مجلس حسین؛ چراغ هدایت و کشتی نجات
مجالس اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) را از شعائر الهی میدانیم. قرآن میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (الحج: ۳۲)
«آنگونه است؛ و هر کس نمادهای خدا را بزرگ دارد، بهراستی این از پرواداری دلهاست.»
کسی که شعائر الهی را بزرگ بدارد – یعنی نمادها و چیزهایی که به عنوان نماد یادآور خداست و راه خدا را مشخص میکند – از تقوای قلبی برخوردار است. اگر در بین شعائر الهی بخواهیم رتبهبندی کنیم، کدام نماد را بالاتر و نزدیکتر به اهداف الهی پیدا میکنیم جز مجالس اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)؟
اما این نماد بودن مجلس امام حسین معنایش چیست؟ آیا معنایش این است که یک اتفاقی در تاریخ افتاد و ما به یادبود اتفاقی که ۱۴۰۰ سال پیش برای پیشوای ما، عزیز ما، بزرگ ما افتاد، هر سال عزاداری میکنیم؟ یا اینکه نه، او را ما چراغ هدایت و کشتی نجات میدانیم؟
چنانکه در روایت آمده پیامبر خدا (صلوات الله علیه وآله) در رابطه با اباعبدالله الحسین این تعبیر را بارها به کار برده بودند. یکی این روایتی است که میفرماید:
… عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عِنْدَهُ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ فَقَالَ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ يَا زَيْنَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ قَالَ لَهُ أُبَيٌّ وَ كَيْفَ يَكُونُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَيْنَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ أَحَدٌ غَيْرُكَ قَالَ: يَا أُبَيُّ وَ اَلَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي اَلسَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ وَ إِمَامٌ غَيْرُ وَهْنٍ وَ عِزٌّ وَ فَخْرٌ وَ عِلْمٌ وَ ذُخْرٌ …
حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. دیگر قضیه، قضیه یک بزرگی که ما به احترام او عزاداری میکنیم نیست. قضیه راهی است که در زندگی میخواهیم برویم و حسین چراغ این راه است. جریان دریای پر تلاطمی است که ما در آن غرق هستیم و حسین کشتی نجات این دریا است.
این خیلی فرق میکند. اگر من با این نیّت و با این معرفت در مجلس حسین (علیهالسلام) شرکت کنم، لحظه لحظه مجلس امام حسین دارم به این چراغ التماس میکنم راه من را نشان بده، دارم نیّت میکنم که این کشتی من را نجات بده تا در این دریا غرق نشوم.
هدف قیام حسین؛ امر به معروف و نهی از منکر
سال گذشته موضوع بحث ما هدف و فلسفه قیام امام حسین (علیهالسلام) بود. آنجا مفصّل عرض کردیم که امام حسین بارها فرمود: «من هدفم امر به معروف و نهی از منکر است.»
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لاَ بَطِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ اَلْإِصْلاَحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَسیرَةِ الخُلفاءِ الراشِدینَ المُهدیّین رضِي اللهُ عَنهُم
«من نه از سرمستی و غرور و نه بهخاطر خودنمایی و نه بهعنوان فساد و نه برای ستمگری خروج نکردهام. تنها خروج کردهام برای اصلاح در امت جدم که درود خدا بر او و خاندانش باد. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم و پدرم علی بن ابیطالب که درود بر او باد و سیره خلفای راشدین هدایتیافته عمل کنم.»
من قیام کردم، جان خودم، عزیزانم، فرزندانم و خانوادهام را فدا کردم چرا؟ برای امر به معروف و نهی از منکر.
معروف و منکر معنایی جز اخلاق انسانی و ضد اخلاق ندارد. در بُعد اجتماعی، بالاترین معروف عدالت و بدترین منکر ظلم و ستم بر مردمان است. امام حسین (علیهالسلام) برای عدالت و بقیه ارزشهای اخلاقی قیام کرد.
پس اگر ما در مجلس امام حسین صحبت از اخلاق اباعبدالله الحسین میکنیم، در واقع میخواهیم به پیام و هدف قیام اباعبدالله، به روح قیام اباعبدالله الحسین نزدیک و نزدیکتر بشویم. آن هدفی که حسین (علیهالسلام) آن را معیار انسان بودن میدانست.
همه شما شنیدید وقتی آن ظالمین حمله کردند به سمت خیمههای امام حسین، هنوز حسین جان در بدن داشت و زیر نیزهها و زخمها و شمشیرها بود، اما همین که دید اینها دارند به سمت خیمههای او حمله میبرند، بلند شد و فریاد زد:
وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ اَلْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ …
«وای بر شما ای پیروان آل ابیسفیان، اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، حداقل در همین دنیایتان آزاده باشید …»
حالا فرض کنم شما دین ندارید، قیامت را قبول ندارید، از معاد نمیترسید، اما انسان نمیخواهید باشید؟ پایه و معیار انسان بودن از نگاه امام حسین (علیهالسلام)، پایبندی به همین ارزشهای انسانی است.
