عهد؛ پیمان با خدا
در ادامه بیان خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی سیدالشهدا (صلوات الله علیه)، همانطور که شبهای گذشته توضیح دادیم، گفتیم در ابعاد مختلف اخلاق باید محور و رمز اخلاق حسینی را بشناسیم و با شناخت عمیقتر تلاش کنیم بهره ما از مجلس امام حسین (علیهالسلام) تخلّق بیشتر به اخلاق امام حسین باشد.
در بُعد اجتماعی، در رابطه با بقیه انسانها، گفتیم قاعده طلایی اخلاق، قاعده انصاف – اینکه انسان خودش را جای دیگران بگذارد – امام علی (علیهالسلام) در نامهٔ ۳۱ نهجالبلاغه میفرماید:
اَحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ
«براى ديگران، آن پسند كه براى خود مى پسندى.»
آن که برای خودش دوست دارد را برای دیگران دوست بدارد، منشأ و مبدأ همه اخلاق نیکوست.
یکی دیگر از ارزشهای اخلاقی که از این اصل اخلاقی بیرون میآید، پایبندی به عهد و پیمان و رعایت امانت دیگران است. خدا در قرآن رعایت کردن و پاس داشتن قول و قرار و امانت دیگران را شرط ایمان اعلام میکند:
﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ (المؤمنون: ۸، المعارج: ۳۲)
«و (از مؤمنانند) کسانی که امانتها و پیمانهای خود را پاس میدارند.»
میفرماید قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ – مؤمنون چه کسانی هستند؟ کسانی که اگر امانتی به آنها سپرده شده امانتداری میکنند، اگر قول و قراری با کسی گذاشتند قول و قرارشان عوض نمیشود. این ویژگی مؤمن واقعی است.
آیات متعددی از قرآن – خیلی فراوان – شاید هیچ موضوعی از موضوعات اخلاق اجتماعی در قرآن به اندازه قول و قرار از نظر تعداد تکرار اینقدر روی آن تأکید نشده. و جالب این است که قرآن چند بار میگوید: شما قولی که به کسی میدهید، قراری که با کسی میگذارید، حرفی که میزنید، عهد با خداست:
﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا﴾ (النحل: ۹۱)
«و وقتی با یکدیگر قراری گذاشتید به عهد خدا وفا کنید و سوگندهایتان را پس از محکم کردنش نشکنید.»
من و شما با هم حرف میزنیم، یک قراری میگذاریم – حالا این قرار یک قرار کاری هست، یک معامله میخواهیم بکنیم، با هم صحبت کردیم، سر یک قیمت توافق کردیم، شراکت میخواهیم بکنیم، روی نحوه شراکت با هم حرف زدیم، زن و شوهر با هم قرار زندگی مشترک وفادارانه میگذارند، کارمند و کارفرما، حاکم با مردم، دولتها با دولتها – همه اینها را قرآن میگوید عهد الله است. یعنی وقتی من و شما با هم حرف میزنیم، با خدا قرارداد بستیم. وقتی زن و شوهر با هم قرار میگذارند که با هم وفادار باشند، به هم خیانت نکنند، یعنی به خدا عهد بستند.
أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ – عهد خداست. و خدا در مورد قول و قرار کوتاه نمیآید. قرآن میگوید: وقتی حرف زدی پای آن ایستادگی کن:
﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا﴾ (الإسراء: ۳۴)
«و به همه تعهدات وفا کنید که بهراستی از تعهد سؤال خواهد شد.»
قراری که گذاشتی را خدا فردا بازخواست میکند. این جمله و این تعبیر – حالا من یک چیزی گفتم – متأسفانه خیلی وقت است این را میشنویم از هم: حرف زده، قرار گذاشته، حالا پشیمان شده، سر یک قیمت توافق کرده، حالا میگوید: نه من اشتباه کردم، اینطوری ضرر میکنم. نه، خدا بازخواست میکند. حرف زدی باید پای آن ایستادگی کنی، قرار گذاشتی باید سر قرار باشی.
