Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

همراهی

در جلسه گذشته عرض کردیم که رسیدن به مقام محمود اهل بیت (علیهم‌السلام) و دستیابی به آن قله‌های معرفت و مقامات معنوی که خود پیغمبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه‌ وآله) و اهل بیت (علیهم‌السلام) به آنجا رسیدند، از طریق همراهی، تبعیت و الگو قرار دادن آنها برای ما هم دست یافتنی است.

به خاطر همین، یکی از خواسته‌هایی که در زیارت عاشورا از خداوند متعال درخواست می‌کنیم این است که: خدایا، به حق این زیارت، به حق این سلام‌هایی که می‌دهیم، به حق این لعن‌هایی که می‌کنیم و این همراهی که با امام حسین (علیه‌السلام) انجام می‌دهیم، کاری کن که ما در دنیا و آخرت با حسین (علیه‌السلام) باشیم.

من از خدا می‌خواهم: «اَنْ یَجْعَلَنی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ» (که مرا در دنیا و آخرت با شما قرار دهد).

این خواسته آن‌قدر مهم است و جزو اهداف زیارت عاشوراست که در اوج زیارت، در مرحله نهایی و نتیجه‌گیری از زیارت که به سجده می‌افتیم، باز دوباره این را از خدا می‌خواهیم:

وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ

«و مرا نزد خود ثابت قدم بدار به صدق و صفا با حضرت حسین (علیه‌السلام) و اصحابش که در راه خدا جانشان را نزد حسین (علیه‌السلام) فدا کردند.»

خدایا، من از تو می‌خواهم به من ثبات قدم بدهی، صادقانه با حسین (علیه‌السلام) باشم، صادقانه با اصحاب حسین باشم که جان خودشان را در راه حسین (علیه‌السلام) دادند.

 

حسرت قیامت: ای کاش با پیامبر بودم

این درخواست که ما از خدا می‌خواهیم با اهل بیت (علیهم‌السلام) و با امام حسین (علیه‌السلام) باشیم، یک درخواست فانتزی یا خیال‌پردازی نیست که بگوییم: خب، حالا اگر با امام حسین  باشیم که خوب است، بهتر از این است که نباشیم. نه! قرآن این درس را به ما می‌دهد. قرآن از آینده، از بعد از (علیه‌السلام)مرگ، از قیامت ما خبر می‌دهد و می‌گوید:

﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا﴾ (الفرقان: ۲۷)

«و روزی است که ستمکار دست‌های خود را می‌گزد [و] می‌گوید: ای کاش با پیامبر راهی برمی‌گرفتم.»

تعبیر بسیار تکان‌دهنده‌ای است. روز قیامت که چشم ما باز می‌شود و می‌فهمیم چه خبر است، اسم آن روز «روز حسرت» است. اما چه حسرتی؟ قرآن این‌طوری توصیف می‌کند: حسرتی به جان انسان می‌افتد. آدم وقتی خیلی حسرت می‌خورد، یک دفعه می‌گوید: ای وای، چرا من این فرصت را از دست دادم؟ وقتی خیلی حسرت می‌خورد، دست خودش را گاز می‌گیرد.

قرآن می‌گوید: شرایطی در قیامت می‌شود که کسانی که با پیغمبر و اهل بیت پیغمبر نبودند، وقتی متوجه می‌شوند که با پیغمبر بودن یعنی چه، «يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ» (دو دست خود را گاز می‌گیرد) انسان از حسرت، و می‌گوید: «يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» (ای کاش من با پیغمبر می‌بودم).

پس این درخواستی که ما در زیارت عاشورا از خدا داریم که می‌گوییم: خدایا، من می‌خواهم با حسین (علیه‌السلام) باشم، من می‌خواهم با آل بیت پیغمبر باشم، من می‌خواهم با اولیاء تو باشم، یک درخواست خیال‌پردازی یا آرزویی که حالا اگر بشود خوب است، نیست. من باید با آنها باشم و اگر با آنها نباشم، می‌بازم همه چیز را.

