ذکر، علامت حیات قلب

 

به لطف خداوند متعال توفیق داشتیم در این شب‌ها موضوع «سفینة النجاة» بودن ابی عبدالله الحسین (علیه‌السلام) را با بررسی مبانی قرآنی نجات بهتر بشناسیم. تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که نجات‌بخشی خدا همان رحمت او است که همه جا را در بر گرفته، رحمت واسعه الهی، و بعد از آن رحمت خاص خدا که نجات‌بخش انسان‌های متقی و انسان‌های مؤمن است.

در قدم بعد متوجه شدیم این نجات در قلب ما اتفاق می‌افتد. با قلب سلیم، با قلب سالم و پاک می‌توانیم درهای رحمت و نجات را بر روی خودمان بگشاییم. الان نوبت این است که ببینیم این سلامت و زنده بودن قلب چگونه اتفاق می‌افتد، قلب را چطور می‌شود زنده نگه داشت، قلب زنده و سالم خصوصیتش چیست.

 

ذکر الله: علامت قلب سالم

قرآن یک تعبیری دارد که ما معمولاً این آیه مشهور را که «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» یک بُعدش را معمولاً شنیده‌ایم یا توجه می‌کنیم یا به کار می‌بریم. معمولاً می‌گوییم وقتی که دلمان شور می‌زند، ناراحتیم، استرس داریم، یاد خدا بکنیم تا آرام بشود. بله، حتماً یاد خدا آرام می‌کند دل را، اما این آیه مطلب عمیق‌تر و مهم‌تری را دارد. می‌گوید ببینید چطور آیه شروع می‌شود:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ ﴿الرعد: ٢٨﴾

«کسانی که ایمان آورده و دل‌هایشان با یاد خدا آرام می‌گیرد. آگاه باشید که با یاد خدا دل‌ها آرامش پیدا می‌کند.»

یعنی نه اینکه فقط ذکر خدا وسیله آرامش دل است. نه، علامت و نشانه دل سالم این است که فقط «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». یعنی اگر می‌خواهیم ببینیم دلی سالم هست یا نیست، علامتش، نشانه‌اش این است که این دل با چه چیزی آرام می‌گیرد، اطمینان قلب به چه چیزی است.

من که به خودم مراجعه می‌کنم واقعاً شرمنده می‌شوم. یعنی اگر صحبت از هرچه باشد، بگوییم از ملک، بگوییم ماشین‌های جدید چه چیزی آمده، تکنولوژی هوش مصنوعی الان چه چیزی است، فوتبال را بگو، سیاست، الان آمریکا چه کار کرد، آن چه کار کرد، فلانی چه چیزی گفت، همه اینها را دل می‌دهیم، قلوه می‌گیریم، خسته نمی‌شویم. اما نوبت یاد خدا که می‌شود، بابا حوصله داری؟ دلم، قلبم با «ذِكْر اللَّه» آرام نمی‌گیرد.

قرآن می‌گوید قلب سلیم قلبی است که با «ذِكْرِ اللَّه» اطمینان پیدا می‌کند. این خیلی نکته مهمی است.

 

معنای حقیقی ذکر

ذکر خدا یعنی چه؟ نه اینکه به کلمه، من به زبانم مدام ذکر بگویم. نه، ذکر خدا یعنی احساس حضور خدا. ذکر خدا یعنی اینکه در همه حال، در همه حال من خودم را در محضر خدا ببینم، همه چیز این عالم را نشانه خدا ببینم. ببینید:

﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾ ﴿آل‌عمران: ۱۹۰ و ١٩١﴾

«به‌راستی در آفرینش آسمان‌ها و زمین و پیاپی آمدن شب و روز، نشانه‌هایی برای صاحب‌دلان است. همانان که ایستاده و نشسته و خوابیده بر پهلویشان به یاد خدا هستند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند: ای خداوندگار ما، این را بیهوده نیافریدی؛ تو پاک و منزهی، پس ما را از عذاب آتش حفظ کن.»

شب می‌شود یاد خدا بیفتیم، روز می‌شود یاد خدا بیفتیم. مولوی این داستان را می‌گوید که زلیخا هر چیزی را اسم یوسف گذاشته بود. گفت ماه آمده بالا، منظورش این بود که یوسف چقدر قشنگ است. می‌گفت این مثلاً غذا خوشمزه است، منظور این بود که یوسف چقدر خوشمزه است. هرچه می‌گفت، می‌گفت منظورم یوسف است.

