مبارزه با دین وارونه

 

مقدمه: مفهوم دین وارونه

در شب‌های گذشته درباره هدف قیام امام حسین (علیه‌السلام) سخن گفتیم و روشن شد که هدف اصلی و نهایی آن حضرت، اصلاح امت اسلامی بود. در جلسه قبل درباره مبارزه اسلام با اشرافیت و تلاش امام حسین (علیه‌السلام) برای احیای همان سنت پیغمبر در زمینه عدالت سخن گفتیم و توضیح دادیم که هدف امام (علیه‌السلام) مقابله با بی‌عدالتی‌ها، اشرافی‌گری‌ها و زیاده‌خواهی‌ها بود.

اصطلاحی که عنوان بحث این جلسه را به آن اختصاص داده‌ام، مبارزه با اسلام وارونه است. این اصطلاح را از عبارتی در نهج‌البلاغه برداشت کرده‌ام که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جامعه‌ای را که با شرایط خاصی در زمان امام حسین (علیه‌السلام) به وجود آمده بود، چنین توصیف می‌کنند:

فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، … وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۸)

«در این هنگام است که باطل بر جایش استوار شود و نادانی بر طبیعت‌ها سوار گردد، و کار ستمکار بزرگ شود و دعوت به حق اندک، … و اسلام را همچون پوستین وارونه پوشند.»

در چنین جامعه‌ای و در این شرایط، باطل اوج می‌گیرد و جای پیدا می‌کند، جهل سوار می‌شود بر جامعه، و طغیانگرها، زورگوها و ستمگرها بزرگ می‌شوند و موقعیت پیدا می‌کنند. کسی هیچ چیزی به آنها نمی‌گوید، کسی نهی از منکر نمی‌کند، کسی دعوت به عدالت نمی‌کند.

 

تشبیه پوستین وارونه

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: وقتی این اتفاق افتاد، می‌دانید چه بر سر اسلام می‌آید؟ فکر نکنید می‌گویند دیگر از این به بعد نمی‌خواهیم مسلمان شویم، می‌خواهیم بی‌دین شویم یا لائیک شویم. نه! اسلام جا افتاده است، کسی جرأت ندارد بگوید اسلام نمی‌خواهیم. ولی چه کار می‌کنند؟ اسلام را پشت و رو می‌کنند.

حضرت تشبیه می‌کنند و می‌گویند: مثل یک پوستین – که در آن زمان به جای کاپشن امروزی می‌پوشیدند و از پوست گوسفند درست می‌شد – قسمت‌های پشمی و گرم آن را به داخل می‌دادند تا بدن گرم شود، و قسمت‌های صاف و براق را به بیرون می‌دادند برای زیبایی.

حالا اگر کسی این پوستین را برعکس بپوشد، چه قیافه‌ای می‌شود؟ آن پوستین‌های آن زمان که داخلش پر از پشم بود و رویش جذاب و زیبا بود، اگر برعکسش کنند و بپوشند، یک چیز وحشتناکی می‌شود. اسلام هم این‌طور می‌شود.

نمی‌گویند ما اسلام نمی‌خواهیم – دین هست، اسلام هست – اما برعکس شده و پشت و رو شده.

این یک اصطلاح بسیار مهم و کلیدی است در شناخت هدف قیام امام حسین (علیه‌السلام). او که می‌گفت می‌خواهم امت جدم را اصلاح کنم، یعنی می‌خواهم این پوستین وارونه را درست کنم.

 

چگونگی وارونه شدن دین

این پوستین وارونه شده یعنی چه؟ ما گفتیم که یک عده اشراف، سران قبایلی و ویژه‌خواران جامعه را در پنجه خود گرفته بودند. پیغمبر به عنوان مبارزه با ظلم آمد و اینها را – به هر زحمتی بود، با هر رنجی بود – کنار زد. گفت: همه با هم مساوی هستند، عدالت باید در جامعه برقرار شود، حق مظلومین باید گرفته شود.