حتی با هم قرار میگذاریم سر یک ساعتی – آقا ساعت فلان من فلان جا منتظر شما هستم – سر قرار که میگذارید میشود عهد الله. إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا – خدا بازخواست میکند. خیلی عجیب است و خیلی ما دوریم از آن چیزی که قرآن و اسلام به ما سفارش میکند.
ریشه بدعهدی؛ بیانصافی
من گفتم همه ارزشهای اخلاقی از انصاف بیرون میآید. قول و قرار کجایش از انصاف بیرون میآید؟ آیه قرآن این را برای ما توضیح میدهد. میفرماید:
﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَّا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ (آل عمران: ۷۵)
«و از میان اهل کتاب کسی است که اگر او را بر ثروتی هنگفت امین قرار دهی آن را به تو تحویل میدهد؛ و از میان آنها کسی است که اگر او را بر دیناری امین قرار دهی آن را به تو تحویل نمیدهد مگر آنکه همواره بالای سر او ایستاده باشی. آن بدین خاطر است که آنها گفتند: در قبال درسناخواندگان وظیفهای بر عهدهٔ ما نیست. و با آنکه میدانند بر خدا دروغ میبندند.»
بعضی از این مسیحیها، بعضی از این یهودیها – مسلمان نیستند – ولی قرآن از او تعریف میکند، تحسین میکند غیر مسلمان را. چرا تحسینش میکند؟ میگوید اگر یک ثروت هنگفتی هم به او امانت بدهی برمیگرداند. آفرین، انسان است، اهل کتاب است، مسلمان نیست. قرآن میگوید من برایم ملاک انسانیّت است.
ولی متأسفانه یک عدهای هستند یک پول کم بدهی دستش، برنمیگرداند مگر به زور بخواهی از او بگیری – امانتدار نیست.
بعد ببینید ریشه امانتدار نبودن – ریشه آن تعهدی که خب این پول دادی، تعهد داده که برگرداند دیگر – امانتداری هم یک طور قول و قرار است، یک طور تعهد است، یک طور عهد است. چرا امانتدار نیستند؟ میفرماید چون بیانصاف هستند.
یعنی چه بیانصاف هستند؟ گفتیم انصاف یعنی چه؟ انصاف یعنی اَحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ؛ همان چیزی که از دیگری توقّع داری از خودت توقع داشته باش.
ولی قرآن میگوید اینها امانتدار نیستند، چرا؟ به خاطر اینکه میگویند: ما فرق داریم با بقیه، ما یهودی هستیم، اینها امّی هستند، بیسواد هستند، جزو محدوده همفکران ما نیستند، پس اگر توانستم مالش را بخورم میخورم، طوری نیست.
یعنی خودش را با دیگری در یک درجه نمیبیند، میگوید: من برترم، من نژاد بالاترم، من دین بالاترم، من بر حق هستم، او باطل است، پس من حق دارم امانت او را برنگردانم.
قرآن دقیقاً ریشه بدعهدی، بدقولی و خیانت در امانت را برمیگرداند به بیانصافی. یک کسی اگر خودش را در حد دیگری ندانست، آن چیزی که برای خودش میپسندد برای دیگری نپسندید – به چه دلیل نپسندید؟ هر کسی یک توجیهی دارد دیگر.
و متأسفانه یکی از توجیهها در بین دیندارها این است که میگوید: من مُتدیّن هستم، او بیدین است، پس من حقی بالاتر از او دارم. قرآن میگوید: نخیر، انسانیت هیچ فرقی در آن نیست. دین، آیین، مذهب و نژاد و همه اینها برود کنار، انسانیت انسانیت است.