آسمان و زمین، شب و روز می‌بینی، برای أُولو‌الأَلْبَاب اینها نشانه خداست، یاد خدا می‌افتیم. «أُولِي الْأَلْبَابِ» شما می‌بینید معمولاً در ترجمه‌های قرآن می‌گویند صاحب خرد، در حالی که ترجمه درستش صاحب دل است. لُبّ یعنی آن محتوای اصلی، کانون اصلی، مغز اصلی وجود که ما تا جلسات قبل معلوم شد که اصل وجود آدم قلبش است. می‌گوید کسی که قلب سالم داشته باشد، خوابیده یاد خداست، نشسته یاد خداست، به پهلو یاد خداست و ایستاده یاد خدا است. ذکر دائم.

 

غفلت: مرگ قلب

نقطه مقابل اختلال قلب، مرگ قلب، از کار افتادن قلب چیست؟ قرآن می‌گوید غفلت:

﴿أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ ﴿النحل: ١٠٨﴾

«آنها کسانی هستند که خدا بر دل‌هایشان و گوش‌هایشان و چشم‌هایشان نقش زده است و آنها همان غافلانند.»

یادتان هست آن مریضی‌های قلب که پیوسته نشانه‌هایش در قرآن تکرار شده بود، یکی از چیزهایی که خیلی تکرار شده بود همان «طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ». می‌گوید می‌دانید چه کسانی دلشان مریض است، به درد نمی‌خورد؟ آنهایی که غافلند، از خدا غافل باشند. قلب آمادگی دریافت آن رحمت بی‌انتها را دیگر از دست می‌دهد.

من توضیح دادم چند بار در این چند شب، گفتم رحمت خدا همه جا را پر کرده. این‌طوری نیست که بگوییم خدا یک بهشت آفریده که جای رحمت است، یک جهنم آفریده که جای عذاب است، حالا بگوید یک عده بروند در بهشت، یک عده بروند در جهنم. نه، خودش می‌گوید «رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» – همه جا را مهربانی خدا پر کرده. جهنم پس کجاست؟ چه چیزی است؟ می‌گوید تو غافل که بشوی از خدا، می‌شود جهنم، خودت خودت را محروم کنی از آن رحمت، می‌شود جهنم.

﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ ﴿الأعراف: ١٧٩﴾

«و بی‌تردید بسیاری از جن و انس را برای جهنم پدید آورده‌ایم؛ دل‌هایی دارند که با آن درک نمی‌کنند و چشم‌هایی دارند که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند؛ آنان همچون دام‌ها و بلکه پست‌تر از آنند؛ آنان همان غافلانند.»

دل دارد ولی درک نمی‌کند. خدا دل را داده به ما برای عشق خودش، برای یاد خودش. بعد می‌گوید: «خب من این را به تو دادم، دوستت داشتم، خواستم به یادم باشی تا خیلی به تو بدهم. خب وقتی خودت نمی‌خواهی، مدام حواست به این و آن پرت می‌کنی، «أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» می‌شوی، آن وقت می‌دانی چه می‌شود؟ از حیوان پست‌تر می‌شوم.» من چرا می‌گوید؟ خب من چون به این حیوان این قلب را ندادم، به حیوان گفتم برو بچرخ. به حیوان هم رحمت خدا می‌دهد، گفتیم رحمتش را شامل همه می‌کند، ولی رحمتی که شامل او می‌کند محدود، یک چیز خاصی است. آن رحمت اصلی را گذاشته برای آن کسانی که دل دارند. بعد می‌گوید: «من دل را به تو دادم، باز مثل حیوان زندگی کردی، خب از حیوان می‌شوی پست‌تر دیگر.»

﴿إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ﴿یونس: ۷ و ٨﴾

«به‌راستی کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا خشنود شده و با آن آرامش یافته‌اند و کسانی که آنها از نشانه‌های ما غافلند، آنان به‌خاطر آنچه به‌دست می‌آوردند جایگاهشان آتش است.»

«من با تو قرار ملاقات گذاشتم، ملاقات داری با خدا، دوست نداری؟» می‌گوید: «نه بابا، همین زندگی کافی است، خوب است، خوش است.» من بیایم اینجا سخنرانی کنم، مردم بعد به من می‌گویند آفرین، چقدر خوب صحبت کردی، آن وقت من لذت کنم. بعد چطور، یادم رفت برای چه چیزی آمده بودم، کجا می‌خواستم بروم. الان من دلم توانست در مجلس امام حسین یک چیزی گیرش بیاید یا نه؟ یک وقتی خب هیچ چیزی گیر تو نیامد، تنها برایت آتش می‌ماند دیگر، حسرت می‌ماند دیگر.