آیا این اشراف دست برداشتند؟ گفتند: حالا ما رفتیم کنار؟ نه!

هدف دین و هدف پیغمبر این بود که عدالت برقرار شود. واکنش این اشراف چه بود؟ اقدامشان چه بود؟ گفتند: ما را کنار می‌زنید؟! ما باید با این فقیر و بدبخت و بیچاره‌ها یکی باشیم؟ حقوقمان یکسان باشد؟

خیلی خب، ما می‌آییم و چه کار می‌کنیم؟ همین دین را – همین دینی که آمده بود برای عدالت – یک کاری می‌کنیم که باز همان باعث شود دوباره ما برویم بالا.

دین را تبدیل به ابزار اشرافیت خودشان کردند.

دین وارونه یعنی این: یعنی دین را تبدیل کردند به ابزار اشرافیت خودشان و برتری‌طلبی خودشان.

 

نمونه‌ها از وارونه شدن دین

حکومت شورایی در مقابل استبداد

دینی که آمده بود و می‌گفت عدالت، یک نوع و شیوه‌ای از حکومت را برای مردم توصیه کرد. قرآن آمد و گفت: حکومت از نظر اسلام شورایی است:

﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ (شورى: ۳۸)

«و کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کردند و نماز را به پا داشتند و کارهایشان را با مشورت یکدیگر انجام دادند و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم، انفاق کردند.»

مؤمنین و پیروان این دین، امور اجتماعی‌شان و حکومت‌شان باید شورایی باشد. این نص صریح قرآن است.

ما نداریم که بگوییم: یک نفر باید ببُرد برود جلو، یک نفر باید حرف بزند. نه! قرآن می‌گوید: «وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ» – اگر می‌خواهید زیاده‌خواهی‌ها شروع نشود، فرمولش این است: امور مردم باید توسط مردم اداره شود. اموری که حق مردم است، مالکیت مردم است، امور زندگی مردم است – خودشان باید نظر بدهند، خودشان باید اداره کنند.

حتی ممکن است بگویید: پیغمبر است، یک آدم معمولی از عرب بادیه‌نشین آمده، این بخواهد حق تعیین کند برای پیغمبر خدا؟!

بله، بله! قرآن می‌گوید:

﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾ (آل عمران: ۱۵۹)

«به لطف خدا با آنها نرمخو و مهربان بودی. اگر تندخو و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برایشان طلب آمرزش کن و در کارها با آنها مشورت کن. و هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن، که خدا توکل‌کنندگان را دوست دارد.»

رحمت خدا این بود که تو نرم شدی با این مردم. اگر تو سخت‌گیر بودی، اگر تو سنگ‌دل بودی و می‌خواستی تحکم کنی، مردم کم‌کم می‌رفتند کنار.

آنها را ببخش – اینها اشتباه می‌گویند؟ خب اشتباه می‌گویند، بله، ولی تو ببخش. برایشان استغفار کن. با آنها مشورت کن.

عقل کل، پیغمبر خدا باید بیاید با اینها مشورت کند؟ بله! فرمان خداست. پیغمبر باید بیاید با مردم مشورت کند.

 

معنای واقعی مشورت

مشورت کند – نه فیلم مشورت کردن را بازی کند. بعضی‌ها وقتی می‌گوییم قرآن گفته حکومت باید مشورتی باشد، حکومت باید شورایی باشد، مردم باید نظر بدهند، می‌گویند: بله، حالا برای اینکه مردم دل‌خوش باشند!

نخیر! دل‌خوش باشند چه چیزی است؟ به پیغمبر فرمان می‌دهد: مشورت کن. یعنی چه؟ یعنی نظرات را توجه کن، نظرات را بپرس، بها بده. مشورت یعنی این – نه اینکه بگوییم: حالا شما نظرتان را بگویید، خیلی خب، نه! همه‌اش اشتباه است، من درست می‌گویم. که این مشورت نیست.

