قاعده طلایی

 

گریه بدون فهم کافی نیست

گریه بدون فهم، بدون معرفت و بدون پیروی از آن بزرگوار نه تنها تأثیری در سعادت و نجات ما ندارد، بلکه چه بسا یک ماده مخدر و یک وسیله غفلت از آن اهداف به حساب می‌آید.

در روایات مختلف در رابطه با ضرورت پیوند با خاندان نبوت، همین حقیقت مورد اشاره است. در این روایت نورانی از امام حسین (علیه‌السلام) می‌بینید که حضرت در تفسیر آیه:

﴿قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ﴾ (الشوری: ۲۳)

«بگو ای پیامبر من در مقابل دعوتم از شما چیزی نمی‌خواهم جز دوستی کردن در حقّ خویشاوندان نزدیکم.»

می‌فرماید:

إِنَّ اَلْقَرَابَةَ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ بِصِلَتِهَا وَ عَظَّمَ حَقَّهَا وَ جَعَلَ اَلْخَيْرَ فِيهَا قَرَابَتُنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ اَلَّذِينَ أَوْجَبَ حَقَّنَا عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ

خدا در قرآن به پیغمبرش می‌فرماید بگو من از شما مزدی نمی‌خواهم مگر محبت نزدیکانم. امام حسین (علیه‌السلام) طبق این روایت می‌فرمایند: آن نزدیکانی که خدا گفته باید محبتشان را داشته باشید – واجب است به عنوان مزد تلاش پیغمبر با آنها پیوند داشته باشید – ما اهل‌بیت هستیم. بعد می‌فرمایند: همه خوبی‌ها در این ارتباط است.

جلسه گذشته گفتیم خوبی، خیر و نجات در گرو اخلاق نیک است. اگر امام حسین (علیه‌السلام) می‌فرمایند خیر در ارتباط با اهل‌بیت است، در مجلس امام حسین است، در عزاداری امام حسین است، ما باید این را درست بفهمیم. یعنی مجلس امام حسین باید در اخلاق من، در روحیات من، در نگاه من تأثیر بگذارد – که می‌گذارد.

مگر ممکن است کسی با توجه، با معرفت سوار این کشتی نجات بشود و نجات پیدا نکند؟ کجا می‌شود پیدا کرد مجلسی، موقعیتی که مثل مجلس امام حسین بتواند دل انسان را زیر و رو کند و تحول در قلب و در اخلاق ایجاد کند؟

اما این تحوّل، این تخلّق، با شعار، با ادعا ممکن نیست. اینکه من بگویم من می‌آیم مجلس امام حسین، من می‌آیم برای امام حسین سخنرانی می‌کنم، می‌آیم در مجلس امام حسین راجع به اخلاق امام حسین حرف می‌زنم، معنی‌اش این نیست که پس من دیگر اخلاق امام حسینی پیدا می‌کنم.

اگر امام حسین (علیه‌السلام) اخلاقش اخلاق حسنه بود، اگر اهل تواضع بود، با فقرا می‌نشست، اگر اهل گذشت بود – بدترین توهین‌ها به او می‌شد و او محبت می‌کرد – اگر اهل صبر بود، اگر اهل محبت خدا بود، اگر اهل خوشرویی و حسن خلق بود، اگر اهل انفاق بود، اگر اهل ایثار بود، اگر اهل همه صفات خوب بود، من چه طوری می‌توانم مثل امام حسین باشم؟ چه طوری می‌توانم به این کشتی نجات سوار بشوم؟

 

سِرّ تخلّق به اخلاق حسینی

تلاش من باید این باشد که آن راز، آن رمز، آن سِرّ، آن معرفت که باعث بشود من یک قدم بعد از شرکت در مجلس امام حسین واقعاً اخلاقم بهتر بشود – واقعا یعنی قبل از محرم با بعد از محرم من فرق کنم. یکی از راه‌هایش این است که من سِر اخلاق حسنه امام حسین را بشناسم، معرفت پیدا کنم.