پایبندی پیغمبر به عهد
ببینید چه دینی ما داریم، چه پیغمبری ما داریم. حذيفة بن اليمان میگوید:
ما مَنَعَنِي أَنْ أَشْهَدَ بَدْرًا إلَّا أَنِّي خَرَجْتُ أَنَا وَأَبِي حُسَيْلٌ، قالَ: فأخَذَنَا كُفَّارُ قُرَيْشٍ، قالوا: إنَّكُمْ تُرِيدُونَ مُحَمَّدًا، فَقُلْنَا: ما نُرِيدُهُ، ما نُرِيدُ إلَّا المَدِينَةَ، فأخَذُوا مِنَّا عَهْدَ اللهِ وَمِيثَاقَهُ لَنَنْصَرِفَنَّ إلى المَدِينَةِ، وَلَا نُقَاتِلُ معهُ، فأتَيْنَا رَسولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، فأخْبَرْنَاهُ الخَبَرَ، فَقالَ: انْصَرِفَا، نَفِي لهمْ بعَهْدِهِمْ، وَنَسْتَعِينُ اللَّهَ عليهم
میدانید چرا من نتوانستم در جنگ بدر شرکت کنم؟ من خیلی دوست داشتم در جنگ بدر شرکت کنم، همراه پیغمبر باشم. اما من و یک نفر دیگر داشتیم میآمدیم سمت مدینه، کفار، مشرکین ما را اسیر کردند، ما را گرفتند، گفتند: شما دارید میروید به پیغمبر کمک کنید؟ گفتیم: نخیر، ما همینطوری داریم میرویم مدینه. گفتند: قول میدهید اگر رفتید مدینه کمکش نکنید، علیه ما نجنگید؟ گفتند: آره، قول میدهیم. از آنها تعهد گرفتند که: باشد بروید، ولی حق ندارید. قول دادید؟ گفتند: باشد.
آمدند مدینه، جنگ شد. این آقای حذيفة بن اليمان میگوید که من آمدم خدمت پیغمبر، گفتم: آقا ما میخواهیم بیاییم بجنگیم. پیغمبر فرمود: مگر شما قول ندادید که نیایید با آنها بجنگید؟ آقا مشرکند، ضد اسلام، میخواهند بجنگند، من میخواهم پیغمبر خدا را یاری کنم، دفاع از اسلام چه چیزی بالاتر؟ دفاع از جان پیغمبر چه چیزی بالاتر وجود دارد؟
پیغمبر میگوید: تو قول دادی که نجنگی با آنها، تعهد دادی. پای آن ایستادگی میکنیم.
خیلی عجیبه – تا اینجا؟ یعنی تا جایی که جان پیغمبر در خطر است، اسلام در خطر است، باز هم باید به تعهداتمان عمل کنیم. میگوید من دینم، دین تعهد است، سر حرف باید ایستادگی کنی.
یکی و دو مورد هم نیست، متعدد – حتی این روایتش طولانی بود، من نیاوردم. یک روایت در مغازی دیدم که آمده بود که قرارداد بسته بودند مشرکین با پیغمبر در یک دورهای که اگر یک کسی از آنها آمد اینجا پیغمبر به آنها تحویل بدهد، از این طرف هم کسی رفت آنها تحویل بدهند. بعد یکی از مکه آمد پیش پیغمبر، میخواست مسلمان بشود. پیغمبر گفت: باید تحویلت بدهیم. مدام میگفت: رسولالله، من را میخواهی به مشرکین تحویل بدهی؟ پیغمبر فرمود: قرارداد داریم، تعهد کردیم. آخر یعنی چه؟ من آمدم از دست اینها فرار کردم، شما میخواهید؟ پیغمبر فرمود: قرار گذاشتیم، ببخشید، ولی مطمئن باش که خدا کمک میکند، تو را نجات میدهد. و رفت و نجات هم پیدا کرد، فرار کرد آنجا از دستشان. ولی پیغمبر سر حرفش ایستاد، کوتاه نیامد.
امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ
«بهراستی خدای عزّ و جلّ پیامبری را مبعوث نفرمود مگر به صداقت در گفتار و بازگرداندن امانت به نیکوکار و بدکار.»
هیچ پیغمبری خدا نفرستاده مگر اینکه این دو مورد آموزه در آموزهها و دین این پیغمبر بوده: یکی اینکه همیشه راست بگو، دوم اینکه امانت را برگردان به هر کسی میخواهد باشد – امانتدارش تو. وقتی به تو اعتماد کرد، حرف زدی، تعهد دادی که امانت را برمیگردانی، نگو: آقا آدم بدی هست.
خیلی عجیبه. امام زینالعابدین (علیهالسلام) میفرماید:
عَلَيْكُمْ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ائْتَمَنَنِي عَلَى السَّيْفِ الَّذِي قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّيْتُهُ إِلَيْهِ
امام زینالعابدین میگوید: به خدا قسم اگر همان شمشیر که قاتل پدرم امام حسین با آن شمشیر پدر من را به شهادت رساند، همان بیاید آن شمشیر را پیش من امانت بگذارد، من به او برمیگردانم – چون به من اعتماد کرد.
چه دینی است؟ چه آیینی است؟ آیین انسانیت. مبنای این دین انسانیّت است، به حرمت انسان، به حرمت حرفی که زدی. تو اگر حرف خودت را قبول نداری، انسانیّت را قبول نداری.
خیلی عجیبه. من میگویم در این مکتب اصلاً امکان ندارد کسی بگوید این جمله – در این مرام امکان ندارد به زبان کسی بیاید – یک بار بگوید: حالا یک حرفی زدیم دیگر. یعنی چه حالا یک حرفی زدیم؟ حرف زدی باید مقابلش ایستادگی کنی، به هر قیمتی. و قیمتش را دیدید دیگر، تا کجاست.
پایبندی حسین به عهد
امام حسین میگوید ما تخلّق به اخلاق امام حسین، پایبندی امام حسین به عهد و پیمان – در تاریخ نوشتند، یک تاریخ اینجاست که مال زمانی است که هنوز امام حسن مجتبی (علیهالسلام) زنده بودند. مردم – روحیات البته در این تاریخ ننوشتند، این قسمتش را من دارم میگویم – روحیات امام حسین شاید اقتضا میکرده که مردم مدام میآمدند میگفتند: آقا این معاویه دارد جنایت میکند، ما کمک میکنیم، بیاید قیام کنیم علیه معاویه. امام حسین میفرمود: نه، ما قرارداد داریم با معاویه، ما بیعت کردیم، صلح امضا کردیم، صلح را امضا کردیم، ما زیرش نمیزنیم. تا زمانی که معاویه زنده است هر کاری میخواهد بکند، ما پای عهدمان هستیم.
باز یک تاریخ دیگر است – میگوید کلبی و مدائنی و دیگران نقل کردند – بعد امام حسن مجتبی (علیهالسلام) که به شهادت رسیدند، باز مردم آمدند، نامه نوشتند، مدام آمدند پیش امام حسین، گفتند: آقا الان شور بالاخره بین مردم ایجاد شده، امام حسن به شهادت رسیده، الان وقتش است که قیام کنیم، بساط معاویه را جمع کنیم. حضرت فرمودند:
وذكر أنّ بينه وبين معاوية عهداً وعقداً ولا يجوز له نقضه حتّى تمضي المدّة، فإذا مات معاوية نظر في ذلك
ما با معاویه پیمان بستیم، بله کارهایش را قبول نداریم – جنایت معاویه دست کم از یزید نداشت، اصلاً بانی همه جنایتهای یزید معاویه بود – ولی امام حسن میگوید من چون قرار داشتم، صلح امضا کردیم. امام حسین میگوید من ۱۰ سال هم بعد از امام حسن در دوره معاویه بود، سکوت کرد چون قرارداد داشت.