بله، بالاخره در هر اداره‌ای، در هر مدیریتی یک نفر باید تصمیم نهایی را بگیرد و برود جلو. نمی‌شود که اختلاف‌نظر باشد – یک عده این را می‌گویند، یک عده آن را می‌گویند – بنشینیم. نه! باید یک تصمیم نهایی گرفته شود.

تصمیم نهایی را چه کسی می‌گیرد؟ آن که مسئولیت به عهده‌اش است، آن که فردا باید پاسخگو باشد، او باید تصمیم بگیرد. ولی تصمیمی که او می‌گیرد باید با مشورت باشد – یعنی دیگران احساس کنند نظرشان دارد اهمیت داده می‌شود. نگویند: شما چه می‌فهمید؟ نه! شما هر نظری دارید من می‌شنوم، از نظرات شما هم استفاده می‌کنم، سعی هم می‌کنم تا آنجایی که ممکن است نظرات بیشتری جمع شود و عمل به آن بشود. سپس تو تصمیم بگیر و عمل کن.

 

حکومت در دین حقیقی

در دین حقیقی که وارونه نشده و برعکس نشده، حکومت چیست؟ شورایی است. حکومت مال مردم است. خودشان باید تصمیم بگیرند برای زندگیشان، برای امور جاری‌شان، برای حکومت‌شان. حتی اگر حاکم پیغمبر باشد، باید نظر مردم را بها بدهد.

در روایات هم همین است. امام علی (علیه‌السلام) می‌فرمود:

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا (حکمت ۱۶۱ نهج‌البلاغه)

«هر که استبداد و خودرأیی ورزد هلاکت شود و هر که با مردم مشورت کند، در عقلشان با آنها شریک می‌شود.»

کسی که استبداد داشته باشد، خودرأی باشد، خودکامه باشد و بگوید همین که من می‌گویم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: چنین فردی هلاک می‌شود. هم از نظر معنوی هلاک می‌شود – دیگر معنویت برایش باقی نمی‌ماند. کسی که خودرأی است، یعنی خودش را خدا دارد جلوه می‌کند. هم از نظر اجرایی و اداری و سیاسی هلاک می‌شود – یعنی کسی که استبداد داشته باشد، مردم دیگر طرفدارش نیستند، دیگر در اطرافش نیستند، دیگر پشتیبانش نیستند. این هم یک طور رفتن به سمت نابودی است.

امام حسن (علیه‌السلام) می‌فرماید:

مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ (تحف‌العقول، ج ۱، ص ۲۳۳)

«هیچ گروهی به مشورت نپرداختند مگر اینکه به راه درستشان رهنمون شدند.»

این حدیث بسیار زیبا و حرف بسیار مهمی است. امام معصوم دارند به طور کلی حکم صادر می‌کنند و می‌گویند: هیچ جمعی، هیچ گروهی با همدیگر مشورت نکردند مگر اینکه حتماً به راه درست هدایت شدند.

این حرف بسیار زیبا و عجیبی است. یعنی همیشه در مشورت خیر است، همیشه در مشورت رشد است، همیشه در مشورت پیدا کردن راه‌های بهتری است.

 

برتری مشورت بر دیکتاتوری

ممکن است بعضی‌ها بگویند: خیلی وقت‌ها یک آدمی هست – آدم باسوادی است، با تجربه است – خودش بهتر می‌فهمد. وقتی مشورت می‌کند با مردم، حالا آن فرد تازه‌کار که هنوز هیچ چیزی نمی‌داند و نمی‌فهمد چه چیزی به چه چیزی ربط دارد، یک چیزی دارد می‌گوید که اتفاقاً کار را به هم می‌پیچد. چرا امام حسن اینجا فرمودند که هر وقت مشورت کنید به نفعتان است و هدایت می‌شوید؟

به این خاطر که اولیاء خدا تا جلوی بینی خود را نمی‌دیدند – تا آنجا، دور دور را نگاه می‌کردند.