وقتی صحبت از اخلاق می‌کنیم، برای اینکه سِر این تخلّق را، کیفیت این تخلّق را به دست بیاوریم، خوب است به این نمودار توجه کنیم. ما انسان‌ها چهار نوع رابطه برقرار می‌کنیم:

۱ـ رابطه با خدا: اخلاق عبادی

۲ـ رابطه با خودمان: اخلاق فردی

۳ـ رابطه با مخلوقات: اخلاق زیست محیطی

۴ـ رابطه با انسان‌های دیگر: اخلاق اجتماعی

اگر صحبت از اخلاق می‌کنیم، یعنی این رابطه‌ها باید اصلاح شود. اصلاً اخلاق همین چهار مورد است.

در هر کدام از این رابطه‌ها یک محور، یک نکته اصلی، یک راه حل وجود دارد که باید از آنجا اقدام کنیم. در رابطه با خدا، وقتی این رابطه اصلاح می‌شود که خشوع و محبت بین من و خدا برقرار بشود. اگر امام حسین اهل عبادت بود، اگر امام حسین عاشق خدا بود، اگر امام حسین تا لحظه آخر در قتلگاه می‌گفت: الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ، چون این عشق در دل او جا گرفته بود.

اگر می‌خواهم رابطه‌ام با خودم اصلاح بشود و اخلاق فردی‌ام درست بشود، رمزش معرفت نفس است، خودشناسی است. اگر می‌خواهم رابطه‌ام با محیط زیست و محیط اطرافم اصلاح بشود، رابطه‌اش هستی‌شناسی است. من اصلاً بدانم هستی چه کسی و چه چیزی است، نگاه من عوض بشود به اشیاء، به حیوانات.

 

قاعده طلایی اخلاق اجتماعی

آنچه می‌خواهم این شب‌ها ان‌شاءالله توفیق داشته باشم راجع به آن صحبت کنم، اخلاق اجتماعی است. چه کار کنم که من در رفتارم با دیگران، با انسان‌های دیگر بتوانم بهتر برخورد کنم و به امام حسین شبیه‌تر بشوم؟

محور اصلاح رفتار ما با انسان‌های دیگر چه چیزی است؟ قرآن و اهل‌بیت به ما می‌گویند راه حلش انصاف است، راه حلش عدالت است. این همان چیزی است که در همه مکاتب دنیا اسمش را گذاشتند قاعده طلایی اخلاق (Golden Rule)

در تمام مکاتب روی این تأکید می‌کنند. قاعده طلایی اخلاق که همه ادیان هم توصیه کردند، در توصیه‌های کنفسیوس هست، در عهد قدیم در تورات هست، در عهد جدید در انجیل هست، در قرآن هست. اهل‌بیت گفتند از همه جا شاید بهتر و کامل‌تر و واضح‌تر. در نهج‌البلاغه نامه ۳۱، نامه امیرالمؤمنین به فرزندشان امام مجتبی (علیه‌السلام)، حضرت می‌فرمایند:

يَا بُنَيَّ اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ

فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اِكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا

وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ

وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ

وَ اِسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ

وَ اِرْضَ مِنَ اَلنَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ

… وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ.

پسرم، خودت را ترازوی رفتار و رابطه با دیگران قرار بده. هرچه برای خودت دوست داشتی برای دیگران دوست بدار، هرچه ناراحت می‌شوی اگر دیگران با تو انجام می‌دهند، تو هم با دیگران انجام نده.

ظلم نکن چرا؟ چون دوست نداری کسی به تو ظلم کند. اگر دوست داری دیگران به تو احسان کنند، تو هم به دیگران احسان کن. اگر یک کاری دیگری می‌کند که تو ناراحت می‌شوی – چرا این‌گونه حرف زد، چرا این‌گونه نگاه کرد، چرا این‌گونه می‌کند – تو هم نکن. اگر دیگران یک چیزی در رفتاری بکنند با تو که تو خوشنود می‌شوی، تو هم همان کار را بکن. آن چیزی که دوست نداری به تو بگویند، تو هم به کسی نگو.

این توصیه مشترک همه ادیان است. هیچ مکتبی در عالم نیامده که بگوید من این حرف را قبول ندارم.

