تعریف و منشأ فساد

 

مقدمه: ضرورت تعریف اصلاح

موضوع سخن ما، اصلاح امت به عنوان هدف قیام اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) بود. با بررسی برخی از اسناد تاریخی متوجه شدیم که امام حسین (علیه‌السلام) خودشان صریحاً هدف قیام را اصلاح امت اعلام کردند.

از این پس قرار است در رابطه با این اصلاح بیشتر تأمل کنیم و بیشتر بدانیم و سخن بگوییم.

اولین سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است: کدام اصلاح؟ منظور از این اصلاح چیست؟ چه چیزی قرار است اصلاح شود؟

شاید سؤال بهتر این است که از خودمان بپرسیم: آیا کسی که بگوید «من هدفم اصلاح است» لزوماً در حال اصلاح کردن است؟

 

ادعای اصلاح در طرفین نزاع

می‌دانید جالب چیست؟ اتهام اول امام حسین (علیه‌السلام) از سوی قاتلینش چه بود؟ «افساد» و «مفسد فی‌الارض». قاتلان حسین چرا حسین را حکم اعدام دادند؟ حکم قتل دادند؟ گفتند: آن مفسد است.

به آیات قرآن هم که مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که اتفاقاً همیشه در طرفین نزاع‌ها، هر کسی مدعی است که من مصلحم، طرف مقابل من مفسد است.

حتی فرعون – شما می‌بینید چند بار در قرآن آمده – می‌گوید و اعلام می‌کند که موسی آمده فساد ایجاد کند. من اجازه نمی‌دهم موسی بیاید در این سرزمین، در این کشور فساد به پا کند و مردم را بریزد به هم.

می‌خواهم دوستان دقت کنید روی این نکته: اگر ما در رابطه با هدف قیام اباعبدالله الحسین بگوییم که امام حسین (علیه‌السلام) قیام کرد برای اصلاح، خب چیزی گیر ما آمده؟ مشخص شده که یعنی مثلاً یک هدف خاصی را فهمیدیم؟ به نظر من نه!

تا وقتی که ندانیم کدام اصلاح، معیار اصلاح چه چیزی است، فساد چه چیزی است، صلاح چه چیزی است – اینکه بگوییم امام حسین (علیه‌السلام) قیام کرد برای اصلاح، هیچ اتفاقی، هیچ معلوم جدیدی ما نداریم. چون دشمنان حسین هم می‌گویند: ما برای اصلاح جنگیدیم و جلوی یک فساد را در امت گرفتیم.

 

آیه اصلاح در خطبه منا

اگر خاطرتان باشد، در آخر خطبه منا امام حسین (علیه‌السلام) این آیه از قرآن را در ضمن سخن خودشان آوردند:

﴿إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ (هود: ۸۸)

«من جز اصلاح امور، تا آنجا که می‌توانم، قصدی ندارم، و توفیق من جز به خدا نیست. بر او توکل کرده‌ام و به سوی او باز می‌گردم.»

من هدفی جز اصلاح ندارم، توفیق من به دست خداست، توکل من بر خداست.

چرا به نظر شما امام حسین (علیه‌السلام) این آیه را خواند؟ یک هدفی به نظرم در قرائت این آیه است.

این آیه کجای قرآن آمده؟ این آیه جایی است که قصه شعیب دارد در قرآن بیان می‌شود. در سوره هود – سه جا قرآن این قصه را آورده: یکی در سوره هود، یکی در سوره اعراف، یکی در سوره عنکبوت. اینجا در سوره هود می‌فرماید: شعیب گفت هدف من اصلاح است.

پس برگردیم ببینیم داستان شعیب یا – به تعبیری – مبارزه شعیب با چه فسادی بود، تا بفهمیم صلاح و فساد از نظر قرآن یعنی چه، و امام حسین چه فسادی را می‌خواست با آن مقابله کند.

 

قصه شعیب و تعریف فساد

ببینید داستان این است. در سوره اعراف می‌فرماید:

﴿وَإِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ (اعراف: ۸۵)

«و به سوی مدین، برادرشان شعیب را فرستاد. او گفت: “ای قوم من، خدا را بپرستید؛ شما را جز او خدایی نیست. دلیل روشنی از جانب پروردگارتان برای شما آمده است. پیمانه و وزن را تمام و کمال بدهید و از حق مردم نکاهید و پس از اصلاح زمین، در آن فساد نکنید. این برای شما بهتر است، اگر ایمان دارید.»