اولویت اخلاق بر دین
حسین این را در مکتب پدرش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یاد گرفته بود و در این مکتب پرورش یافته بود که علی (علیهالسلام) میفرمود:
فَهَبْ أَنَّهُ لاَ ثَوَابَ يُرْجَى وَ لاَ عِقَابَ يُتَّقَى أَفَتَزْهَدُونَ فِي مَكَارِمِ اَلْأَخْلاَقِ؟
«اصلاً فرض کن نه امیدی به ثواب است و نه نگرانی خاصی از عقاب؛ آیا باز هم به بزرگواریهای اخلاقی بیرغبت خواهید بود؟»
خیلی از افراد دیندار متأسفانه فکر میکنند اخلاق را چون دین گفته باید داشته باشند. اما مکتب امام حسین (علیهالسلام) برعکس این را میگوید. این تفکر که چون دین گفته اخلاق خوب است پس ما میگوییم اخلاق باید داشته باشیم، تفکر خطرناکی است که دین را وارونه میکند و دینداران را به رفتارهای غیر اخلاقی به اسم دین وا میدارد.
اما وقتی کسی برعکس فکر کند، میگوید چون من انسانم، چون میخواهم اخلاقی زندگی کنم، چون میخواهم انسان باشم، وقتی فهمیدم دین هم درست میگوید، آن را هم گوش میدهم. من اخلاق را به خاطر اینکه دین گفته نمیپذیرم – من انسانم. من دین را به خاطر اینکه اخلاق میگوید دین خوب است میپذیرم. اگر اخلاق میگفت دین بد است، این دین را دور میانداختم، چنانکه بسیاری از دینهای خرافی را باید دور انداخت به خاطر اینکه اخلاق میگوید اینها اخلاقی نیست.
پس حسین جان خودش را برای دین فدا کرد، اما برای کدام دین؟ این خیلی نکته مهمی است. حسین جان خودش را برای دینی فدا کرد که دین انسانیت است، دین اخلاق است. قرآن او میگفت:
﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (الروم: ۳۰)
«پس روی خود را برای دین حقطلبانه برپا دار، همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است؛ که آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.»
قرآن میگوید اهل دین باش یعنی انسان باش، آن فطرت و وجدان انسانی خود را زیر پا نگذار.
پیغمبر خدا هم تعریفش از دین همین بود. میفرمود:
الإسلامُ حُسنُ الخُلقِ
«اسلام همان خوشاخلاقی است.»
اصلاً اول تا آخر اسلام یعنی خوشاخلاقی. اگر اخلاق را بفهمیم که یعنی تو پا روی حق نگذار، هر چیزی را فهمیدی درست است به آن احترام بگذار، وقتی فهمیدی باید نماز بخوانی هم میخوانی، اخلاقت با خدا هم اخلاق درستی است، رابطهات با خدا هم اخلاقی میشود، رابطهات با مردم هم اخلاقی میشود.
ایمان حقیقی در این مکتب خوشاخلاقی است. به خاطر همین پیغمبر این مکتب میفرمود:
أَكْمَلُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً
«کاملترین مؤمنان از نظر ایمان خوشاخلاقترین آنهاست.»
کسی ایمانش از بقیه بالاتر است که از بقیه خوشاخلاقتر است.
دین در یک کلام
پسر این امام، (علی بن الحسین) طوری پرورش پیدا کرده بود در دامن اباعبدالله الحسین که وقتی از او میپرسیدند یابن رسول الله، کل احکام دین را برای ما توضیح بدهید، شرایع دین برای ما چیست، میگفت:
عَنِ اِبْنِ لَهِيعَةَ عَنْ أَبِي مَالِكٍ قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ اَلدِّينِ قَالَ: قَوْلُ اَلْحَقِّ وَ اَلْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ
«به علی بن الحسین (علیهالسلام) عرض کردم مرا از همه شرایع دین آگاه فرمایید. گفت: سخن حق، قضاوت عادلانه و وفا به تعهدات.»
از امام سجاد (علیهالسلام) خواستند میخواهم همه شریعت دین را برای ما توضیح بدهید. فرمود کل دین میدانی چه چیزی است؟ قَوْلُ اَلْحَقِّ وَ اَلْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ. تمام شد، کل دین این است که ناحق نگویید. اگر قانع شدی که خدایی هست بگو خدا، اگر قانع شدی پیغمبر بر حق است بگو پیغمبر، حق را بگو، این تمام است. و اَلْحُكْمُ بِالْعَدْلِ، عادلانه قضاوت کن، انصاف داشته باش. وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ، قول میدهی به یک کسی، وعده میکنی، پای آن ایستادگی کن، برای حرفت ارزش قائل باش. کل دین همین است.