 

قرآن به عنوان ذکر

بعد ببینید، ما گفتیم تمام هدایت‌ها، تمام راه‌ها، دعوت‌ها، پیامبران، امامان و کتاب‌های آسمانی همه آنها برای این بود که می‌خواست ما را نجات بدهد. دیگر بعد حالا متوجه می‌شویم که چرا قرآن این‌قدر خودش را پیوسته تکرار می‌کند، می‌گوید من ذکرم. من شمردم، بیش از ۶۰ بار در یک کتاب معمولی، بیش از ۶۰ بار یک چیزی تکرار بشود – نزدیک ۶۵ بار به نظرم بود – که قرآن می‌گوید من ذکرم، من ذکرم، من ذکرم، من ذکرم. یعنی چیست؟

﴿كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿الأعراف: ٢﴾

﴿وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا﴾ ﴿طه: ١١٣﴾

﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ﴾ ﴿يوسف: ١٠٤﴾

﴿وَهَـٰذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾ ﴿الأنبياء: ٥٠﴾

﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾ ﴿ص: ١﴾

﴿هَـٰذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ﴾ ﴿ص: ٤٩﴾

﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ﴾ ﴿القمر: ١٧﴾

ما قرآن را مدام آسانش کردیم تا شما وقتی می‌خوانی یاد من بیفتی، چون من دوست دارم تو یاد من کنی تا به تو پیامی بدهم. کسی هست مدام یاد من کند؟ «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» – یاد من بیفتی، من یادت می‌کنم، مدام به تو می‌دهم.

﴿وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ﴾ ﴿الحاقة: ٤٨﴾

ببینید همان تعبیرهایی که داشتیم می‌گفت:

﴿ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾ ﴿بقره: ٢﴾

«این است کتابی که در حقانیت آن هیچ تردیدی نیست؛ و مایه هدایت تقواپیشگان است.»

می‌گفت قرآن هدایت و رحمت است. حالا در این آیات که من چند مورد را فقط اینجا آوردم – گفتم بیش از ۶۰ مورد است – می‌گوید من این هدایت و رحمت را با یادآوری خدا برایتان ایجاد می‌کنم. هر چیزی که ما را یاد خدا بیندازد، هر کسی که ما را به یاد خدا بیندازد، دارد ما را نجات می‌دهد.

﴿هُدًى وَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾ ﴿غافر: ٥٤﴾

«راهبری و یادآوری است برای صاحب‌دلان.»

کسی که دل داشته باشد، قرآن می‌رساندش به آن رحمت، به یاد خدا زنده می‌کند. ببینید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ ﴿الأنفال: ٢٤﴾

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به خدا و فرستاده پاسخ مثبت دهید آن‌گاه که شما را به‌سوی آنچه شما را زنده می‌کند می‌خواند و بدانید که خدا میان فرد و دلش حائل می‌شود و اینکه به‌راستی به‌سوی او گردآوری و برانگیخته می‌شوید.»

پیوسته خدا دارد صدایتان می‌کند، پیغمبر دارد صدایتان می‌کند، می‌گوید می‌خواهم زنده‌تان کنم. یعنی چه زنده‌تان کنم؟ زنده شدن این است که خدا بیاید بین من و دلم، بین من و دلم هیچ چیزی جز خدا نباشد، تمام دلبستگی‌های دیگر من را قطع کند، فقط دلبستگی من خودش باشد. می‌شوم زنده.

به قول مولوی:

همچو چهی است هجر او چون رسنی است ذکر او / در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن

ما ته چاه هستیم، خدا این طناب را فرستاده پایین، می‌گوید بگیر، بیا بالا.

آن دم کآفتاب او روزی و نور می دهد / ذره به ذره را نگر نور گرفته در دهن

تمام ذرات عالم دارند این نور خدا را می‌گیرند. به ما می‌گوید یاد من کن، من آن نور را به تو بدهم.

تا که بود حیات من عشق بود نبات من / چونک بر آن جهان روم عشق بود مرا کفن

 

نماز و ذکر الهی

حالا می‌فهمیم چرا خدا این‌قدر مدام در قرآن می‌گوید نماز بخوانید:

﴿فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي * إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ﴾ ﴿طه: ١٤ و١٥﴾

«پس مرا بندگی کن و نماز را برای یاد من به‌پا دار که به‌راستی آن لحظه می‌آید و من آن را مخفی می‌دارم تا هر کسی به اندازه‌ای که تلاش می‌کند پاداش داده شود.»