خدا می‌گوید: ما به سوی قوم مدین، شعیب را پیغمبر فرستادیم. فرستاده ما، رسول ما، شعیب بود. حرف او با این قوم چه بود؟ که شما خدایی جز خدای یگانه ندارید، و من پیغام این خدا را برای شما آوردم که چه باشد؟

ترازوهایتان را رعایت کنید، انصاف را رعایت کنید، حق همدیگر را نخورید، عدالت را برقرار کنید.

فسادی که قوم مدین داشتند چه چیز بوده که حضرت شعیب به اینها گفت: «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؟

کم‌فروشی، خوردن حق دیگران و بی‌عدالتی.

فساد، از نظر قرآن، از نظر حضرت شعیب که پیغمبر خداست، کم‌فروشی، ناحقی، حق مردم خوردن و بی‌عدالتی است.

در آیه بعد هم می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا وَاذْكُرُوا إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ (اعراف: ۸۶)

«و بر سر هر راهی کمین نکنید که [مردم را] تهدید کنید و کسانی را که به خدا ایمان دارند، از راه خدا باز ندارید و [با القای شبهه] آن را منحرف نسازید. و به یاد آورید که چگونه شما اندک بودید و چگونه او شما را بسیار گردانید. پس بنگرید که سرانجام مفسدان چه بود.»

باز در آیه بعد هم که سخن شعیب دارد بیان می‌شود، باز مردم‌آزاری است، حق مردم خوردن، سر راه مردم نشستن، تهدید کردن و زور گفتن به مردم است.

خیلی این معنادار است. به نظرم این آیات دارد به ما می‌گوید که در قاموس قرآن، فساد – اگر می‌خواهی بدانی یعنی چه – یعنی بی‌عدالتی، یعنی حق مردم را ضایع کردن، یعنی زور گفتن به دیگران.

خاطرتان هست که ما گفتیم امام حسین (علیه‌السلام) از چه چیزی گله می‌کرد؟ چرا قیام کرد؟ چون می‌گفت: کسانی بر جامعه مسلط شدند که اینها حق مردم را دارند می‌خورند، مال مردم را دارند می‌خورند، به مظلومین دارند ظلم می‌کنند.

 

حدیث پیامبر درباره بنی‌امیه

این حدیث در «المستدرک علی الصحیحین» – از کتب اهل سنت – از ابوذر نقل می‌کند که می‌گوید:

«از ابوذر غفاری شنیدم می‌گوید: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می‌فرمود: هر گاه فرزندان ابوالعاص به سی تن برسند، مال خدا را در میان خود دست به دست می‌کنند و بندگان خدا را به بردگی می‌گیرند و دین خدا را وسیله فریبکاری و تحریف خود قرار می‌دهند.»

حلام می‌گوید: به خاطر این سخن به ابوذر اعتراض شد، تا اینکه علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) به سود او شهادت داد و گفت:

«از پیامبر خدا (صلی الله علیه و‌آله) شنیدم که فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین بر خود حمل نکرد کسی را راستگوتر از ابوذر. و من شهادت می‌دهم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین فرموده‌اند.» (المستدرک علی الصحیحین، ج ۴، ص ۵)

اسم ابوذر جُندب بود، کنیه‌اش ابوذر بود. ببینید، این را خود اهل سنت نقل کردند، حدیث هم سندش کامل است و علی شرط مسلم – و حتی می‌گوید علی شرط شیخین (مسلم و بخاری) – این صحیح است.

ابوذر دارد می‌گوید که پیغمبر اعلام کرده بود: این خاندان بنی‌امیه (بَنُو أَبِي الْعَاصِ – در واقع جد این بنی‌امیه است) وقتی به ۳۰ نفر برسند و کار دست اینها بیفتد، بیت‌المال مسلمین را – مال الهی را – بین خودشان تقسیم می‌کنند، بین خودشان دست به دست می‌کنند، مردم را برده خودشان می‌دانند، به آنها زور می‌گویند و دین را وسیله کاسبی، وسیله حقه‌بازی و وسیله فریب مردم می‌کنند.

این حلّام که راوی این حدیث است، می‌گوید: آقا خیلی حرف بزرگی زدی! بنی‌امیه الان جانشینان پیغمبرند، خلفای پیغمبرند، کارگزاران امت پیغمبرند. مگر می‌شود پیغمبر چنین حرفی زده باشد؟

ببینید – دقیقاً نقل خود اهل سنت، من هم طبق همان که نقل کردند دارم می‌آورم. «صل‌الله علیه وآله» هم ندارد، «رضی‌الله عنه» هم راجع به علی می‌گویند – همانی که آنها آوردند من اینجا آوردم.

