی قضیه اعتقادی نبود.
در مورد حج هم میگفتند: اگر کسی لباس احرام را از قریش بگیرد، این لباس طهارت دارد و پاک است و میتواند طواف کند. اما اگر کسی از قریش لباس نخرد، حق ندارد لباس بپوشد – باید برهنه طواف کند! آنگاه با هرکس لج میافتادند، به او لباس نمیدادند. یک طبقه، یک اشرافیت، یک برتری درست کرده بودند.
وقتی پیغمبر آمد، درد اشراف این بود که پیغمبر دارد میگوید: اشرافیت را کنار بگذارید. «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ» – مردم همه مساوی هستند. «لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ» – نه عرب فضیلت دارد، نه عجمی، نه قریشی، نه غیر قریشی – همه یکسان هستند.
یک عده که همه اموال و ریاست و امتیازات را به خاطر موقعیت بالایشان داشتند، حالا یک نفر آمده و میگوید: همه مساوی هستند، هیچکس بر هیچکس برتری ندارد. طبیعی است که دعوا میشود. تمام مقاومت و دعواها به خاطر همین بود.
قرآن کریم هدف و پیام خود را روشن میکند:
﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ (نحل: ۹۰)
«همانا خداوند به عدالت و نیکی و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از فحشا و ستم و تجاوز نهی میکند. او شما را پند میدهد، باشد که پند گیرید.»
اول عدل است – احسان، بخشش و رسیدگی به فقرا مراحل بعدی است. پیغمبران آمدند تا عدالت برقرار کنند و اجازه ندهند کسی بالا بنشیند و به بقیه زور بگوید. تمام دعواها سر همین بود.
وقتی این دعواها شروع شد، در سورههایی که در اوایل بعثت نازل شدند، این رویکرد کاملاً مشهود است:
سوره همزه: «وای به آنهایی که دارند مال جمع میکنند و میشمرند» – آیا این شورش علیه ثروتمندها و اشراف نیست؟
سوره تکاثر: این شورش علیه اشرافیت و آنهایی که ثروت جمع میکردند است.
سوره فجر: قرآن اینقدر از فرعون، طاغوت و زورگوها سخن میگوید، برای چه؟ برای اینکه آمده با اینها مبارزه کند. نیامده قصه برای مردم تعریف کند، بلکه میگوید: کسی که طغیان کند، پیغمبران جلویش میایستند.
این پیغمبر آمده تا جلوی زورگوها بایستد. و چون آمده جلوی زورگوها بایستد، آنها حاضر نیستند تحملش کنند و کوتاه بیایند. تا آخرین لحظه با او جنگیدند و تا توانستند کارشکنی کردند – برای حفظ موقعیت بالای خود.
انتقاد قرآن از علمای یهود و مسیحی
با این نگاه، خیلی از آیات قرآن را میتوان بهتر فهمید. بسیاری از سرزنشهایی که قرآن راجع به علمای یهودی و مسیحی دارد، سر همین قضیه است:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ (توبه: ۳۴)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، بسیاری از کاتبان و راهبان، اموال مردم را به ناحق میخورند و [مردم را] از راه خدا باز میدارند. کسانی را که طلا و نقره را گنجینه میکنند و آن را در راه خدا خرج نمیکنند، به عذابی دردناک بشارت ده.»
اینها مفتخورند و اموال مردم را میخورند – زیر بار اینها نروید. اینهایی که دارند مال جمع میکنند و گنج روی گنج میگذارند، عذاب الیم خواهند دید. اینها مبارزه با اشرافیت و ثروتمندان زورگو است.
آیات ربا و مبارزه با نابرابری
حتی آیات مربوط به ربا که قرآن شدیداً راجع به آن سخن میگوید:
﴿وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾ (نساء: ۱۶۱)
«و [نیز به خاطر] ربا گرفتنشان – با اینکه از آن نهی شده بودند – و خوردن اموال مردم به باطل، و ما برای کافران آنها عذابی دردناک آماده کردهایم.»
«جنگ با خدا و پیغمبر» – ربا یعنی چه؟ شاید بگوییم: من به دوستم پولی دادم و اضافه میگیرم – این چه ربطی به جنگ با خدا و پیغمبر دارد؟
ربا یک شگرد بود برای اینکه پولدارها پولدارتر شوند و فقیرها فقیرتر شوند. معنای ربا این است: فقیر از بیچارگی مجبور است پول قرض کند از ثروتمند، ولی برای برگرداندن باید سود بر آن اضافه کند و به او بدهد – آن ثروتمندتر میشود، این فقیرتر میشود.
تمام قوانین، شریعت و دستورالعملهای دین، مبارزه با این طبقه زالوصفت زورگویی است که میخواهد اشرافیت و برتری برای خودش ایجاد کند.