بله، در مشورت، در رأی مردم، در دموکراسی، در مردم‌سالاری خیلی وقت‌ها خطا وجود دارد، خیلی وقت‌ها اشتباهات هست. مردم اشتباه می‌فهمند، امروز به این رأی می‌دهند، فردا می‌فهمند اشتباه کردند، فردا دوباره به آن یکی رأی می‌دهند، می‌گویند سر ما را کلاه گذاشت. پس‌فردا یکی می‌آید تبلیغات می‌کند، رأی می‌خرد. هزار بدبختی در این دموکراسی هست.

بله، بله، اینها همه‌اش هست. اما با همه این اشکالاتش، با همه این خطا و اشتباهات، باز برآیند کلی‌اش از دیکتاتوری بهتر است – گرچه دیکتاتور صالح‌ترین فرد باشد، عالم‌ترین فرد باشد.

به این خاطر که این انسجامی که مشورت ایجاد می‌کند، این مردم‌داری ایجاد می‌کند، این نگاه‌هایی که ایجاد می‌کند، این دل‌هایی که ایجاد می‌کند، این انرژی‌هایی که متراکم می‌شود – اینها بسیار برکت ایجاد می‌کند.

حالا من نظر بهتری دارم، ولی وقتی این نظر به دل مردم نمی‌نشیند، وقتی نمی‌آیند پای کار، نمی‌ایستند – این به نتیجه نمی‌رسد.

 

جعل احادیث برای توجیه استبداد

دین حقیقی این است. اما دین وارونه، حکومت را چطور تعریف می‌کند؟ دین را دارم می‌گویم – نه جبارها و ستمگرها. دینداران هستند که دین را آن طرفی می‌فهمند.

نمونه‌اش این‌قدر حدیث جعل کردند – مخصوصاً در دوران معاویه – که این را در ذهن مردم بکنند که از نظر شرعی وظیفه شرعی شما این است که از حاکمانتان اطاعت کنید. وظیفه شرعی شماست!

یک نمونه از حدیث‌های جعلی را اینجا آورده‌ام. مرحوم علامه امینی خیلی از این حدیث‌ها را در الغدیر آورده. همه این حدیث‌ها در کتاب‌های معتبر اهل سنت آمده.

نقل کرده‌اند – این سنن بیهقی است – که پیغمبر خدا فرمود:

أَطِيعُوا أُمَرَاءَكُمْ مَا كَانَ؛ فَإِنْ أَمَرُوكُمْ بِمَا حَدَّثْتُكُمْ بِهِ فَإِنَّهُمْ يُؤْجَرُونَ عَلَيْهِ وَ تُؤْجَرُونَ بِطَاعَتِكُمْ. وَ إِنْ أَمَرُوكُمْ بِشَيْءٍ مِمَّا لَمْ آمُرْكُمْ بِهِ فَهُوَ عَلَيْهِمْ، وَ أَنْتُمْ مِنْهُ بُرَآءُ (سنن بیهقی، ج ۸، ص ۱۵۹)

«اطاعت کنید از امرای خود به هر نحوی که بوده باشند. اگر شما را امر کردند طبق آنچه من برای شما بیان کردم، آنها ثواب می‌برند به واسطه اینکه درست بیان کردند و طبق سنت من عمل کردند؛ و شما هم ثواب می‌برید چون از آنها اطاعت کردید. اما اگر آنها شما را امر کنند به چیزی که شما را به آن امر نکردم، این گناه به عهده خود آنهاست و شما از عهده مسئولیت پاک و از مؤاخذه بری هستید.»

امیر شما، فرمانروای شما، حاکم شما هرچه گفت، گوش کنید. اگر چیزی خوب به شما امر کند – امیر شما، حاکم شما – خب چه بهتر! شما کار خوبی که او امر کرده دارید عمل می‌کنید، هم اجر می‌برید، هم بالاخره اطاعتتان را کردید.

