Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

زندگانی و مرگ اهل‌بیتی

در شب‌های گذشته، به لطف خدا، جملات متعددی از زیارت عاشورا را با هم مرور کردیم و با گوشه‌ای از عظمت زیارت عاشورا، پیام زیارت عاشورا و سازندگی زیارت عاشورا آشنا شدیم. فهمیدیم که این زیارت که به ما توصیه شده، سعی کنیم با آدابش آن را بخوانیم، و ثواب و درجات محیرالعقولی که برای کسی که امام حسین (علیه‌السلام) را در روز عاشورا با این زیارت خطاب بکند و زیارت کند بیان شده، به خاطر معرفتی است که در این جملات نهفته است.

توصیه شده این زیارت را مداومت کنیم، نه فقط در دهه محرم، نه فقط در عاشورا، بلکه سعی کنیم در طول سال با آن انس داشته باشیم. به خاطر این است که این زیارت برای کسی که با آن انس می‌گیرد، یک نزدیک شدن روحی، یک نگاه حسینی، یک محبت و عشق خدایی در دلش می‌جوشاند.

یکی از دعاهایی که در زیارت عاشورا از خدا درخواست می‌کنیم و به عنوان خواسته و دغدغه خودمان با خدا در میان می‌گذاریم، این است:

اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

«خدایا حیاتم را حیات [آمیخته به عشق] محمد و خاندان محمد، و مرگم را مرگ [در حال شیفتگی به] محمد و خاندان محمد قرار ده.»

از خدا می‌خواهیم: خدایا، زندگی ما زندگی حسینی باشد، زندگی اهل‌بیتی باشد، مرگ ما هم مرگ حسینی و اهل‌بیتی باشد.

 

ریشه قرآنی محیا و ممات

این کلمات «محیا و ممات» دوبار در قرآن تکرار شده است. یکی در سوره انعام که می‌فرماید:

﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‎*‏ لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ (الانعام: ۱۶۲ و ۱۶۳)

بگو: «بی‌تردید نمازم و عبادت‌هایم و زندگی‌ام و مرگم از آنِ خداست، خداوندگار جهانیان. که شریکی ندارد؛ و به همین دستور یافته‌ام و من نخستین فرد از تسلیم‌شدگانم.»

به ما یاد می‌دهد که بگوییم: محیای من محیای خدایی است، نماز من، عبادت من، زندگی من، مرگ من، همه‌اش برای خداست و هیچ شریکی هم برای خدا در زندگیم قرار نمی‌دهم.

این کلمه «محیا» را معنی کرده‌اند به زندگی و حیات، و «ممات» را هم به موت. ولی خدا می‌توانست بگوید حیات و موت، چنان که در آیات دیگر هم گفته:

﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾ (الملک: ۲)

«همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.»

چرا در سوره انعام می‌گوید محیا و ممات، نمی‌گوید حیات و موت؟ به خاطر اینکه خیلی فرق هست بین محیا و بین حیات.

حیات یعنی زندگی: من یک زمانی به دنیا می‌آیم، تا زمانی هم که نمردم دارم زندگی می‌کنم. ولی محیا یعنی چگونگی زندگی. حیات یک ظرف است که در آن هر چیزی می‌شود ریخت. زندگی ما یک ظرفی است که با هر چیزی می‌توانیم پُر کنیم.

همه ما مثل هم حیات داریم: یک روزی به دنیا می‌آییم، یک روزی هم می‌رویم. همه انسان‌ها حیاتشان مثل هم است، ولی محیای آنها مثل هم نیست.

بله، آن کسی که فکر می‌کند همه می‌آیند، می‌روند، مثل هم زندگی می‌کنیم، تمام می‌شود، خب برای زندگی‌اش برنامه خاصی هم ندارد. به قول خیام می‌گوید:

چون آمدنم به من نبود روز نخست / وین رفتن نامراد عزمی است درست

بله، با آن نگاه کسی نگاه بکند، می‌گوید: آقا، من که با اختیار خودم نیامدم. مگر من گفتم مرا خدا خلق کند؟ مگر من گفتم زنده شوم؟ یک کسانی دیگر تصمیم گرفتند، من زنده شدم، یک روز هم می‌میریم، تمام می‌شود. چرا؟ چون این حیات را می‌بیند.