 

اسلام؛ مکتبی که تنها همین را می‌گوید

مکتب اسلام مکتبی است که نه فقط این توصیه را کرده، اصلاً می‌گوید من تنها توصیه‌ام همین است. در این روایت می‌گوید یک اعرابی آمد در مسیر پیغمبر – پیامبر داشت می‌رفت برای یکی از غزوات – جلوی مرکب پیغمبر را گرفت:

جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ يُرِيدُ بَعْضَ غَزَوَاتِهِ فَأَخَذَ بِغَرْزِ رَاحِلَتِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَلِّمْنِي عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ اَلْجَنَّةَ فَقَالَ مَا أَحْبَبْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ اَلنَّاسُ إِلَيْكَ فَأْتِهِ إِلَيْهِمْ وَ مَا كَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ اَلنَّاسُ إِلَيْكَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَيْهِمْ خَلِّ سَبِيلَ اَلرَّاحِلَةِ.

آمد افسار اسب پیغمبر را گرفت، نگذاشت بروند جلو. من نمی‌گذارم بروید، یک کار به من یاد بده، من با آن یک کار می‌خواهم بروم بهشت. پیغمبر این‌گونه جواب نداد که مگر می‌شود با یک کار آدم برود بهشت، صد کار باید بکنی. بلکه فرمود: با یک کار، یک عمل، من یک کار یادت می‌دهم، این را اگر عمل کردی می‌روی بهشت. هر کاری دوست داشتی دیگران با تو بکنند تو هم با دیگران انجام بده، هر کاری دوست نداشتی تو هم با دیگری نکن. راه را باز کن، بگذار من بروم، تمام شد، آن یک کار را به تو گفتم.

البته وقتی گفته می‌شود «تنها» معنی‌اش این نیست که یعنی اگر کسی نماز نخواند، روزه نگیرد، ایمان نداشته باشد. معنی‌اش این است که کسی اگر این اخلاق را توانست در خودش ایجاد کند، نماز هم می‌خواند، روزه هم می‌گیرد، چون این حق‌طلب است، خودخواه نیست. و وقتی خودخواه نبود، همه چیز حل است.

 

عدالت؛ مبنای احسان

به خاطر این است که قرآن وقتی می‌خواهد اخلاق به ما یاد بدهد، اول عدالت را می‌گوید، بعد احسان را می‌گوید:

﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ (النحل: ۹۰)

«به‌راستی خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز می‌دارد. به شما اندرز می‌دهد تا شاید پند گیرید.»

اول عدالت. امیرالمؤمنین می‌فرمود عدالت مهمتر از جود و بخشش است. اصلاً اگر در یک جامعه عدالت وجود داشته باشد، نیازی نیست که کسی بخواهد دست در جیبش بکند و به فقیر کمک کند.

سال گذشته عرض کردیم امام حسین گفت من برای عدالت قیام کردم. عدالت اگر باشد، مردم فقیر نمی‌شوند، احسان نیاز ندارند.

نه فقط عدالت مقدم بر احسان است، بلکه اصلاً مبنای احسان را قرآن می‌داند همین انصاف و عدالت. می‌فرماید:

﴿وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ (النور: ۲۲)

«و باید در گذرند و صرف نظر کنند؛ آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟ و خدا آمرزنده و مهربان است.»

اگر کسی بنایش این شد که هر چیزی برای خودش می‌پسندد برای دیگران بپسندد، می‌گوید تو مگر دوست نداری دیگران ببخشند به تو؟ تو هم ببخش. دوست نداری دیگران احسان کنند؟ تو هم احسان کن.

حتی قرآن در کیفیت احسان ارجاع به انصاف می‌دهد:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ (البقرة: ۲۶۷)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید از چیزهای پاکیزه‌ای که به‌دست آورده‌اید و از آنچه برایتان از زمین بیرون آورده‌ایم انفاق کنید و به پلید رو نیاورید؛ از آن انفاق می‌کنید، در حالی که خودتان هم حاضر نیستید آن را بگیرید مگر اینکه به چشم حقارت در آن بنگرید. و بدانید که به‌راستی خدا بی‌نیاز و ستوده است.»

می‌گوید می‌خواهی انفاق کنی، می‌خواهی به دیگری کمک کنی، از مال خوبت انفاق کن، از آن چیزی که دوست داری انفاق کن. چیزهای بی‌خود و دورریز و چیزهای به درد نخور را – اگر یک کسی بیاید همان را به تو ببخشد بدت می‌آید، چندشت می‌شود – آخر تو چرا می‌روی همان را انفاق می‌کنی؟ توهین می‌کنی، کوچک می‌کنی فقیر را؟ قرآن می‌گوید حتی کیفیت احسان منصفانه باشد، طوری احسان کن، کیفیتی احسان کن که تحب أن يُحسن إليك، که تحب ان ینفق الیه.