اما اگر رئیس شما، فرمانده شما، فرمانروای شما دستوری صادر کرد که اشتباه بود، با دین سازگار نبود، من پیغمبر نگفته بودم – عیبی ندارد! شما گوش کنید تا انسجام جامعه از بین نرود، نفوذ کلام حاکم از بین نرود. شما گوش کنید!

از این‌طور حدیث‌ها فراوان ساختند.

 

نتیجه احادیث جعلی در کربلا

اگر می‌بینید که آمدند امام حسین (علیه‌السلام) را کشتند در کربلا، چه کسانی این کار را کردند؟ کسانی که در دوران معاویه به دنیا آمده بودند یا در آن دوران بزرگ شده بودند، درس خوانده بودند، اسلام را شناخته بودند. با این حدیث‌ها اسلام را شناختند – که حاکم هرچه گفت باید گوش کنید. آیا واقعاً دین حقیقی این است که نتیجه‌اش این شد؟

یک نمونه را ببینید. ابو اسحاق – این هم باز در سنن بیهقی است – می‌گوید:

كَانَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ يُصَلِّي مَعَنَا ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّكَ شَرِيفٌ تُحِبُّ الشَّرَفَ، وَ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي شَرِيفٌ فَاغْفِرْ لِي! قُلْتُ: كَيْفَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ وَ قَدْ أَعَنْتَ عَلَى قَتْلِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ؟! قَالَ: وَيْحَكَ! كَيْفَ نَصْنَعُ؟ إِنَّ أُمَرَاءَنَا هَؤُلَاءِ أَمَرُونَا بِأَمْرٍ فَلَمْ نُخَالِفْهُمْ وَ لَوْ خَالَفْنَاهُمْ كُنَّا شَرًّا مِنْ هَذِهِ الْحُمُرِ الشَّقَاةِ (سنن بیهقی، ج ۸، ص ۱۵۹)

«شمر با ما نماز می‌خواند، بعد از نماز می‌گفت: خدایا تو شریفی و شریف را دوست داری و تو می‌دانی من مرد شریفی هستم، بنابراین گناه مرا بیامرز! من به او گفتم: چگونه خداوند ترا بیامرزد در حالی که تو کمک کردی در کشتن پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم؟! شمر گفت: وای بر تو! اگر من حسین را نکشم، پس چکار کنم؟ امرای ما امرمان کردند به فرمانی و ما مخالفت آنها را نکردیم؛ و اگر مخالفت می‌کردیم ما از این الاغ‌های بدبخت بدتر بودیم.»

در مسجد نشسته بودیم، شمر داشت نماز می‌خواند: خدایا تو که شریفی و شریف‌ها را دوست داری، من هم شریفم، مرا بیامرز!

خدا تو را بیامرزد! تو حسین را کشتی، می‌گویی خدایا من را بیامرز؟ بعد هم برای خدا تازه داری ناز می‌کنی که من شریفم و تو شریف‌ها را دوست داری!

شمر چه جواب داد؟ خب چه کار می‌کردیم؟ اگر حسین را نمی‌کشتیم چه؟ فرمانروای کشور اسلامی دستور صادر کرده، ما اطاعت کردیم. نباید می‌کردیم؟ باید اختلاف ایجاد می‌کردیم؟ باید آشوب ایجاد می‌کردیم؟ سلسله مراتب، رئیسی گفت، مرئوسی گفت، حاکمی گفت، دستور داده، باید اجرا شود. اگر ما حرف فرمانروایان خودمان را گوش نمی‌کردیم، از این الاغ‌ها پایین‌تر بودیم!

این است نتیجه آن حدیث‌های جعلی! آن اسلامی که ۲۰ سال، ۳۰ سال از زمان عثمان و معاویه مدام در ذهن مردم، در همه مسجدها، در همه نمازهای جمعه مدام گفتند و در ذهن مردم کردند – این است!

شما فکر نکنید شمر از روی بی‌دینی آمد امام حسین (علیه‌السلام) را کشت. نه! از شدت دینداری آمده امام حسین (علیه‌السلام) را کشت!