می‌گوید: علی آمد. جنجال شد در جامعه: آقا ابوذر چه چیزی دارد می‌گوید؟ دارد توهین می‌کند به کارگزاران نظام اسلامی! علی (علیه‌السلام) آمد و گفت: من از پیغمبر شنیدم. می‌خواهید بدانید ابوذر دارد راست می‌گوید که پیغمبر چنین چیزی گفت یا نه؟ من از پیغمبر شنیدم که: آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نینداخت، زمین راستگوتر از ابوذر روی آن نیست. یعنی چه؟ یعنی دارد راست می‌گوید.

بعد نه فقط راستگویی ابوذر را تأیید کردند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بعد فرمود که: من هم شاهدم که پیغمبر همین حرف را زد. گفت: بنی‌امیه کارشان به جایی می‌رسد که فسادی که ایجاد می‌کنند در جامعه این است که اموال بیت‌المال را بین خودشان تقسیم می‌کنند، رانت می‌برند، به مردم زور می‌گویند، دین را وسیله حقه‌بازی خودشان قرار می‌دهند.

ببینید، ما داریم الان جستجو می‌کنیم که فساد از نظر قرآن، فساد از نظر حسین (علیه‌السلام) که می‌خواهد با آن مبارزه کند، چه فسادی است. این خیلی برای ما آموزنده است، خیلی برای ما درس بزرگی است – که یک وقت ما گم نکنیم راه را، یک وقت چیزهای دیگر را به اسم فسادهای اولویت اول برجسته نکنند، اینها برود رده‌های بعدی و حواسمان از آن پرت شود.

فساد اینهاست، فسادهای اصلی اینهاست.

 

تعریف امام حسین (علیه‌السلام) از امر به معروف

به خاطر همین دیدید که امام حسین (علیه‌السلام) در خطبه منا چه چیزی فرمود؟ فرمود:

… وَ ذَلِكَ أَنَّ اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى اَلْإِسْلاَمِ مَعَ رَدِّ اَلْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ اَلظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ اَلْفَيْءِ وَ اَلْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ اَلصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِي حَقِّهَا …

«… زیرا امر به معروف و نهی از منکر یعنی دعوت به اسلام همراه با کنار زدن ستمکاری‌ها و مخالفت با ستمکار و توزیع بیت‌المال و غنائم و گرفتن زکات از جایگاه‌هایش و صرف آن در اموری که سزاوار است در آن هزینه شود …»

اصلاً نهی از منکر یعنی جلوگیری از زورگویی. نهی از منکر یعنی جلوگیری از رانت‌ها، اختلاس‌ها و زیاده‌خوری‌ها. نهی از منکر یعنی این. امام حسین این را در خطبه منا اعلام کرد.

 

ریشه فساد: برتری‌طلبی

ببینید، کم‌کم ما می‌خواهیم برسیم به اینکه این فساد، از نظر قرآن و اهل بیت، چه چیزی است و ریشه فساد کجاست.

باز قرآن را می‌خوانیم، می‌خواهیم ببینیم قرآن فساد را چه معرفی کرده. می‌گوید:

﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (قصص: ۴)

«فرعون در زمین برتری‌جویی کرد و مردم آن را به فرقه‌های مختلف تقسیم نمود. گروهی از آنها را به شدت آزار می‌داد، پسرانشان را سر می‌برید و دخترانشان را زنده می‌گذاشت. او به راستی از مفسدان بود.»

فساد چه بود؟ فساد این کاری بود که فرعون می‌کرد. اگر می‌خواهید مفسد از نظر قرآن بدانید چه کسی است، می‌گوید: فرعون خودش را بالا برده بود.

همه‌اش هم دنبال سیاسی و اینها نبینید – اینها را! این در تک تک لحظه‌های زندگی همه ماست: آن رئیسی که با کارمندش، آن کارفرمایی که با کارگرش، آن پدری که با بچه‌اش، آن شوهری که با همسرش، آن رفیق، آن همکار – همه‌اش دنبال این است که: به من این‌طوری گفتی؟ فهمیدی با چه کسی طرفی؟

ریشه همه فسادها این «من» است. من می‌خواهم بالاتر باشم، حرف من باشد. نظرات مختلف است – خب بله، شما نظرتان را بگویید – ولی آن نظری که باید عمل شود، نظر بنده باید باشد!