اما با یزید قرارداد نداشت. و اصلاً مشکل امام حسین با یزید این نبود که یزید مثلا میمونباز است، شرابخوار است، نماز نمیخواند، چه کار نمیکند – خب بقیه آنها هم همینطور بودند. مشکل امام حسین با یزید این بود که بدعهدی کرد، طبق قرارداد عمل نکرد. قرار امام حسن وقتی صلح امضا کردند با معاویه این بود که: باشد تو خلیفه باش، ولی برای خودت جانشین قرار نده، بگذار مردم انتخاب کنند. ولی معاویه زد زیر قرارداد، یزید را جانشین خودش گذاشت. و امام حسین مشکل اصلیش این بود که این قرارداد را عمل نکرد.
و قرآن هم وقتی میگوید با کفار بجنگید، در سوره توبه:
﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ﴾ (التوبه: ۱۲)
«در این صورت با پیشوایان کفر بجنگید که آنان را [نسبت به پیمان هایشان] هیچ تعهدی نیست، باشد که [از طعنه زدن و پیمان شکنی] بازایستند.»
نمیگوید چون اینها ایمان ندارند با آنها بجنگید، میگوید: چون اینها به عهد و پیمانشان وفادار نیستند. اگرنه قرآن نمیگوید کسی که ایمان ندارد باید کشت او را – میگوید اتفاقاً شما به آنها احسان هم بکنید، نیکی هم بکنید، عادلانه با آنها زندگی کنید. ولی کسی اگر زیر عهد و پیمانش میزند، جلویش سفت بایستید.
شرط شیعه
این مرام امام حسین (علیهالسلام)، مرام پایبندی به عهد و پیمان بود. و ما در مجلس امام حسین که میآییم، میخواهیم شیعه امام حسین باشیم. در این روایت میگوید یک کسی آمد خدمت امام حسین (علیهالسلام)، گفت: یابن رسول الله، إنّی من شیعتکم – من شیعه شما هستم. امام حسین فرمودند:
اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَدَّعِيَنَّ شَيْئاً يَقُولُ اَللَّهُ لَكَ كَذَبْتَ وَ فَجَرْتَ فِي دَعْوَاكَ إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ دَغَلٍ وَ لَكِنْ قُلْ أَنَا مِنْ مَوَالِيكُمْ وَ مُحِبِّيكُمْ
«از خدا پروا کن و ادعای چیزی را نداشته باش که خداوند به تو بگوید دروغ گفتی و در ادعایت مرتکب گناه شدی! سپس فرمود: شیعیان ما کسانی هستند که دلهایشان از هر ناخالصی و فریبی پاک است؛ نه، بگو من از دوستداران و محبان شمایم.»
از خدا بترس، چرا ادعای بیخود میکنی؟ چرا حرفی میزنی که خدا به تو بگوید دروغ میگویی؟ تو شیعه من هستی؟! شیعه من، حسین، این است که در دلش هیچ بدعهدی نیست، فریب نیست، نیرنگ نیست. شیعه حسین یعنی این. بله، بگو من شما را دوست دارم – خب این راست است، ما دوست داریم حسین را – ولی اگر در دل ما ناخالصی باشد، بد کسی را بخواهیم، پای عهد و پیمانمان با کسی نباشیم، شیعه حسین نیستیم.
و از خدا میخواهیم در این مجالس که شیعه حسین بشویم. اصلاً میآییم که شیعه حسین باشیم. و از مولایمان میخواهیم – حاجت اصلی ما این است در این مجالس – که شیعه حسین باشیم.
کربلا؛ تقابل وفاداران با بدعهدان
کربلا صحنه تقابل وفاداران با بیوفاها بود. کوفیان نامه نوشتند، تعهد کردند، قول دادند به امام حسین که: شما بیا، ما یاری میکنیم تو را. اما بدقولی کردند، بدعهدی کردند.
