قلب سلیم

 

تلاش می‌کنیم موضوع «سفینة النجاة» بودن حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه‌السلام) را از ابعاد مختلف بررسی کنیم و فهم و معرفت خودمان را نسبت به این راه مطمئن و سریع و وسیع نجات بیشتر کنیم. گرچه مقدمات ما کمی طولانی شد، اما این مقدمات به ما کمک می‌کند تا به یک فهم عمیق‌تری ان‌شاءالله برسیم و ابعاد نجات‌بخشی ابی عبدالله الحسین (علیه‌السلام) را بهتر درک کنیم.

تا اینجا توضیح دادم که خدا با رحمت عام خودش همه هستی و همه ذرات وجود را نجات می‌بخشد، اما رحمت خاص خدا برای انسان، نجات خاص، هدایت خاص و رحمت ویژه‌ای را به ارمغان می‌آورد. متوجه شدیم تعبیر «هُدًى وَرَحْمَة» این‌قدر که خدا قرآن را، پیغمبران را با این وصف هدایت و رحمت توصیف کرده، یعنی این محبت، این بخشش، این مهر را خدا نصیب انسان می‌کند و انسان را دائم دارد هدایت می‌کند برای رسیدن به آن.

حالا می‌خواهیم ببینیم این هدایت و این رحمت یعنی چه، چگونه اتفاق می‌افتد، ماهیتش چیست.

 

هدایت و رحمت: تحول قلب

ببینید آیه‌ای در قرآن که سخن از هدایت و رحمت مطرح می‌کنند، بسیاری از آنها با یک تعبیری همراه شده که به ما نشان می‌دهد این هدایت و رحمت چگونه به دست می‌آید. آن تعبیر، یک تحول عظیم در قلب انسان است:

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿يونس: ٥٧﴾

«ای مردم بی‌تردید پندی از جانب خداوندگارتان نزد شما آمده است و درمانی برای آنچه در سینه‌هاست و راهبری و رحمتی برای مؤمنان.»

ما فهمیدیم قرآن آمده ما را نجات بدهد. قرآن ادعایش این است که آمدم شما را نجات بدهم. بعد خودش را این‌طوری توصیف می‌کند، می‌گوید این «هُدًى وَرَحْمَة» – این کد «هُدًى وَرَحْمَة» را یادتان باشد، همه جای قرآن می‌گوید. این می‌دانید چگونه اتفاق می‌افتد؟ با شفاء دادن آنچه که در سینه شماست. آیات متعدد را نگاه کنید:

﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ ﴿الإسراء: ٨٢﴾

«و از قرآن چیزی را فرو می‌فرستیم که درمان و رحمتی برای مؤمنان است و ستمکاران را جز زیانکاری نمی‌افزاید.»

قرآن می‌دانید کارش چیست؟ همان «هُدًى وَرَحْمَة». می‌دانید چه کار می‌کند؟ شفاء می‌دهد. نجات دادن قرآن با شفاء دادن هست. اگر عیسی بن مریم (علیه‌السلام) بیماران را شفا می‌داد، مریضان را شفا می‌داد، مرده‌ها را زنده می‌کرد، قرآن بیماران قلبی را شفا می‌دهد، مرده‌های قلبی را احیاء می‌کند. باز این آیه را ببینید:

﴿رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ﴾ ﴿آل عمران: ٨﴾

«ای خداوندگار ما، پس از آنکه ما را راهبری کردی دل‌هایمان را منحرف مساز و از پیشگاه خودت رحمتی ارزانیمان دار که به‌راستی تویی که بسیار عطابخشی.»

«هُدًى وَرَحْمَة» – این کد «هُدًى وَرَحْمَة» را شما در آیات دقت کنید. خدا حالا که پیغمبر فرستادی، قرآن فرستادی، امام فرستادی که ما را نجات بدهد، «هُدًى وَرَحْمَة» باشد، و حالا که من فهمیدم این نجات در قلب اتفاق می‌افتد، نکند این قلب من دوباره منحرف شود، آن شفا از دست برود. باز این آیه را ببینید:

﴿مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ ﴿التغابن: ١١﴾

«هیچ مصیبتی پیش نمی‌آید مگر با اذن خدا و هر کس به خدا ایمان آورد دلش را راهبری می‌کند و خدا به هر چیزی داناست.»