بله، ولی حواسش نیست که هم محیای خودم اختیارش دست خودم است، هم مماتم اختیارش دست خودم است. اینکه من چطوری زندگی کنم، کاملاً در اختیار من است. و اینکه چطوری بمیرم، کاملاً در اختیار من است.

کاربرد دوم محیا و ممات در قرآن این است که می‌فرماید:

﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ (الجاثیه: ۲۱)

«آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شده‌اند پنداشته‌اند که آنان را مانند کسانی قرار می‌دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند [به طوری که] زندگی آنها و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری می‌کنند.»

آن کسانی که دنبال کار زشت رفتند، در دنیا فکر می‌کنند زندگی و مرگ آنها مثل آنهایی که در زندگی‌شان کار خیر کردند و عمل صالح کردند. چه بد قضاوتی دارند! این در تاریخ نوشته شده که از آیاتی است که حضرت زینب (سلام‌ الله ‌علیها) در مجلس یزید و ابن زیاد برایشان خواند: شما فکر کردید دارید زندگی می‌کنید، تمام می‌شود، می‌رود. نه! یکسان نیست، این زندگی و مردن یکسان نیست.

هر کسی تعیین می‌کند چطوری زندگی کند، و هر کس هر طوری زندگی کرد، همان‌طور می‌میرد.

 

رابطه محیا و ممات

پیامبر اکرم (صلی ‌الله ‌علیه ‌وآله) فرمودند:

کَمَا تَعِیشُونَ تَمُوتُونَ وَ کَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ کَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُونَ

«همانگونه که زندگی می‌کنید، می‌میرید، و همانطور که می‌میرید مبعوث می‌شوید، و همانگونه که مبعوث می‌شوید، محشور خواهید شد.»

به قول مولوی:

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست / پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

هرکسی هر طور زندگی بکند، همان‌طور می‌میرد.

این جمله‌ای که از مرحوم دکتر شریعتی مشهور شده، بعضی‌ها می‌گویند: «خدایا، تو چگونه زیستن را به من بیاموز، من خودم چگونه مردن را خواهم آموخت.» به نظرم حرف دقیقی نیست. باید می‌گفت: خدایا، تو چگونه زیستن را به من بیاموز، من همان‌گونه خواهم مرد. اصلاً چگونه مردن هیچ معنایی جز چطوری زندگی کردن ندارد.

انسان هر طوری زندگی کند، همان‌طور می‌میرد. و اصلاً مرگ آیینه‌ای است که در برابر حقیقت و باطن زندگی ما قرار داده می‌شود. اگر زیبا زندگی کنیم، زیبا می‌میریم. اگر زشت زندگی کنیم، زشت می‌میریم.

 

فلسفه آفرینش در سوره ملک

چون محیا یعنی چطوری زندگی کردن، ممات یعنی چطوری مردن، چه چیزی بردن، چطوری رفتن، کجا رفتن، با چه اعمالی رفتن، با چه روحیاتی رفتن؛ این یعنی ممات.

خدا می‌فرماید: من شما را آفریدم برای اینکه شکل مردنتان را خودتان تعیین کنید. خیلی این نکته مهمی است. سوره ملک، و اصلاً جالب‌تر این است که خدا اول مرگ را ذکر می‌کند، بعد زندگی را. می‌گوید: من مرگ را آفریدم و زندگی را آفریدم:

﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ﴾ (ملک: ۲)

«همانکه مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و اوست ارجمند آمرزنده.»

من شما را آوردم در این دنیا و مرگ را آفریدم، اما برای تو انسان طوری طراحی کردم که تو زندگی کنی و همیشه زنده بودن بعد از مرگت را خودت بسازی.

 

معنای زندگی اهل‌بیتی

اگر اینها را ما به آن توجه کنیم، آن موقع وقتی در زیارت عاشورا از خدا می‌خواهیم که: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» (خدایا، زندگی من زندگی پیغمبر و آل پیغمبر باشد)، خیلی مفهومش بزرگتر و بلندتر می‌شود.