این فساد فرعون بود. چه کار می‌کرد؟ مردم را گروه گروه می‌کرد تا اینها را استضعاف کند، خوار کند، ذلیل کند – هرچه من می‌گویم باید بشود. بعد آن وقت، وقتی این‌طوری می‌شد، بچه‌هایشان را سر می‌برید، زن‌هایشان را زنده نگه می‌داشت.

این است فسادی که قرآن از آن سخن می‌گوید.

 

پادزهر فساد: ترک برتری‌طلبی

بنابراین قرآن به ما این درس را می‌گوید. می‌گوید: اگر می‌خواهید جلوی فساد را بگیرید، از اینجا شروع کنید:

﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ (قصص: ۸۳)

«آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که در زمین برتری‌جویی و فساد نمی‌خواهند؛ و فرجام نیک از آنِ پرهیزگاران است.»

آخرت می‌دانید برای چه کسی است؟ سعادت ابدی می‌دانید برای چه کسی است؟ فقط برای کسانی است که در زمین دنبال بالاتر بودن و حرف آخر زدن و برتر بودن از دیگران نباشند.

بالاتر بودن از دیگران، که برای هر کسی در موقعیت خودش یک‌طوری معنی می‌شود – در محیط کار، در محیط خانه، در محیط رفاقت، در محیط شراکت – هر کسی دنبال این باشد که من حرف آخر را بزنم، این ریشه فساد است.

 

مثال‌هایی از برتری‌طلبی در زندگی روزمره

این فساد را، شما ببینید قرآن عطف کرده به چه چیزی؟ به برتری و علو خواستن.

حتی در بعضی از روایات من دیدم – حالا تعبیر امروزی روایت را من می‌گویم – اینکه من دلم بخواهد ماشینم از ماشین آن بهتر باشد، لباسم از لباس آن بهتر باشد، خانه من از خانه او بهتر باشد.

ببینید، ماشین خوب داشتن هیچ اشکالی ندارد. لباس خوب داشتن خیلی هم خوب است. خانه خوب داشتن چه نعمت خوبی است. اشکال کجاست؟ فساد از کجا می‌آید؟

فساد این است که من دنبال این نیستم که ماشین خوب داشته باشم – که اگر این ماشین خوبی که من دارم آن داشته باشد، الان من دنبال این هستم که یک چیزی داشته باشم و در چشم آن بکنم. این منشأ فساد است.

منشأ فساد این است که من دوست داشته باشم یک لباسی داشته باشم – لباس خوب مستحب است، انسان لباس خوب بپوشد – ولی در روایات به ما تأکید کردند: اگر یک وقت لباس تو حواست را به این پرت کرده که من این لباس را پوشیدم برای اینکه دیگران بفهمند من بهترم، من بالاترم، من یک شأن بیشتری دارم – این لباس منشأ فساد قلب من است، منشأ هلاکت من است.

دقت می‌کنید؟ این همه چیزها سیاسی نیست – اینها درس اخلاق و زندگی است.

 

قدرت مطلق و فساد

به خاطر همین شما ببینید – حالا باز فساد را در قرآن جستجو کنید، ببینید کجاها می‌رسیم – قرآن می‌گوید: هر جا قدرت مطلق وجود داشت، فساد وجود دارد.

خیلی حرف عجیبی است. از قول ملکه سبا، قرآن این را نقل می‌کند و تأیید می‌کند:

﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ (نمل: ۳۴)

«او گفت: وقتی پادشاهان وارد شهری می‌شوند، آن را ویران می‌کنند و مردم شریف آن را مطیع خود می‌سازند. آنها همیشه چنین می‌کنند.»

ملکه سبا یک پادشاه، یک خانمی است که قرآن ظاهراً هم از نوع پادشاهی‌اش، از شیوه مدیریتش، یک‌طوری تعریف می‌کند که دارد تأییدش می‌کند – گرچه کافر است و کفرش را مذمت می‌کند و نهایتاً هم ایمان می‌آورد – ولی الان این تکه‌ای که از قول این پادشاه، این ملکه، نقل می‌کند خیلی درس‌آموز است.

می‌گوید: چون وقتی فهمید که یک پادشاهی به اسم سلیمان قرار است بیاید حمله کند، این به اطرافیانش گفت: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا» – اصلاً خاصیت قدرت، خاصیت پادشاهی این است که هرجا برود فساد ایجاد می‌کند.