ملاک دینداری؛ اخلاق است نه عبادت
آن وقت ما میبینیم این مکتبی که اباعبدالله (علیهالسلام) خودش را برای او فدا کرد، این مکتبی است که ارزش دینداریاش به عبادت و نماز و روزه نیست. پیغمبر این مکتب میفرمود:
أنَّ العبدَ ليبلُغُ بحُسنِ خلقِهِ درجاتِ الآخرةِ وشرفَ المنازلِ وإنهُ لضعيفُ العبادةِ وإنَّ العبدَ ليبلغُ مِنْ سوءِ خُلقِهِ أسفلَ درَكِ جهنمَ وإنهُ لقويُّ العبادةِ
«بهراستی بنده میتواند با خوشاخلاقی به درجات آخرت و منزلتهای شریف برسد با اینکه در عبادت ضعیف است و بهراستی بنده با بدخلقی به پایینترین درکات جهنم میرسد با اینکه عبادتش قوی است.»
ممکن است یک کسی در عبادتهایش یک مشکلاتی باشد، ضعیفالعباده باشد، ولی خدا به خاطر اخلاق خوبش در آخرت میبرد بالا. برعکس آن هم هست – ممکن است خیلی نماز بخواند، خیلی روزه بگیرد، خیلی عزاداری کند، خیلی زیارت برود، ولی چون بداخلاق است جایش در جهنم است.
باز در روایتی میگوید آمدند به پیغمبر گفتند فلان خانم چقدر خانم مؤمنی است – هر روز روزه، هر شب نماز شب، اهل صدقه. البته حالا یک اشکال کوچکی هم دارد، بد دهن است، یک ذره با زبانش آزار میدهد همسایه را. پیغمبر چه فرمود؟
وَ قَالُوا لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فُلاَنَةُ تَصُومُ اَلنَّهَارَ وَ تَقُومُ اَللَّيْلَ وَ تَتَصَدَّقُ وَ تُؤْذِي جَارَهَا بِلِسَانِهَا قَالَ لاَ خَيْرَ فِيهَا هِيَ مِنْ أَهْلِ اَلنَّارِ قَالُوا وَ فُلاَنَةُ تُصَلِّي اَلْمَكْتُوبَةَ وَ تَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ لاَ تُؤْذِي جَارَهَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ هِيَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ
«به رسول خدا گفتند فلان خانم روزها روزه میگیرد و شبها به عبادت میایستد و صدقه میدهد، و البته با زبانش همسایهاش را آزار میدهد. فرمود: خیری در او نیست، او اهل آتش است! و گفتند فلان خانم نمازهای واجبش را میخواند و ماه رمضان را روزه میگیرد ولی همسایهاش را آزار نمیدهد، فرمود: او از اهل بهشت است.»
نماز میخواند این اهل آتش است چرا؟ چون زبانش آزار میدهد دیگران را. از آن طرف فقط نماز واجب میخواند، فقط روزه واجب میگیرد، خیلی اهل مستحبات هم نیست، ولی آزارش به کسی نمیرسد – فرمودند این اهل بهشت است. ملاک دینداری اخلاق است.
در حدیث دیگری میفرماید:
مَنْ كَانَتْ لَهُ اِمْرَأَةٌ تُؤْذِيهِ، لَمْ يَقْبَلِ اَللَّهُ صَلاَتَهَا وَ لاَ حَسَنَةً مِنْ عَمَلِهَا حَتَّى تُطِيعَهُ وَ تُرْضِيَهُ وَ كَانَتْ أَوَّلَ مَنْ تَرِدُ اَلنَّارَ ثُمَّ قَالَ: وَ عَلَى اَلرَّجُلِ مِثْلُ ذَلِكَ اَلْوِزْرِ وَ اَلْعَذَابِ إِذَا كَانَ مُؤْذِياً لَهَا
«کسی که زنی داشته باشد که آزار میدهد، خدا نماز آن زن و هیچ کار نیکی از اعمالش را نمیپذیرد مگر اینکه همسرش را اطاعت و راضی کند و نخستین کسی خواهد بود که به آتش وارد میشود. سپس فرمود: بر مرد هم مثل همین مسئولیت و عذاب وجود دارد اگر زنش را آزار دهد.»
خدا نه نماز او را قبول میکند نه هیچ کار خیرش. از آن طرف هم فرمودند مردی که زنش را آزار بدهد خدا نه نمازش را قبول میکند نه هیچ کار خیرش. پس ملاک چیست؟ ملاک اخلاق است.