می‌خواهم به یادم باشی. اصلاً یاد من که باشی، من رحمتم می‌آید سرازیر می‌شود. دوستتان دارم، نماز بخوان که یادم باشی.

و حالا می‌فهمیم چرا نماز امثال من به هیچ دردی نمی‌خورد، چون در نمازم حواسم باز به خودم است، یاد او که نیست.

 

حسین و یادآوری خدا

و حالا می‌فهمیم که حسین «سفینة النجاة» بودنش یعنی چه، چون فهمیدیم هر چیزی که ما را یاد خدا بیندازد، هر کسی که ما را یاد خدا بیندازد، او دارد ما را نجاتمان می‌دهد. ببینید امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید:

لا يُحِبُّنا عَبدٌ ويَتَوَلاّنا حَتّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلبَهُ، ولا يُطَهِّرُ اللّهُ قَلبَ عَبدٍ حَتّى يُسَلِّمَ لَنا ويَكونَ سَلَمًا لَنا، فَإِذا كانَ سَلَمًا لَنا سَلَّمَهُ اللّهُ مِن شَديدِ الحِسابِ، وآمَنَهُ مِن فَزَعِ يَومِ القِيامَةِ الأَكبَرِ.

«هیچ بنده‌ای ما را دوست نمی‌دارد و اهل ولایت ما نمی‌شود مگر اینکه خدا دلش را پاک خواهد کرد؛ و خدا دل بنده‌ای را پاک نمی‌کند مگر اینکه تسلیم ما می‌شود و با ما در مسالمت خواهد بود؛ پس وقتی تسلیم ما باشد خدا او را از حساب شدید حفظ می‌کند و از دلهره روز قیامت بزرگ در امانش خواهد داشت.»

کسی که محبت ما اهل بیت را داشته باشد، خدا دلش را پاک می‌کند، دلش را آماده یاد خودش می‌کند. وقتی که کسی دلش پاک شد، تسلیم اهل بیت می‌شود، تسلیم خدا می‌شود، بعد دیگر عذاب معنی ندارد.

اینکه می‌گویند گریه برای امام حسین آتش جهنم را خاموش می‌کند، حالا می‌فهمیم یعنی چه. یعنی گریه برای امام حسین دل من را به یاد خدا می‌اندازد، چون امام حسین چیزی جز خدا نمی‌گوید، جز خدا ندارد. یاد حسین یاد خداست. می‌بینید باز امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرماید:

مَن تَذَكَّرَ مُصابَنا وبَكى لِمَا ارتُكِبَ مِنّا كانَ مَعَنا في دَرَجَتِنا يَومَ القِيامَةِ. ومَن ذَكَرَ بِمُصابِنا فَبَكى وأبكى لَم تَبكِ عَينُهُ يَومَ تَبكِي العُيونُ. ومَن جَلَسَ مَجلِسًا يُحيي فيهِ أمرَنا لَم يَمُت قَلبُهُ يَومَ تَموتُ القُلوبُ.

«کسی که مصیبت‌های ما را یاد کند و به خاطر آنچه با ما کرده‌اند گریه کند، روز قیامت در رتبه ما خواهد بود. و کسی که مصائب ما را یاد کند و گریه کند و گریه اندازد، روزی که چشم‌ها گریان است چشمش گریان نخواهد بود و کسی که در مجلسی بنشیند که امر ما در آن زنده شود، دلش در روزی که دل‌ها می‌میرد نخواهد مرد.»

کسی که یاد مصیبت‌های ما بیفتد، کسی که یادش می‌افتد چه مصیبت‌هایی به سر ما آوردند و اشک می‌ریزد، روز قیامت با ما است، در درجه ما است. آن روزی که همه چشم‌ها گریان است، چشم کسی که برای حسین گریه کرده گریان نیست. چرا؟ چون در این مجلس‌ها دل زنده می‌شود، چون در این مجلس‌ها رنگ خدا، بوی خدا می‌گیرد این دل.