یعنی چه زندگی من زندگی آنها بشود؟ اصلاً زندگی یعنی چه؟ زندگی یعنی بخوریم و بخوابیم و تفریح کنیم؟ این یعنی زندگی؟ یا زندگی یعنی تک تک انتخاب کردن‌های ما، اخم کردن‌های ما، خندیدن‌های ما، کمک کردن‌های ما، دغدغه‌های ما، دوستی‌های ما، دشمنی‌های ما؟ یعنی زندگی اینها. اینها است که شخصیت ما را می‌سازد، اینها است که ما را شکل می‌دهد، وجودمان را.

اگر کسی زندگی‌اش زندگی پیغمبر و آل پیغمبر شد، آن موقع دیگر دغدغه‌هایش، خواسته‌هایش و رفتارهایش، همه می‌شود مثل آنها. دوستی‌اش می‌شود مثل آنها.

به خاطر همین است که در زیارت عاشورا می‌گوییم:

یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ

«یا اباعبدالله، من تسلیمم و در صلحم با کسی که با شما در صلح است، و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

من با هر کسی که شما دوست باشید، دوستم. هرکسی که با شما خوب باشد، من با او خوب هستم. و هرکسی که با شما دشمن باشد، من با او دشمن هستم. چرا؟ چون زندگی من قرار است زندگی مثل شما باشد. می‌خواهم خودم را با شما تطبیق بدهم.

 

معیار سنجش زندگی اهل‌بیتی

این یک معیاری است که ما بخواهیم بسنجیم خودمان را که آیا زندگی ما زندگی آنها هست یا نیست. فقط هم این نیست که یک روز عاشورایی، یک جنگی درگرفته باشد، در آن جنگ یک سپاهی این طرف باشد، یک سپاهی آن طرف باشد، بعد حالا من بگویم ببینم من با یزیدی‌ها هستم یا با حسینی‌ها.

نه! اگر قرار است من زندگی‌ام زندگی امام حسینی باشد، معنی‌اش این است که در لحظه لحظه زندگی‌ام، در لحظه لحظه برخوردهایم، در انتخاب‌هایم، آنجا ببینم: الان در لشکر امام حسین (علیه‌السلام) هستم یا در لشکر یزیدی‌ها؟

آنها کسانی بودند که یک روشی داشتند در زندگی‌شان، یک منشی داشتند در زندگی‌شان. وقتی امام من کسی بود که اهل گذشت بود، من تا حال طرف را نگیرم رهایش نمی‌کنم، در لشکر چه کسی هستم؟ با من بد کرد، حالش را می‌گیرم. هرچه هم می‌گویم گذشت، می‌گوید: آقا، او بد کرده، من گذشت کنم؟ ببخشید، اگر او بد نکرده بود، که دیگر گذشت معنی نداشت. چون او بد کرده، تو باید گذشت کنی.

امام من کسی است که اجازه نمی‌داد حتی به دشمنش کسی ناسزا بگوید، حرف زشت بزند. به دشمنش اجازه نمی‌داد کسی حرف زشت بزند. آن وقت من به دوستان فحاشی کنم، تا عصبانی شدم هرچه از دهانم درآمد بگویم، آن وقت بگویم من امام حسینی هستم؟

وقتی ما از خدا می‌خواهیم مثل او زندگی کنیم و مثل او بمیریم، یعنی واقعاً خواسته من این است. باور کنید، اگر خواسته ما این بشود، مستجاب می‌شود. خدا قول داده، تضمین کرده. خب، آن وقتی که دعایی که در زیارت عاشورا آدم بخواند، حتماً مستجاب می‌شود.

ولی به شرط اینکه بخواهیم، نه اینکه بخوانیم. دعا را باید خواست، نباید خواند. یعنی دعا بشود خواسته من. من از خدا التماس می‌کنم، می‌خواهم مثل حسین (علیه‌السلام) زندگی کنم. آن موقع وقتی این شد، آنها می‌پذیرند، در این صورت مستجاب می‌کند، در این صورت شفیع می‌شوند، واسطه می‌شوند.