 

معنای واقعی همراهی

یعنی چه من با آنها باشم؟ یک اصطلاحی هست، یک تعبیری که خیلی‌ها تکرار می‌کنند. وقتی یاد شهدای کربلا می‌افتند، یاد امام حسین (علیه‌السلام) می‌افتند، می‌گویند:

﴿يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا﴾ (النساء: ۷۳)

«ای کاش همراه آنان بودم تا به کامیابی سترگی دست می‌یافتم.»

ای کاش ما هم با شما بودیم، به آن فیض بزرگی که شما رسیدید می‌رسیدیم.

می‌دانید قرآن این جمله «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ» را از قول چه کسانی به کار می‌برد؟ این جمله در قرآن آمده، در سوره نساء می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا﴾ (النساء: ۷۲)

و به‌راستی از میان شما کسی‌ است که امروز و فردا می‌کند؛ پس اگر مصیبتی به شما برسد، می‌گوید: «خدا بر من نعمت بخشیده است که همراه آنان حاضر نبودم.»

بعضی از شما سهل‌انگاری می‌کنید، یا به تعبیر دقیق‌تر، سختتان است بیایید در میدان. سنگین است برایتان حرکت و اقدام. می‌ایستید عقب، بعد مراقب هستید: اگر به مؤمنین یک آسیبی، یک مشکلی، یک جنگی، یک جایی که باید یکی بیاید وسط میدان، آستین بالا بزند، خرج کند، بیاید از خودش مایه بگذارد، اگر چنین شرایطی پیش آمد، خودش را می‌کشد کنار و می‌گوید: خب، خدا را شکر ما که اینجا نبودیم، وگرنه الان گیر بودیم، حالا حسابی گرفتار می‌شدیم. این تعبیر قرآن است.

ولی تا می‌بیند که به مؤمنین یک پیروزی رسید، یک خیری رسید، یک فضلی رسید، می‌گوید: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا» (ای کاش من با اینها بودم، به فیض می‌رسیدم، به سعادت می‌رسیدم).

قرآن به شدت دارد این رفتار را توبیخ می‌کند. این با پیغمبر بودن نیست! با پیغمبر بودن، با امام حسین (علیه‌السلام) بودن، این است که بیاید وسط میدان، اقدام کند، سریع، بدون تردید.

باز یک جای دیگر قرآن همین مطلب را این‌طوری بیان می‌کند:

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ (الحج: ۱۱)

«و از میان مردم کسی است که خدا را فقط بر یک حال [و بدون عمل] می‌پرستد. پس اگر خیری به او برسد بدان اطمینان یابد، و چون بلایی بدو رسد روی برتابد. در دنیا و آخرت زیان دیده است. این است همان زیان آشکار.»

بعضی‌ها خدا را در حاشیه عبادت می‌کنند. «عَلَىٰ حَرْفٍ»: حرف در عربی یعنی کناره جاده. بعضی‌ها همه‌اش این کنار ایستاده‌اند. «فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ»: اگر خیر برسد می‌گوید چقدر خوب است که ما با مؤمنین هستیم. «وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ»: اما اگر سختی و آزمایش و مشکل، می‌گوید: نه، ما که صف آخر بودیم، سریع خودش را می‌کشد کنار.

 

زیارت عاشورا و اعلام همراهی

چرا قرآن این‌قدر ارتقاء می‌دهد انسان را؟ چرا زیارت عاشورا این‌قدر مهم است؟ برای اینکه زیارت عاشورا با صراحت اعلام می‌کنی، فریاد می‌زنی، می‌گویی: من وسط میدانم، من با امام حسینم. آن هم نه الان که ما نشستیم دور هم در محیط امن می‌گوییم ما با امام حسین (علیه‌السلام) هستیم.

زیارت عاشورا مال آخر قرن اول، زمان امام باقر (علیه‌السلام) انشاء شده، زمانی که حکومت دست بنی‌امیه است و کوچکترین زاویه با حکومت، سخت‌ترین عقوبت‌ها را دارد. آنجاست که می‌گوید: بگو من با حسینم و لعنت به بنی‌امیه. این است که به معنی همراهی است.