حالا ان‌شاءالله جلسات بعد باید توضیح بدهیم که قرآن اولین شرط و اولین قدم برای نجات، هدایت و رحمت، ایمان ذکر می‌کند. حالا اینجا در این آیه دارد می‌گوید می‌دانید کسی که از این راه برود چگونه نجات پیدا می‌کند؟ خدا قلبش را هدایت می‌کند، قلبش را شفاء می‌دهد، قلبش را متحول می‌کند.

 

مرض قلب: نقطه مقابل نجات

حالا ما فهمیدیم نجات یعنی شفای دل. دیشب من برایتان گفتم تمام آن تعبیر بهشت، نعمت‌ها و نعیم جنت، «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، میوه‌ها، همه آن نعمت‌ها، گفتیم تعابیری است از همان نجات. و تمام جهنم، سعیر، نار و آتش، نقطه مقابل این نجات است، یعنی محروم شدن از این رحمت. حالا ببینید در این آیه چگونه این دو تا را مقابل هم قرار داده:

﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّـهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ ﴿البقرة: ١٠﴾

«در دل‌هایشان مرضی است و خدا هم بیماری آنها را افزون ساخت و به‌خاطر اینکه دروغ می‌گفتند عذابی دردناک خواهند داشت.»

یعنی محرومیت قلب از شفاء و رحمت یعنی عذاب. مریضی قلب یعنی عذاب. این خیلی نکته مهمی است.

 

قرآن: کتاب شفای قلوب

حالا که این نکته را ما متوجه شدیم، حالا با این دید یک دور قرآن را بخوانیم، تازه متوجه می‌شویم که قرآن کتاب شفای قلوب است، قرآن کتاب مرض‌شناسی قلب‌ها است. ببینید چقدر قرآن پیوسته می‌گوید «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»، «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» و «فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ». همه‌اش دارد راجع به مریضی قلب صحبت می‌کند. همه بدبختی‌ها را می‌گوید از این دل بیمار است، همه محرومیت‌ها از بیماری و مرض قلب است.

این‌قدر این مرض قلب در قرآن اهمیت دارد که غیر از اینکه مدام خود مرض تکرار شده در قرآن، من فقط بعضی از تعابیری که قرآن راجع به مریضی قلب برده را اینجا برای شما فقط فهرست‌وار از آن رد می‌شوم:

یک جا می‌گوید «قَسَتْ قُلُوبُهُمْ» – قساوت قلب یک جا می‌گوید «بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم» – زنگار گرفتن قلب «أَزَاغَ اللَّـهُ قُلُوبَهُمْ» – انحراف قلب «صَغَتْ قُلُوبُكُمَا» – یعنی دلتان به سمت باطل منحرف شد باز می‌گوید «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا» – در تنگنا رفتن قلب «عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً» – اینها دلهایشان پوشش گرفته «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» – در غلاف رفته «تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» – دل کور شده

ببینید اینها همه‌اش، دقت می‌کنید، همه‌اش تعبیرهای مختلف این مرض قلب است. باز «أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» – چقدر قرآن اهمیت بدهد به این قلب، می‌گوید قفل شده دل. «خَتَمَ اللَّـهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ» – مهر شده دل. «وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ» – هر کدام از این تعابیر خودش بارها و بارها در قرآن تکرار شده.

اصلاً قرآن انگار کتاب قلب‌شناسی است. قرآن کتاب درمان قلب است. همان‌طوری که قرآن خودش را «هُدًى وَرَحْمَة» معرفی می‌کند، خودش را منجی معرفی می‌کند، خودش را کتاب شفای قلب معرفی می‌کند.

 

قلب سلیم: راز نجات

حالا آدم متوجه می‌شود که این نجات کجا اتفاق می‌افتد، چه اتفاقی می‌افتد. از همه صریح‌تر این آیه را شما دقت کنید:

﴿وَلَا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ * يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ ﴿الشعراء: ۸۷ – ٨٩﴾

«و مرا در روزی که برانگیخته می‌شوند خوار مساز. روزی که هیچ دارایی و فرزندانی سود نبخشد؛ مگر آن کس که دلی سالم را نزد خدا آورد.»

مگر ما نگفتیم نجات در قیامت است، نجات در آخرت است، نجات حقیقی، نجات مطلق و لذت مطلق بی‌انتها مگر نگفتیم در آخرت قرار است اتفاق بیفتد؟ قرآن می‌گوید در آن روز هیچ چیزی شما را نجات نمی‌دهد مگر قلب سالم. فقط و فقط قلب سالم. راز نجات، رمز نجات.