 

داستان علی بن یقطین

آن قصه علی بن یقطین را همه شنیده‌اید حتماً، ولی به نظرم یادآوری آن خیلی خوب است تا بفهمیم که وقتی می‌آییم مجلس امام حسین (علیه‌السلام)، انتظار امام از ما چیست.

علی بن یقطین از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، با اجازه امام در کوفه در تشکیلات حکومت وزیر بود، جایگاه داشت، موقعیت داشت. رفتارهای او همه درست منطبق با خواست امام بود. هر سال می‌رفت حج، بعد می‌آمد مدینه خدمت امام صادق (علیه‌السلام).

یک سال آمد مدینه، خدمت امام رفت، دم در خانه گفت: بگویید علی بن یقطین آمده. حضرت به او راه ندادند. هرچه اصرار کرد، گفت: آقا، من همیشه می‌آمدم، من یار امام صادق هستم، گفتند: امام راه نمی‌دهد. گفتند: نه، عذرخواهی کنید، راه نمی‌دهد.

فردا در کوچه‌ای امام صادق (علیه‌السلام) را دید، دوید رفت: یابن رسول‌الله، شما چرا من را راه ندادید به منزلتان؟ حضرت فرمودند: چرا؟ ابراهیم جمال، یک کارگر شتربان، آمده بود دم دفترت، حالا به تعبیر ما، راهش ندادی. من هم راه نمی‌دهم. گفت: راست می‌گویید، اشتباه کردم، معذرت می‌خواهم، چشم.

حضرت فرمودند: تا این کارگر، تا این ابراهیم از تو راضی نشود، نه من راه می‌دهم، نه خدا حج تو را قبول می‌کند، هیچ فایده ندارد. هرچه اصرار کرد، گفتند: نه. گفت: من اینجا مدینه، کوفه کجاست؟ چشم، برگشتم کوفه، درستش می‌کنم.

حضرت فرمودند: همین امشب برو دم بقیع، کسی هم متوجه نشود، یک اسب زین شده آنجا آماده است. این جریان را من از کافی دارم نقل می‌کنم، معتبرترین کتاب حدیثی شیعه. یک اسب، سوار اسب شو، هرجا رفت برو. گفت: چشم.

شب رفت دم بقیع، همان‌طوری که حضرت گفت، اسب آنجا بود. سوار اسب شد، اسب حرکت کرد، رفت خارج مدینه، یک دفعه به خودش آمد، دید کوفه است.

رفت، در خانه ابراهیم در زد. ابراهیم آمد، گفت: جناب علی بن یقطین، شما کجا؟ خانه فقیر بیچاره‌ها کجا؟ گفت: ابراهیم، اجازه بده بیایم داخل، کار مهمی دارم با تو. گفت: بفرمایید.

گفت: ابراهیم، مولای من، امام زمان من، من را به خاطر تو راه نداده، گفته تا تو از من راضی نشوی، من را راه نمی‌دهد. گفت: آقا، حلال است، عیب ندارد، پیش آمده. گفت: نه، ببین، یک خواهشی دارم از تو. این فرش را بزن کنار، من صورتم را می‌گذارم روی خاک، تو کفشت را بپوش، با کفش پایت را بگذار روی صورت من تا من ادب بشوم.

گفت: آقا، نفرمایید، آقا، حلال کردم، بفرمایید، تمام شد، رفت. گفت: نه، فایده ندارد، خواهش می‌کنم از تو. گفت: چشم.

صورتش را گذاشت روی زمین، به این کارگر گفت: با کفش پایت را بگذار روی صورت من. گذاشت. گفت: نگه دار. بعد گفت: خدا شاهد باش، من جبران کردم. بعد تشکر کرد از او، آمد سوار اسب شد. اسب آمد بیرون کوفه، یک دفعه نگاه کرد، دید مدینه است. آمد، امام پذیرایی‌اش کردند، پذیرفتند او را.

بعدی: انتقام خون خدا

قبلی: همراهی

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 24/11/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است