دروازه نجات امت
پس اینکه رسول الله فرمودند حسین بَابُ نَجَاةِ اَلْأُمَّةِ است، راوی میگوید پیغمبر اکرم حسین را روی زانو نشاند، گریه کرد، بعد در توصیف حسین فرمود:
وَ أَمَّا اَلْحُسَيْنُ فَهُوَ مِنِّي وَ هُوَ اِبْنِي وَ وَلَدِي وَ خَيْرُ اَلْخَلْقِ بَعْدَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ وَ هُوَ إِمَامُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ مَوْلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ خَلِيفَةُ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ وَ غِيَاثُ اَلْمُسْتَغِيثِينَ وَ كَهْفُ اَلْمُسْتَجِيرِينَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَجْمَعِينَ وَ هَذَا سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ و بَابُ نَجَاةِ اَلْأُمَّةِ …
این آقای جوانان بهشت است و دروازه نجات امت من است. بدون این نکتههایی که گفتیم، دروازه نجات و باب نجات بودن امام حسین را چه طوری معنی میکنیم؟ یعنی ما میرویم مجلس امام حسین، گریه میکنیم، اشک میریزیم، سینه میزنیم، نجات پیدا میکنیم، میرویم بهشت؟ ولی آیا این دین پیغمبر است یا نه؟
بَابُ نَجَاةِ اَلْأُمَّةِ بودن حسین این است که من میروم مجلس امام حسین، اشک میریزم، عزاداری میکنم، دل خودم را با حسین پیوند میدهم. و دلی که با حسین پیوند خورد، دیگر اهل بداخلاقی نیست. چون من فهمیدم در این مکتب نجات به اخلاق است. من در مجلس امام حسین روحم، دلم و اخلاقم را سوهان میکشم، ناخالصیاش را میگیرم، به حسین متوسل میشوم. و روح من، قلب من، وقتی به حسین متوسل شد، اخلاق من اصلاح میشود، جان من حسینی میشود.
این است که پیغمبر اشک میریزد برای حسین و اینگونه پیشاپیش برای حسینش عزاداری میکند. میفرماید فَأَضُمُّهُ فِي مَنَامِي إِلَى صَدْرِي – حسین را به سینه خودش میچسباند. بعد روضه حسین خواند که چگونه حسین را تنها میگذارند، چگونه به شهادت میرسانند و قاتلان حسین را نفرین کرد.
ورود حسین به کربلا
روز دوم محرم، آن پیشبینی پیغمبر و آن صحنه تکاندهندهای که پیامبر از قبل برای او اشک ریخته بود، همان روزی بود که پیغمبر فرمود حسین وارد سرزمین کربلا میشود:
خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَيتِهِ – رَحمَةُ اللّٰهِ عَلَيهِم – بَينَ يَدَيهِ، فَنَظَرَ إلَيهِم ساعَةً وبَكىٰ، وقالَ: اللّٰهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وقَد اخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا، وتَعَدَّت بَنو امَيَّةَ عَلَينا، فَخُذ بِحَقِّنا، وَانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ. قالَ: ثُمَّ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام في عَشيرَتِهِ، ورَحَلَ مِن مَوضِعِهِ ذٰلِكَ، حَتّىٰ نَزَلَ كَربَلاءَ في يَومِ الأَربِعاءِ، أو يَومِ الخَميسِ، وذٰلِكَ فِي الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدىٰ وسِتّينَ، ثُمَّ أقبَلَ إلىٰ أصحابِهِ، فَقالَ لَهُم: أهٰذِهِ كَربَلاءُ؟ فَقالوا: نَعَم. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِأَصحابِهِ: انزِلوا، هٰذا مَوضِعُ كَربٍ وبَلاءٍ، هاهُنا مُناخُ رِكابِنا، ومَحَطُّ رِحالِنا، وسَفكُ دِمائِنا
حسین راه افتاد. این خانواده – یکی از یکی دسته گلتر، یکی از یکی زیباتر، یکی از یکی با خداتر – حسین به اینها نگاه میکند، اشک میریزد. خدایا ما خانواده پیغمبر تو هستیم، ببین چگونه ما را از شهرمان بیرون کردند، این ظالمین چگونه ما را تنها گذاشتند. بعد دعا کرد، ندا داد، حرکت کردند.
تا یک روز چهارشنبه یا پنجشنبهای که روز دوم محرم بود، رسیدند به آن سرزمین موعود – کربلا. همین جا است؟ بله حسین جان، دیگر رسیدیم به کربلا. پیاده شوید، دیگر اینجا همان محلی است که همه سختیها و بلاها قرار است به ما نازل شود. اینجا همان جا است که بارانداز ما است، اینجا همان جا است که خون ما را میریزند، اینجا همان جا است که بچههای حسین به تماشای قتل حسین مینشینند.
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة
بعدی: قاعده طلایی
مطلب فوق در تاریخ 7/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است