اما امام حسین یارانی داشت که میگفت:
إِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلاَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلاَءِ أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَام هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ اِبْنَا عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً
دور حسین کم بودند، اما اهل وفا بودند، وفادار بودند به عهدشان با حسین. تا آخرین قطره خونشان، تا آخرین توانشان، تا جان در بدن داشتند، پای عهد و پیمانشان ایستادند. مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ (الاحزاب: ۲۳) – صادقانه پای عهدشان ایستادند.
شهادت علیاکبر
امشب متوسل بشویم به گل سرسبد این خانواده، به فرزند برومند امام حسین (علیهالسلام) که اولین کسی بود که از خاندان امام حسین به میدان رفت، جناب علیاکبر (علیهالسلام). میفرماید:
فَلَمّا لَم يَبقَ مَعَهُ إلّا أهلُ بَيتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام – وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، وأحسَنِهِم خُلُقاً – فَاستَأذَنَ أباهُ فِي القِتالِ، فَأذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ نَظرَةَ آيِسٍ مِنهُ، وأرخىٰ عليه السلام عَينَيهِ وبَكىٰ. ثُمَّ قالَ: اللّٰهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ صلى الله عليه و آله، وكُنّا إذَا اشتَقنا إلىٰ نَبِيِّكَ نَظَرنا إلَيهِ …
همه اصحاب رفتند، شهید شدند. تا اصحاب بودند، اجازه ندادند کسی از خانواده امام حسین به میدان برود. ولی آخرین صحابی که به شهادت رسید، علیاکبر اول از همه آمد محضر پدر: پدرم عزیزم، اجازه بدهید من بروم به میدان.
بلافاصله حسین اجازه داد – جگر گوشه حسین بود، همه وجود حسین بود – حسین بلافاصله اجازه داد، تحمل نکرد. اما نوشتند: وقتی علیاکبر میرفت سمت میدان، با یک نگاه ناامیدی پشت سر علیاکبر نگاه کرد، شروع کرد به گریه.
خدا تو شاهد باش، جوانی دارد میرود به میدان که از همه مردم در قیافه، در اخلاق، در نوع حرف زدن، همه چیز او پیغمبر است. چه بوده علیاکبر؟ میگوید: وقتی دل ما تنگ میشد برای پیغمبر، علیاکبر را نگاه میکردیم. پیغمبری که قرآن میگوید: وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (القلم: ۴) – بهترین اخلاق را پیغمبر داشت. امام حسین میگوید: شبیهترین اخلاق را به پیغمبر، علیاکبر داشت.
چه دسته گلی، چه دست گلی رفت به میدان! جنگید تا آخر، او را تیر زدند و با تیر به زمین انداختند. پدرم، خداحافظ، این پیغمبر است، جدم پیغمبر به تو سلام میرساند، میگوید: پسرم زودتر بیا. علیاکبر یک نعرهای کشید و جان تسلیم کرد.
حسین آمد، خودش را به بالین عزیزش رساند، آمد پیکر علیاکبر را در بر گرفت. اما دل حسین آرام نمیگیرد، صورتش را روی صورت علیاکبر گذاشت. باز دلش آرام نگرفت. علی جان، دنیا بدون تو – دنیایی که در آن علیاکبر نباشد من چه میخواهم؟
زینب دوید از خیمهها بیرون – زینبی که برای فرزندان خودش نیامد – اما برای علیاکبر آمد، خودش را روی پیکر علی انداخت. حسین آمد زینب را آرام کرد، بلند کرد، به خیمه رساند. اما حسین مانده و پیکر اکبر – این پیکر ارباً ارباً – علیاکبر را میخواهد به خیمه ببرد. صدا کرد: جوانان بنیهاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید.
خدا داند که من طاقت ندارم / علی را بر در خیمه رسانم
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه
بعدی: ادب
قبلی: گذشت
مطلب فوق در تاریخ 7/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است