 

همراهی در عمل

اما تکلیف ما چیست؟ هرکس به تناسب خودش این همراهی با امام حسین (علیه‌السلام) برایش مفهوم پیدا می‌کند:

آن که پشت میز در اداره نشسته، آن قلم زدن او، امضا کردن او، موافقت کردن و مخالفت کردن او، باید ببیند اینها با امام حسین (علیه‌السلام) است یا مخالف امام حسین (علیه‌السلام) است.

آن که در کاسبی‌اش، ببیند: الان این کاسبی من مورد رضایت امام حسین (علیه‌السلام) است یا نه؟

در رفاقتش، چون آدم با هر کسی همراه بشود، رنگ و بوی او را می‌گیرد:

به عنبرفروشان اگر بگذری / شود جامهٔ تو همه عنبری

و گر نو شوی نزد انگشت‌گر / از او جز سیاهی نیابی دگر

در زغال‌فروشی بروی، سیاه می‌شوی. در عطرفروشی بروی، بوی عطری می‌دهی. همراهی با امام حسین (علیه‌السلام)، همراهی با اهل بیت (علیهم‌السلام)، یعنی اگر من لحظه لحظه زندگیم کاری کردم که با آنها بودم، به یاد آنها بودم، به عشق آنها اشک ریختم، بعد این حالی که در مجلس امام حسین (علیه‌السلام) دعوت شدیم و به لطف خدا توفیق بزرگی نصیب ما شد، حتماً اینجا حال دل ما دست می‌دهد، حتماً این عطر وجود امام حسین (علیه‌السلام) در این مجلس به دل ما وارد می‌شود.

اما این عطر باید بماند تا در وجود ما اثر کند. اگر من از مجلس امام حسین (علیه‌السلام) رفتم بیرون و کار دیگری کردم، خب بوی دیگری می‌گیرم. وجود من بوی آن چیزی را می‌گیرد که من با آن هستم. هر کسی شخصیتش طوری شکل می‌گیرد که با آن چیزهایی که سر و کار دارد.

تو اول بگو با کیان زیستی / پس آنگه بگویم که تو کیستی

بگو دوست تو کیست، من بگویم تو چه کسی هستی. با چه کسانی می‌نشینی؟ با چه کسانی بیشتر سروکار داری؟ تو همانی می‌شوی. نمی‌شود آدم رنگ و بوی دوستش و همراهش را نگیرد.

 

تأثیر محیط و رسانه

نمی‌توانم بگویم من می‌آیم مجلس امام حسین (علیه‌السلام)، اینجا برای امام حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کنم، می‌روم با دوستان حرف‌های دیگری می‌زنیم. خب، نه! مجلس امام حسین (علیه‌السلام) اثر خودش را می‌گذارد، ولی وقتی من رفتم در جمع دیگر، آن هم اثر خودش را می‌گذارد.

حالا آن زمان که سعدی این حرف را می‌زد، فقط دوستان بودند که تأثیر می‌گذاشتند. الان بیشتر از دوستان، آن چیزهایی است که ما با آنها سر و کار داریم: فیلم‌هایی که ما می‌بینیم، کانال‌هایی که عضو هستیم، صفحه‌هایی که دنبال کردیم.

وقتی من با یک چیزی دائم سر و کار داشتم، این تأثیرش را من خود به خود و ناخودآگاه می‌گیرم. حواسم نیست. مگر در زغال‌فروشی حواسم است؟ می‌آیم بیرون، نگاه می‌کنم، می‌بینم این لباسم سیاه شده، دستم سیاه شده، صورتم سیاه شده، حواسم نبود. در مغازه عطرفروشی هم که یک مدت بودم، می‌آیم بیرون، همه می‌گویند بوی عطر می‌دهی، من حواسم نبود، بویش را گرفتم.

روح و روان من در محیطی که هستم، تأثیرش را می‌گیرد. و خوشا به حال آن کسی که سعی می‌کند با بهترین‌های عالم باشد، با خوشبوترین عطرهای عالم باشد، آن هم کسانی که اصلاً دنبال بهانه‌اند برای اینکه ما را خوشبو کنند، ما را نورانی کنند.