امام سجاد (علیه‌السلام) می‌گوید: ۳۰ هزار مرد پدر من را کشتند، «كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ» – با قصد قربت آمدند پدر من را کشتند. چون قصد قربت داشتند، داشتند اطاعت وزیری‌شان و ولایت‌پذیری‌شان را ثابت می‌کردند. دین وارونه یعنی این!

 

موضع قرآن در برابر دیکتاتوری

اما قرآن چه می‌گوید؟ قرآن از اول می‌گفت: نه! اصلاً من سیستم مسلمان‌ها را نمی‌خواهم در آن دیکتاتوری باشد. مدام به پیغمبر می‌گوید:

﴿وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ﴾ (ق: ۴۵)

«و تو بر آنها سلطه‌گر نیستی.»

تو جبار نیستی.

﴿لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾ (الغاشیة: ۲۲)

«شما هیچ کنترلی روی آنها ندارید.»

آن طور نیست که اینها را همه بخواهی کنترل کنی، مسلط به همه باشی. نه!

﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ﴾ (الأنعام: ۱۰۷)

«اگر خدا می‌خواست، آنها بت‌پرستی نمی‌کردند. ما تو را نگهبان آنها قرار ندادیم و تو مدیر و مدبر آنها نیستی.»

تو را نسپردیم که بایستی به زور مردم را به این کار برسانی. نه!

قرآن این‌طوری از اول این را مدام در گوش مردم می‌خواند، می‌خواست آن این‌طوری نشود – جامعه‌ای که یک عده فکر کنند هرکسی هرچه گفت باید همه گوش کنند.

به خاطر همین پیغمبر می‌فرمود:

لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ (من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۱)

«برای هیچ مخلوقی حق اطاعت شدن در آنچه نافرمانی خالق باشد وجود ندارد.»

این‌طور نیست! اطاعت بی‌قید و شرط از هیچ مخلوقی نکنید. اول ببینید آیا او دستوری که دارد می‌دهد مطابق با فرمان خداست یا نیست.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در عهدنامه مالک اشتر برای مالک نوشتند:

«لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ (نامه ۵۳ نهج‌البلاغه)

«نگو که من بر شما گمارده‌ام، فرمان می‌دهم و باید اطاعت شوم، که این وضع موجب فساد دل، و کاهش و ضعف دین، و باعث نزدیک شدن زوال قدرت است.»

نگو: من حکم دارم از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، همه باید اطاعت کنند از من. من ولایت دارم!

نخیر! امیرالمؤمنین گفت: چنین برخوردی ما نداریم که بگوید حرف، حرف من است. نه! باید بروی مردم‌داری کنی، باید مشورت کنی، باید نظر مردم را بگیری.

 

نتیجه دین وارونه: دین کاریکاتوری

وقتی که این اسلام وارونه آمد و جایگزین اسلام حقیقی شد، آن وقت نتیجه‌اش چه می‌شود؟ یک دین کاریکاتوری!

عبدالله بن عمر نقل می‌کنند که در حج آمدند، یک عده‌ای از حاجی‌ها از او پرسیدند: این حوله احرام ما خون ریخته – خون پشه است – این خون پشه نجس است؟

پسر عمر، عبدالله بن عمر گفت: شما عراقی هستید؟

گفتند: بله.

گفت: عجب! شما خون پسر پیغمبر را ریختید، حالا آمدید خون پشه از من می‌پرسید که این نجس است یا نجس نیست؟!

دین کاریکاتوری این است! وقتی آن جایگاهی که خدا تعریف کرده سر جایش نیست، سر یک موضوعی، برای یک تار مو یک دفعه می‌بینی قیام به پا می‌شود که این چرا حجابش درست نیست – اما هزار خون ریخته شده، هزار اختلاس شده – هیچ! انگار نه انگار! این می‌شود دین کاریکاتوری.

بعدی: دفاع از کرامت و آزادی انسان

قبلی: مبارزه با اشرافیت

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 23/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است