راهحل قرآن: نفی برتریهای قومی
چگونه میتوان این مشکل را حل کرد؟ چگونه میتوان این مبارزه را انجام داد؟ راهحل این است:
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾ (حجرات: ۱۳)
«ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا با یکدیگر آشنا شوید. گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بیشک خدا دانای آگاه است.»
تمام ویژهخواریها، زورگوییها و غصب اموال مردم از کجا ناشی میشود؟ چگونه توجیه میشود؟ از این تفکر که: ما یک طبقه هستیم، یک قوم هستیم، یک قبیله هستیم، یک موقعیتی داریم که نسبت به دیگران برتری داریم – پس حق داریم زور بگوییم، حق داریم بیشتر بگیریم، حق داریم حق مردم را ندهیم.
این تفکر در جامعه عرب آن زمان کاملاً نهادینه شده بود. قبایلی وجود داشتند که رئیس قبیله هر چه میگفت همه باید گوش میکردند، و هر کس باید تا آخرین قطره خون پای قبیلهاش میایستاد.
آن عربی که بسیار با صفا و مهماننواز بود – اگر کسی از کنار چادرشان رد میشد و از غذایشان نمیخورد، اینقدر آن را توهین تلقی میکردند که حاضر بودند جان، اموال و شترهای خود را قربانی کنند تا مهمانی بدهند و مهمانها را پذیرایی کنند.
اما اگر کسی به شتر قبیله آنها توهین میکرد، جنگی آغاز میشد. قبیلهایها به کمک هم میآمدند و تا ۴۰ سال جنگ ادامه پیدا میکرد – همدیگر را میکشتند. چرا؟ چون ملاک ارزش، ملاک برتری، قبیله بود. ملاک برتری، طبقه بود.
ملاک قرآنی: تقوا
قرآن آمد و راهحل برای این فساد را ارائه داد: فقط یک ملاک وجود دارد و آن تقوا است. آن هم اخلاق است.
هرکسی انسان بهتری است، او برتر است. هرکسی با اخلاقتر است، آن برتر است. همشهری من باشد یا نباشد، همقبیلهای من باشد یا نباشد، عرب باشد یا عجم – فقط تقوا ملاک است.
راهحل این است: تمام ملاکهای جاهلی باید لغو شود. پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) ۲۳ سال مجاهدت و تلاش کرد تا این را در جامعه نهادینه کند.
کسانی که خودشان را کلیددار کعبه میدانستند، خودشان را اشراف میدانستند، خودشان را طبقه بالاتر میدانستند – پیغمبر یکی یکی این امتیازات را لغو کرد و گفت: آن برده سیاه با آن رئیس قبیله هیچ فرقی ندارند. اگر رئیس قبیله تخلف کرد و حق این برده گردن او است، حق دارد قصاصش کند.
بازگشت به ملاکهای جاهلی
اما نگرانی قرآن این بود که این تلاشی که پیغمبر کرد، به راحتی ماندگار نیست. اینها با پوست و خونشان آن برتریطلبیها و ملاکهای جاهلی را باور داشتند. قرآن میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ (آل عمران: ۱۴۴)
«محمد جز پیامبری نیست که پیش از او نیز پیامبرانی آمدهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته خود بازمیگردید؟ هر که به گذشته خود بازگردد، هیچ زیانی به خدا نمیرساند و به زودی خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
اگر پیغمبر رفت، قرار است شما دوباره برگردید و همان ملاکهای قبلی مبنای زندگیتان شود؟ الان همه برادر شدهاید، برابرید، مهربانید – اما مبادا وقتی پیغمبر رفت، دوباره برگردید و آن ملاکها برگردد، یک عده کمکم ویژه شوند، برتر بیایند، امتیاز بگیرند و سهم بیشتر بگیرند.
متأسفانه این پیشبینی و نگرانی قرآن محقق شد. این اتفاق از چه زمانی افتاد؟ از همان لحظهای که پیغمبر وفات کرد – از همان سقیفه بنی ساعده.
وقتی در سقیفه جمع شدند تا برای پیغمبر جانشین تعیین کنند، اگر گزارشهای تاریخ را بخوانید، در سقیفه وقتی دارند درباره جانشینی پیغمبر بحث میکنند، یک کلمه نمیشنوید که بگویند این شخص چون تقوایش بیشتر است باید جانشین شود. یکی میگوید: این از قریش است. دیگری میگوید: این از مهاجر است. آن یکی میگوید: از انصار است. یکی میگوید: یکی از ما، یکی از شما. دیگری میگوید: از قبیله ما، از قبیله شما.
پیغمبر این همه زحمت کشید تا بگوید ملاکتان تقوا باشد. هر کسی را که میخواهید حاکم کنید، بگویید چون با تقواتر است. اما چرا دارید میگویید این حاکم شود چون از قریش است؟ برگشتند!