 

داستان همسایه ابوبصیر

در اصول کافی حدیثی نقل شده که ابوبصیر، از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، می‌گوید: من در کوفه یک همسایه‌ای داشتم. این در حکومت یک سر و سرّی پیدا کرد و یک پولی گیرش آمد. این پول حرام که بیاید در زندگی آدم، تأثیرش را می‌گذارد. این پول حرام باید حرام خرج بشود. این هم افتاد در کار فساد و مجلس‌های گناه.

هی من رفتم به او می‌گفتم: پدرجان، حیف است، نکن، این کارها چیست؟ گوشش بدهکار نبود. یک بار رفتم حسابی نصیحتش کردم. گفت: چه کار کنم؟ افتادم در این خط، دیگر از ما گذشته. گفتم: نه، نکن اینطوری. گفت: ببین، فقط این امام صادق که تو می‌روی پیشش، به او بگو، بلکه آن یک کاری برایم بکند.

ابوبصیر می‌گوید: من رفتم حج، یادم بود این جریان این بنده‌خدا را به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم. گفتم: آقا، این همسایه ما یک چنین چیزی گفت که من به شما بگویم.

امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: ابوبصیر، رفتی کوفه، از طرف من سلام به او برسان. بگو امام صادق گفت: بیا یک معامله کنیم. تو دست از این کار بردار، من بهشتت را تضمین می‌کنم. به کارهای دیگرت هم اصلاً کاری ندارم.

می‌گوید: من برگشتم کوفه، این آمد دیدار من. به او گفتم: بنشین. همه که رفتند، گفتم: من جریان تو را به امام صادق (علیه‌السلام) گفتم، امام صادق اینطوری گفت. گفت: یعنی من فقط همین کارم را ترک کنم، بهشتی‌ام؟ خیلی اوضاع من خراب است. گفت: امام صادق گفت. یک دفعه حالش دگرگون شد، بلند شد و رفت.

بعد چند روز پیغام فرستاد برای من، گفت: بیا. رفتم، دیدم پشت در خانه‌اش ایستاده. می‌گوید: ببین، من لباس به تنم نیست. من هرچه از مال حرام داشتم، همه را دادم رفت، لباسم دیگر ندارم. من تصمیمم را گرفتم.

ابوبصیر می‌گوید: من رفتم با دوستان برایش لباس تهیه کردیم، کمی به او رسیدگی کردیم. بعد چند روز به من پیغام داد، رفتم سر به او می‌زدم، دارو برایش می‌بردم، ولی خب هر روز حالش بدتر می‌شد. تا اینکه یک روز بالا سرش نشسته بودم، از حال رفت، به هوش آمد، چشمش را باز کرد، گفت: ابوبصیر، امام به وعده‌ای که داده بود وفا کرد. این را گفت، چشمش را بست و از دنیا رفت.

ابوبصیر می‌گوید: من سال بعد رفتم حج. بعد از حج رفتم خدمت امام صادق (علیه‌السلام)، رفتم منزل امام صادق در مدینه. در حیاط بودند، هنوز وارد منزل نشده بودند. یک پایم در حیاط بود، حالا به خیال خودش که می‌خواست برود مثلاً این خبر را به امام صادق بدهد، صدای امام صادق را از داخل خانه شنیدم که گفت: ابوبصیر، ما به وعده‌ای که به دوستت دادیم عمل کردیم.

ببینید، با امام حسین (علیه‌السلام) بودن، فقط یک تصمیم بود، یک معامله بود: حسین جان، من می‌خواهم دیگر با شما باشم. هر چیز دیگری که شما دوست ندارید را من می‌گذارم کنار. هر جمع دیگری که شما دوست ندارید، دیگر نمی‌روم. آنها خیلی باوفا هستند، خیلی دستگیر هستند.

بعدی: زندگانی و مرگ اهل‌بیتی

قبلی: مقام محمود

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 24/11/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است