 

انصاف در کربلا

ان‌شاءالله در جلسات آینده باید باز کنیم که این انصاف چه طوری مبنای همه ارزش‌های اخلاق اجتماعی در اسلام می‌شود، چه طوری امام حسین با این انصاف به آن اخلاقی رسید که عفو و گذشت و صبر و ایثار و همه ارزش‌ها را در وجود خودش متجلی کرد.

امشب شب چهارم محرم است و مرسوم است که امشب متوسل به فرزندان نازدانه زینب کبری سلام الله علیها بشویم. این روایت را، مقتل را، تاریخ را ملاحظه بکنید که وقتی به عبدالله بن جعفر – همسر حضرت زینب – خبر دادند که دو فرزند تو در کربلا کشته شد، یک کسی آن وسط بلند شد گفت به او: دیدی حسین چه کرد؟ بچه‌هایت هم این‌طوری شدند.

آنچنان عصبانی شد عبدالله بن جعفر، می‌گوید با پایش، با کفشش زد به او، گفت: تو چه داری می‌گویی؟ من زنده‌ام، حسین کشته شد، من چه طوری زنده بودن را برای خودم تحمل کنم در جایی که حسین خونش ریخته شد؟

آن انصاف، آن اینکه من چیزی که برای خودم می‌پسندم برای دیگری بپسندم، در اینجا می‌آید جلوه می‌کند.

بعد عبدالله بن جعفر می‌گوید: به خدا اگر بچه‌های من کشته نشده بودند برای حسین، این مصیبت برایم قابل تحمل نبود. الان ذره‌ای از خجالت دارم بیرون می‌آیم که دو تا پسرم در راه حسین کشته شد.

این از عبدالله. و آن از زینب – زینب نه فقط انصاف، نه فقط عدالت، که او ایثار، احسان و عشق را به اوج رساند. حتی زینب برای اینکه حسینش ذره‌ای احساس خجالت، احساس مشکل نکند که فرزندان زینب در راه من کشته شدند، نقل شده که زینب وقتی بچه‌هایش رفتند به میدان، وقتی به شهادت رسیدند، او حتی از خیمه بیرون نیامد – برای اینکه حسین زینب را نبیند و خجالت بکشد. زینب در خیمه باقی ماند برای اینکه حسینش یک وقت خجالت زده نشود.

اما امان از آن وقتی که فرزند حسین رفت به میدان! همین زینبی که برای بچه‌های خودش در خیمه باقی ماند و بیرون نیامد، می‌گوید وقتی اکبر رفت به میدان، وقتی به شهادت رسید، راوی می‌گوید:

قالَ: وكَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ تُنادي: يا اخَيّاه! ويَابنَ اخَيّاه! قالَ: فَسَأَلتُ عَلَيها، فَقيلَ: هٰذِهِ زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله، فَجاءَت حَتّىٰ أكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَهَا الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَ بِيَدِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ. وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى ابنِهِ، وأقبَلَ فِتيانُهُ إلَيهِ، فَقالَ: احمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّىٰ وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ

من دیدم یک خانمی آمد از خیمه‌ها بیرون، مثل خورشید درخشان، فریاد می‌زد: يا اخَيّاه! ويَابنَ اخَيّاه – برادرم، برادرزاده عزیزم. آمد خودش را رساند به جسم پاره پاره اکبر. زینب خودش را انداخت روی جسم اکبر، آنچنان فریاد می‌زد، ضجّه می‌زد.

زینبی که اسوه صبر بود، زینبی که برای جگرگوشه‌های خودش خم به ابرو نیاورد، زینبی که از خیمه بیرون نیامده بود، آمد آنچنان شیون کرد برای اکبر که حسین آمد او را از جنازه اکبر جدا کرد، دستش را گرفت و او را به خیمه برگرداند. سپس حسین فرمود: جوانان بنی‌هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید.

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه

بعدی: مواسات

قبلی: اولویت اخلاق

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 7/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است