دوران خلفا و حفظ نسبی ارزشها
البته از انصاف نباید گذشت. تا زمان خلیفه اول و خلیفه دوم – چه خودشان این کار را کردند، چه نکردند – هنوز آن آموزههای پیغمبر اینقدر در جامعه پابرجا بود که نمیتوانستند این امتیازات را کاملاً لغو کنند.
خلیفه اول قریشیها را کنترل میکرد و اصلاً به آنها اجازه نمیداد قدرت بگیرند. حتی عمر اجازه نمیداد اینها زمین بخرند. میگفت: اینها زمین بخرند، دوباره همه چیز را مالک میشوند.
عمر حاکمان و فرمانداران خودش را سعی میکرد کنترل کند و اجازه اشرافیگری به آنها ندهد. معاویه را به عنوان فرماندار شام گذاشته بود. یک روز خودش رفت شام – به اصطلاح امروز سفر استانی – و دید چه شکوهی، چه جلالی و چه تشریفاتی! گفت: معاویه چه خبر است؟ خیلی با او برخورد کرد که قرار ما این نبود.
ولی معاویه پیچاند و گفت: ما اینجا در نزدیک مرزها هستیم، خارجیها دارند میبینند، ما باید عزت اسلام را حفظ کنیم. عمر گفت: اگر صادقانه این را گفتی، حیله خوبی بود. و اگر هم داری دروغ میگویی، که داری دروغ میگویی!
اما از زمان خلیفه سوم، از زمان عثمان، دیگر آن کنترلها هم برداشته شد. پسرخالهبازی شروع شد. تمام فرمانداهایی که حتی عمر و ابوبکر گذاشته بودند، او برمیداشت و فامیلهای خودش را میگذاشت.
امتیازهایی که در بیتالمال از زمان خلیفه دوم ایجاد شده بود – چون فتوحات داشتند، اموال فراوانی به دست آمده بود و غنائم میآمد – شروع کردند جدول درست کردند: این شخص زودتر مسلمان شده، پس سهمش بیشتر است. آن شخص در جنگها بیشتر رزمندگی دارد، ایثارگری دارد، پس به او بیشتر بدهیم.
این طبقهبندی، این بالاتر نشاندنها – عدهای میگفتند: اگر جنگیده و ایثارگری کرده، برای خدا کرده، چرا عدالت را دارید از بین میبرید؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمود: من برای یک مورچه حاضر نیستم از عدالت عبور کنم. به این خاطر که یک ذره وقتی از عدالت عبور شد – حالا هر چقدر هم میخواهد مثل عمر سختگیری کند – ولی وقتی بیتالمال را دیگر عادلانه تقسیم نکردی، دیگر این میرود و شیبش تا میرسد به عثمان و تا میرسد به معاویه.
حاکمیت جناحی، قبیلهای و طبقاتی یکی یکی شکل گرفت. این اتفاقی که افتاد، همان فسادی است که امام حسین (علیهالسلام) دارد میگوید میخواهد با آن مبارزه کند.
اصلاح امت: مبارزه با بیعدالتی
حالا داریم بهتر متوجه میشویم که اصلاح امت یعنی چه. نه اینکه مثلاً یزید شراب میخورده، چون شرابخوار بوده برویم یکی را که شرابخوار نیست بیاوریم و حاکم کنیم. شرابخواری بسیار بد است، ولی مشکل اصلی و اولویت اول این نبود.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه وقتی مردم سراغش آمدند که بیا بعد از عثمان خلیفه شو، چه میفرماید؟
لَوْلا حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا
«اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجت با وجود یار و یاور، و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده رضایت ندهند، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانهاش میانداختم.»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: من چرا خلافت را قبول میکنم در این آشفتهبازار؟ به این خاطر که خدا از علما تعهد گرفته: سیری پولدارها و گرسنگی فقیرها را نمیتوانید ساکت باشید در مقابلش. تنها دلیلی که امیرالمؤمنین برای قبول حکومت میآورد، این است.
نمیفرماید: میخواهم بروم مردم را احکام یاد بدهم. میفرماید: من نمیتوانم در مقابل این اتفاقی که در آن جامعه افتاده – یک عده سیر سیرند، یک عده گرسنه گرسنهاند – تحمل کنم. من وظیفه دارم.
پس وقتی امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» – یعنی من میخواهم با این بیعدالتی مبارزه کنم. در راه این مبارزه، امام حسین (علیهالسلام) همه هستی خودش را گذاشت. چون میدانست دین خدا یعنی عدالت؛ دین خدا یعنی حمایت از مظلوم.
بعدی: مبارزه با دین وارونه
قبلی: تعریف و منشأ فساد
مطلب فوق در تاریخ 23/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است