قرآن ببینید این را نقل می‌کند، بعد تأیید می‌کند: بله، همین‌طور است. اتفاقاً پادشاه هرجا باشد فساد ایجاد می‌کند.

این یعنی چه؟ خیلی حرف عجیبی است در قرآن. آقا، مگر پادشاه عادل نداشتیم؟ پادشاهای خوب نداشتیم؟

این یعنی: هر جا قدرت، فرمانروایی و پادشاهی – به عنوان مُلک، به عنوان مِلک، به عنوان مال من است، اختیار من است، من باید حرف بزنم – هرجا باشد، این فساد بی‌بروبرگرد دارد.

آن پادشاه اگر پادشاهی بوده که عادل بوده، خودش را مالک نمی‌دانسته. اصلاً نمی‌شود کسی خودش را مالک بداند و فساد نکند – ناخودآگاه فساد ایجاد می‌شود.

 

سیره پیامبر: پرهیز از شباهت به پادشاهان

به خاطر همین است، شما ببینید پیغمبر ما به شدت از اینکه شبیه پادشاهان باشد همیشه پرهیز می‌کرد.

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید:

مَا أَكَلَ نَبِيُّ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مُتَّكِئٌ مُنْذُ بَعَثَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يَتَشَبَّهَ بِالْمُلُوكِ (الکافی، ج۶، ص۲۷۲)

«پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله) از هنگامی که خداوند او را مبعوث نمود، به حالت تکیه داده غذا تناول نفرمود و حضرت کراهت داشت که شبیه پادشاهان باشد.»

پیغمبر این‌قدر نگران بود که شبیه پادشاهان نشود – از روزی که پیغمبر شد تا روزی که از دنیا رفت، امام صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: ۲۳ سال پیغمبر تکیه نداد.

من در اساتید خودمان دیدم – حالا خوبم هست شما بدانید – حضرت آیت‌الله جوادی آملی هیچ وقت تکیه نمی‌دهد. حتی در ماشین من دیدم ایشان این‌طوری می‌نشینند. البته نمی‌خواهم بگویم حالا ما باید این‌طوری باشیم، ولی می‌خواهم بگویم امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند که پیغمبر برای اینکه شباهت پیدا نکند به پادشاه، هیچ وقت تکیه نمی‌داد.

پیغمبر می‌آمد طوری می‌نشست سر سفره بین بقیه که دیگران می‌گفتند: مثلاً شما فرمانروایید، شما رسول‌الله هستید. می‌گوید: من می‌خواهم مثل برده‌ها بنشینم، مثل برده‌ها غذا بخورم. من بنده‌ام.

ببینید، کسی که قدرت دستش باشد و خودش را بنده بداند – نه مالک – این هیچ وقت منجر به فساد نمی‌شود. ولی وقتی کسی خودش را مالک دانست، «من باید بگویم»، این منجر به فساد می‌شود – حتی پیغمبر باشد، حتی امام باشد.

 

سیره امیرالمؤمنین: نفی جباران

شما ببینید نهج‌البلاغه خطبه ۲۱۶ – برایتان بخوانم، عجیب است – امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) به مردم چه می‌گوید:

فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛ فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۱۶)

«آن‌سان که با جباران سخن می‌گویند با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان می‌دارند. نیز به چاپلوسی و تملق با من معاشرت مکنید. و مپندارید که گفتن حق بر من گران می‌آید و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، زیرا هر که شنیدن حق بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسی را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق یا رایزنی به عدل باز نایستید، زیرا من در نظر خود بزرگتر از آن نیستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ایمن باشم، مگر آنکه خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد کفایت کند، زیرا او تواناتر از من به من است. ما و شما تنها بندگانی هستیم در قبضه قدرت خداوندگاری که خداوندگاری جز او نیست.»

با من طوری حرف نزنید آن‌طوری که با پادشاهان و جباران حرف زده می‌شود. آن‌طوری که جلو پادشاهان می‌آیند مثلاً با ترس و لرز حرف می‌زنند – کسی جلو من این‌طوری حرف نزند. با من صاف حرف بزنید، نمی‌خواهد بپیچانید، بترسید.

فکر نکنید اگر بیایید از من انتقاد کنید، به من حقی را یادآوری کنید، من برایم سنگین است، ناراحت می‌شوم. فکر نکنید من دوست دارم مدام از من تعریف کنید و مدام القاب برایم به کار ببرید.