فردوسی چقدر قشنگ می‌گوید:

به عنبر فروشان اگر بگذری / شود جامۀ تو همه عنبری

حسین جان، من که لایق نیستم، ولی می‌آیم، می‌نشینم در جمع عاشقانت. می‌گوید همان‌طور که می‌روی در عطرفروشی، عطر هم که نزنی، یک ربع در عطرفروشی باشی، وقتی می‌آیی بیرون بوی عطر گرفتی.

و گر نو شوی نزد انگشت‌گر / از او جز سیاهی نیابی دگر

انگشت‌گر یعنی زغال فروش. می‌گوید وقتی می‌روی در مغازه زغال فروشی، هیچ کاری هم نکنی، همین یک مدت کوتاهی آنجا پرسه بزنی، می‌آیی بیرون چهار قسمت لباست سیاه شده.

ولی وقتی یکسره در این گوشی، در این تلویزیون، این طرف در جمع آدم‌هایی که حرف‌های بی‌خود می‌زنند، حرف‌های مسخره می‌زنند، همه‌اش دارند علیه معنویت حرف می‌زنند، همه‌اش دارند به کثافت‌کاری دعوت می‌کنند، خب وقتی اینها را بروم در جمعشان، سیاه می‌شود دلم دیگر. ولی وقتی بیایم در جمع عاشقانی که دارند از حسین دم می‌زنند، دلم بوی حسین می‌گیرد، بوی اهل‌بیت می‌گیرد، بوی خدا می‌گیرد. آن وقت نجات این‌طوری حاصل می‌شود.

 

قاسم: نمونه عشق خالص

حسین جان، امشب ما می‌خواهیم بیاییم در خانه آن کسی که تمام وجودش عشق تو پر کرده بود. نازدانه‌ای، یادگار دیگری که از امام مجتبی (علیه‌السلام) ما این شب‌ها به او متوسل می‌شویم. نقل می‌کنند جزو اولین کسانی که از بنی هاشم آمد برود به میدان، قاسم بود. یک نوجوان مثل ماه درخشان، اما می‌گوید حسین که او را دید:

فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّىٰ غُشِيَ عَلَيهِما

این نوجوان را در آغوش گرفت، این‌قدر هر دو گریه کردند تا از حال رفتند. بعد قاسم شروع کرد به التماس: «عمو جان، اجازه بدید بروم میدان.» حسین می‌گفت: «نه.» هرچه خواهش می‌کرد، می‌گفت: «نه.» نوشتند قاسم به دست‌وپای حسین می‌افتاد، می‌بوسید، خواهش می‌کنم بگذارید بروم.

من این نکته‌ای که به ذهنم می‌آید قبلاً هم برایتان گفتم، خیلی به نظرم تأثیرگذار است. از قرائن من حدس می‌زنم، ندیدم جایی نوشته باشند، چون نوشتند در مقاتل وقتی که علی اکبر آمد از امام حسین اذن میدان گرفت، اولین نفر بنی‌هاشم بود که آمد. علی‌اکبر، عزیزترین کس حسین، آمد گفت: «پدر، اجازه می‌دهید بروم میدان؟» بلافاصله، بدون معطّلی گفت: «برو پسرم.» هیچ معطّل نکرد، گفت برو. حالا قاسم آمده التماس می‌کند به حسین، حسین اجازه نمی‌دهد.

من به نظرم می‌آید یک چیزی گفت قاسم که اجازه را گرفت. گفت: «عمو جان، من دیدم علی‌اکبر آمد، تا گفت گفتی برو، چون پسرت بود، عزیزت بود، زود گفتی برود. من پسرت نیستم؟»

رفت قاسم به میدان، جنگید. نامردی شمشیر بر فرق این نوجوان زد، فریاد زد: «عمو جان!» حسین مثل باز شکاری خودش را به میدان رساند، به بالین قاسم آمد، قاسم را در آغوشش گرفت: «عزیز دلم، چقدر سخت است بر عمویت که تو او را صدا می‌زنی و کاری از دستش برایت برنمی‌آید. صبر کن، صبر کن.» این قاسم از درد پایش را روی زمین می‌کشید، حسین قاسم را به سینه می‌چسباند.

اما وقتی قاسم جان داد، نوشتند ابی عبدالله این نوجوان را می‌کشید کشان کشان، پای قاسم روی زمین می‌کشید، آمد قاسم را که گذاشت کنار پیکر اکبر. یعنی: «قاسم عزیزم، تو هم اکبرم بودی، تو هم عزیزم بودی.»

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

بعدی: ایمان اصلی و فرعی

قبلی: قلب سلیم

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 15/9/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است