خب، خدا ما را در یک عالمی آورده آمیخته با این همه شهوت و کدورت و مشکلاتی که اصلاً بخواهیم و نخواهیم به آن آلوده‌ایم. اصلاً همین که آمدیم در این دنیای مادی، در این تعلقات، وسوسه‌ها و منیت‌ها، اینها اصلاً جزو وجود ما است. چه کارش کنیم؟ می‌گوید اگر این قلب سالم نباشد، آنجا گیر هستیم. تمام تعالیم، تمام آموزه‌ها، راهنمایی‌ها و نسخه‌ها برای اینکه ما این قلب را بتوانیم سالم نگه داریم.

 

صیقل دادن قلب

ببینید مولوی چقدر قشنگ می‌گوید:

پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی / صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

می‌گوید خب آهنم، یک تیره هیکلی هست دیگر، یک چیز سفت است، زبر است، خشن است، ولی همین آهن سیاه، زبر و خشن وقتی سمباده بکشی، وقتی پیوسته بکوبی روی آن، روی آن کار کنی، تبدیل می‌شود به چه چیزی؟ این‌قدر صاف می‌شود، صاف می‌شود، صیقلی می‌شود که بعد در آن همه زیبایی‌ها دیده می‌شود.

تا دلت آیینه گردد پر صور / اندرو هر سو ملیحی سیمبر

آهن ار چه تیره و بی‌نور بود / صیقلی آن تیرگی از وی زدود

گر تن خاکی غلیظ و تیره است / صیقلش کن زانک صیقل‌گیره است

بله، ما جسم خاکی هستیم، در دنیای مادی هستیم، در دنیای این همه بدبختی و کثافت هستیم، ولی خدا ما را یک طوری آفریده که می‌توانیم پاک شویم، می‌توانیم صیقلی شویم.

تا درو اشکال غیبی رو دهد / عکس حوری و ملک در وی جهد

صیقلی را بسته‌ای ای بی‌نماز / وآن هوا را کرده‌ای دو دست باز

خدا اگر به من گفته نماز بخوان، چون هر رکعت نماز مثل آن سمباده‌ای است که این آهن را دارد صیقلی می‌کند. هر گذشتی که من می‌کنم مثل آن سنباده است که دارد این آهن را صیقلی می‌کند. هر محبتی، هر انفاقی، هر خدمتی، هر گذشتی، این دارد مدام صیقلی می‌شود، صیقلی می‌شود.

گر هوا را بند بنهاده شود / صیقلی را دست بگشاده شود

هرچه آدم هوا و هوس‌هایش را کنترل کند، این شفاف شدن دل، صیقلی شدن دل مدام بیشتر و بیشتر می‌شود. این رمز نجات است.

 

حسین و تطهیر قلوب

حالا که این را فهمیدیم، حالا می‌توانیم یک بُعد «سفینة النجاة» بودن حسین (علیه‌السلام) را بهتر بفهمیم. چرا؟ چون خود حسین (علیه‌السلام) می‌فرمود کسی که بیاید با من، دلش پاک می‌شود، بیاید دنبال من، دلش پاک می‌شود. در روایت دارد که:

قَالَ رَجُلٌ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ قَالَ: اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَدَّعِيَنَّ شَيْئاً يَقُولُ اَللَّهُ لَكَ كَذَبْتَ وَ فَجَرْتَ فِي دَعْوَاكَ إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ دَغَلٍ وَ لَكِنْ قُلْ أَنَا مِنْ مَوَالِيكُمْ وَ مُحِبِّيكُمْ

«از خدا پروا کن و ادعایی نداشته باش که خدا بگوید: دروغ می‌گویی و ادعای نادرست داری. به‌راستی پیروان ما کسانی هستند که دل‌هایشان از هر پنهانکاری و فریبی پاک است. ولی بگو: من از طرفداران و دوستان شما هستم.»

یک نفر آمد گفت به امام حسین: «من جزو شیعیان شما هستم.» حضرت فرمود: «تقوا داشته باش، دروغ، یک وقت نگویی شیعه من هستی.» شیعه حسین کسی که رفت با حسین، دلش پاک می‌شود از هر فریبکاری، پنهان‌کاری، حقه‌بازی و کینه. نمی‌شود کسی با حسین باشد، حقه‌باز باشد. نمی‌شود. بگوید: «من دوستتان دارم.»