کسی اگر این‌قدر ظرفیت ندارد که وقتی از او انتقاد می‌کنند ناراحت شود، هرگز نمی‌تواند به حق عمل کند، نمی‌شود عدالت را برقرار کند. شرط عمل به عدالت این است که وقتی از من انتقاد می‌کنند، بنشینم گوش کنم، ببینم – اگر دارند درست می‌گویند بگویم: راست می‌گویی، اینجایش درست است، من سعی می‌کنم اصلاح کنم.

کسی که این‌طوری نیست، امکان ندارد بتواند عدالت برقرار کند، نمی‌تواند عمل کند. این سخن علی است.

بعد می‌فرماید: اگر یک انتقادی از من علی به ذهنتان رسید، یک وقت نکند رودربایستی کنید. بیایید بگویید، انتقاد کنید، مشورت به من علی بدهید.

نگاه کنید، امام معصوم، ولی‌الله‌الاعظم، می‌آید به مردم می‌گوید: من به خودی خود بری از اشتباه نیستم، ممکن است من هم اشتباه کنم. بیایید به من تذکر بدهید.

مگر می‌شود؟ آقا، امام معصوم است! ولی نظام معصوم نیست. اگر می‌دانست، اگر بگوید: من معصوم هستم، بیایید حرف من را بشنوید – زیردستش، اطرافیانش می‌برند می‌خورند. گفت: نه! آقا، این سیستم – شما باید سیستم را نقد کنید تا سالم بماند. سیستمی که نقد نشود سالم نمی‌ماند، فساد از آن درمی‌آید.

می‌آید به مردم می‌گوید: من هم ممکن است اشتباه کنم، بیایید به من هم تذکر بدهید. مگر خدا من را حفظ کند – که خدا حفظ می‌کند علی را – ولی می‌آید به مردم می‌گوید: من به خودی خود یک انسانم. فکر نکنید من پادشاهم، کسی حق ندارد بیاید مشورت بدهد. حالا باید اجازه بفرمایند که ما یک نظر مشورتی بدهیم، اگر صلاح دانستند اجازه می‌فرمایند. نه! این خبرها نیست.

نظام ولایی، نظام اسلامی و نظام نبوی چیزی است که می‌گوید: شما باید بیایید حرف حق را بزنید.

 

هدف امام حسین (علیه‌السلام): اصلاح و برپایی عدالت

به خاطر همین ببینید امام حسین (علیه‌السلام) در آخر خطبه منا چه فرمود؟ فرمود:

اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لاَ اِلْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ اَلْحُطَامِ وَلَكِنْ لِنُرِيَ اَلْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ اَلْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ وَ يَأْمَنَ اَلْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ

«خدایا! تو می‌دانی که آنچه از ما سرزد، برای رقابت در فرمانروایی و نیز دسترسی به مال بی‌ارزش دنیا نبود، بلکه از آن روست که نشانه‌های آیین تو را بنمایانیم و اصلاح را در سرزمین‌هایت آشکار سازیم تا بندگان ستمدیده تو آسوده گردند و به فرایض و سنن و احکام تو عمل شود.»

خدایا، تو می‌دانی که من دنبال قدرت نیستم، دنبال سلطنت نیستم، دنبال حکومت نیستم، اینکه امیری بشوم و دستور بدهم نیستم.

اگر حسین می‌خواست حکومت را هم بگیرد، می‌خواست مثل پدرش باشد که گفت: «أسیر بسیرة جدی و أبی» – یعنی می‌خواهم بنده باشم، می‌خواهم به مردم میدان بدهم، می‌خواهم به مردم جرأت بدهم، به آنها بگویم: بیایید انتقاد بکنید. می‌خواهم جلوی این کسانی که رفتند آن بالا نشستند و «هرچه می‌گویند همان باید بشود»، جلو آنها را می‌خواهم بگیرم.

ببینید، پس ریشه فساد از نظر قرآن، از نظر امام حسین (علیه‌السلام) این است.

در شب‌های آینده می‌توانیم این بحث را تکمیل کنیم، آن وقت ببینید ارزش این اصلاحگری کجاست که حسین (علیه‌السلام) خودش را، بچه‌هایش را، برادرزاده‌هایش را، عزیزانش را فدای این اصلاح می‌کند، در این راه شهید می‌کند.

بعدی: مبارزه با اشرافیت

قبلی: وصیت‌نامه امام حسین (علیه‌السلام)

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 23/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است