ما می‌گوییم حسین جان، ما دوستت داریم، ما آمدیم در مجلست، به عشق تو آمدیم. ما که ادعا نمی‌کنیم شیعه حسینی هستیم، ولی عاشق حسین که می‌خواهیم باشیم. و اصلاً همه «سفینة النجاة» بودن حسین در همین عشق نهفته است.

 

قدرت عشق در تطهیر

وقتی عشق بیاید، ناخالصی‌ها می‌رود، منیت‌ها می‌رود. دیگر وقتی آدم عاشق شد، حساب نمی‌کند که حالا چه چیزی به دست من می‌آید، چگونه سر او را کلاه بگذارم، چگونه خودم را مطرح کنم.

حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو / و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن / وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو

وقتی عاشق شدی، بیا دنبال حسین، با عاشقان دیگر راهمان می‌دهند، دیگر در مسیر نجات راهمان می‌دهند.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها / وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو

خوشا به حال آنهایی که عشق حسین خالصشان می‌کند، خوشا به حال آنهایی که متصل شدند، دلشان در این مجالس ابی عبدالله نجاتشان می‌دهد و واقعاً نجات می‌دهد.

 

عبدالله بن حسن: نمونه عشق خالص

این محبت بیاید، ببینید محبت چه چیزی می‌آورد. نمونه‌اش نازدانه امام حسن مجتبی، عبدالله بن حسن (علیه‌السلام)، یک کودک ۱۰ ساله. یک کودک ۱۰ ساله، ولی دلی پر از عشق. از یک سالگی بچه حسین بوده، یک سالش بوده، پدرش را از دست داده، حسین پدرش بوده. اینکه در روایت دارد که راجع به کسی دیگر نداریم که امام حسین سفارش کرده باشد به حضرت زینب که این را محکم نگهداری کن، چون حسین می‌داند قلب این بچه چگونه دارد می‌تپد.

وقتی اباعبدالله الحسین لحظه‌های آخر، همه محاصره کردند، هرکسی با هر چیزی دارد می‌زند، سنگی به پیشانی حسین اصابت کرد، حسین توقف کرد تا خون از پیشانی پاک کند، تیر آمد به قلب حسین، این‌قدر خون رفت که حسین «وَ وَقَعَ عَلَی خَدِّهِ الأیمَنِ عَلَی الأَرض» – با گونه راست به زمین افتاد.

این بچه از کنار خیمه دارد تماشا می‌کند، عمو افتاد روی زمین، عمو دارد جان می‌دهد، اما این نامردها حالا شیر شدند. تا حالا جرئت نداشتند بیایند نزدیک حسین، حالا که حسین دارد این‌طوری از او خون می‌رود، همه آمدند، حلقه زدند. این بچه نمی‌تواند، ولی زینب دست این بچه را محکم گرفته بود، اما من نمی‌دانم زینب چه چیزی دید که از بیچارگی دست روی سرش گذاشت، دست بچه را رها کرد.

عبدالله دوید، دوید در قتلگاه. اینجاست که می‌گوید این نامرد شمشیر بلند کرد این بچه ۱۰ ساله را بزند، این دست نازکش را سپر قرار داد، آنچنان این شمشیر را زد که این استخوان نازک قطع شد، این دست به پوست آویزان شد. گفت: «نامرد! عموی من را می‌زنید؟»

این چه عشقی است که به جای اینکه وقتی شمشیر، نیزه می‌بیند برود پنهان شود، برود فرار کند، می‌دود در دل حادثه؟ اما وقتی آنجا دیگر این بچه با دست آویزان خودش را انداخت روی سینه حسین، حسین چه حالی بود؟ چند دقیقه قبل از این، قاسم جلوی حسین پرپر شد، آن امانت برادر. الان نوبت این برادر شد.

اشک و خون از دیده‌اش بر خاک ریخت / اشک بر آن کودک بی‌باک ریخت

آن برادرزاده‌ام صد چاک شد / این برادرزاده‌ام بر خاک شد

آن برادرزاده‌ام سرمست رفت / این برادرزاده‌ام بی‌دست رفت

این دو بر من روح پیکر بوده‌اند / یادگاران برادر بوده‌اند

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

بعدی: ذکر، علامت حیات قلب  

قبلی: فوز عظیم

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 15/9/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است