تفسیر نادرست از نجاتبخشی حسین (علیهالسلام)
در جلسات گذشته مبانی قرآنی نجات را شناختیم و متوجه شدیم معنی نجاتبخش بودن حسین (علیهالسلام) چیست. اما برداشتها و تفسیرهای نادرستی نیز از نجاتبخشی امام حسین وجود دارد که باید آنها را برطرف کنیم.
یک تفسیر غلط که گاهی دیده میشود و حتی برایش کتاب نوشتهاند و روی منبرها میگویند این است که شهادت امام حسین فدیهای بود برای نجات شیعیان از جهنم. بر اساس این تلقی، امام حسین برای نجات شیعیان گناهکار شهید شد تا ما گناهکاران بخشیده شویم و نجات پیدا کنیم. این برداشت تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر افکار و عقاید الهیات مسیحیت است.
الهیات مسیحی و عقیده فدیه
مهمترین و محوریترین عقیده در بین مسیحیان در همه فرقههایی که میشناسیم، باور به فدیه است. آنها معتقدند که خدا از روی لطف، مهربانی و محبتش برای اینکه انسان را از گناه رها کند، فرزند خودش را – عزیزترین کس خودش را – فدا کرد با آن سختیها و مصیبت و به صلیب کشیده شدن تا انسان نجات پیدا کند.
در الهیات مسیحیت همه چیز حول محور گناه نخستین چیده شده است. آنها میگویند آدم گناه کرد و با معصیت آدم، ارتباط انسان با خدا قطع شد. بر اساس این باور، خدا تصمیم گرفته بود انسان را بیافریند تا پیش خودش باشد، فرزند خودش باشد، هیچ رنجی نکشد و انسان مرگ نداشته باشد و ابدی باشد. اما آدم وسوسه شد، گناه کرد، از درخت ممنوعه خورد و با این گناه، مرگ، رنج و جدایی از ملکوت آسمانها برای انسان رقم خورد. انسان منفور شد پیش خدا.
ولی خدا انسان را دوست داشت، پس چارهای اندیشید. گفت برای جبران این گناه، عزیزترین کس خودم – فرزند خودم را که مرگ ندارد – فدا میکنم. در اعتقاد مسیحیت، در بین فرزندان آدم تنها کسی که مرگ نداشت مسیح بود. خدا گفت حالا که آن گناه، مرگ را وارد زندگی بشر کرد، من عزیزترین کس خودم که مرگ ندارد را فدا میکنم، دچار رنج میکنم، به صلیب میکشم تا جبران شود آن گناه. خدا محبت و نجاتبخشی خودش را از طریق فدا کردن عزیزترین کس خودش نثار انسان کرد.
آنها معتقدند همانطور که یک گناه باعث شد کل انسانها گناهکار شوند و به رنج، بدبختی و شقاوت بیفتند، یک فداکاری بزرگ و مصیبتی که مسیح دید، همه انسانها را پاک کرد و گناه همه بخشیده شد. اگر مسیح فدا نمیشد، اصلاً راهی برای نجات انسان باقی نمیماند.
پاسخ قرآن به عقیده فدیه
آیا قرآن این نوع نگاه و تفکر را تأیید میکند؟ از نظر قرآن، فدا شدن یک نفر هرگز نمیتواند گناه فرد دیگری را پاک کند:
﴿مَّنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا﴾ (الإسراء: ۱۵)
«کسی که راه یابد جز این نیست که برای خودش راه مییابد و هر کس گمراه شود به زیان خودش گمراه میشود و هیچ بار برندهای بار دیگری را بر نمیدارد و ما هیچگاه عذاب نمیکنیم مگر اینکه فرستادهای بر انگیزیم.»
کسی که نجات پیدا میکند خودش را نجات میدهد، نه دیگران را. هرکس مسئول اعمال خودش است و هیچکس بار کسی دیگر را برنمیدارد.
داستان آفرینش در قرآن
قصه آفرینش در قرآن از ابتدا تا انتها متفاوت است. در نگاه مسیحیت، خدا انسان را برای ملکوت آفریده بود، سپس این برنامه با گناه آدم به هم خورد. ولی قرآن میگوید از اول:
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً …﴾ (البقرة: ۳۰)
«و هنگامی که خداوندگارت به فرشتگان گفت: قطعاً من در زمین جانشینی میگمارم.»
مگر میشود برنامه خدا به هم بخورد؟ از اول خدا آدم را برای زمین آفریده بود. جانشین او قرار بود در زمین باشد.
رحمت و مهربانی خدا برای نجات انسان این برنامه را چیده بود که انسان بیاید در زمینی که فساد و گناه و تبهکاری و خونریزی است، از دل این شهوات و فسادها و گناهها خودش را بالا بیاورد تا به آن رحمت بیانتها برسد. نه اینکه انسان برود در محیط پاستوریزهای که اصلاً هیچ رنج و زحمت و شهوت و دردسری نیست، حالا اگر در آنجا یک اشتباهی کرد، برای جبران این اشتباه یک نفر دیگر کشته شود.
قرآن میگوید شرط نجات، هبوط است. مقدمه نجات، هبوط است. اگر میخواهی آن نجاتبخشی خدا را داشته باشی، اول باید بیایی هبوط کنی در زمین، درگیر این محیط بشوی، بعد خودت را نجات بدهی.
گناه اصلی و فرعی در نگاه مولوی
مولوی زیبا بیان میکند:
خوی بد در ذات تو اصلی نبود / کز بد اصلی نیاید جز جحود
آن بد عاریتی باشد که او / آرد اقرار و شود او توبهجو
مولوی میگوید بدی و گناه هم اصلی و فرعی دارد. گناه اصلی این نیست که کسی اگر خدا به او گفت از این درخت نخور، برود بخورد. این گناه فرعی است. گناه اصلی این است که یک کسی حقطلب نباشد. اگر کسی خودخواه باشد، مستکبر باشد، این راه توبه برایش بسته است.
چه زیبا میگوید مولوی که چون آدم حقطلب بود، درست است که گناه کرد اما فوری توبه کرد:
همچو آدم زلتش عاریه بود / لاجرم اندر زمان توبه نمود
چونک اصلی بود جرم آن بلیس / ره نبودش جانب توبهٔ نفیس
شیطان چرا توبه نکرد؟ چون آن گناه اصلی را مرتکب شده بود. گناه اصلی خودخواهی است. شیطان خودخواه بود، میگفت من برترم، راه توبه برایش بسته شد.
خدا برای مهربانیاش مانع اصلی را این نمیبیند که کسی گناه کرده یا نکرده. مانع اصلی این است که آیا خودخواه هستی یا نیستی. چون آدم خودخواه نبود، وقتی به او گفتند اشتباه کردی، گفت غلط کردم، ببخشید، تمام شد، خدا بخشید.
توبه به عنوان درمان گناه
﴿فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ﴾ (طه: ۱۲۱ و ۱۲۲)
«پس از آن خوردند و شرمگاههایشان برایشان آشکار شد و شروع کردند آنها را با برگ باغ میپوشاندند. و آدم خداوندگارش را نافرمانی کرد و بیراهه رفت. سپس خداوندگارش او را برگزید و به او روی آورد و راهبری کرد.»
وقتی این حال را پیدا کردند، خدا آنها را برگزید، هدایتشان کرد، به «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» آنها را برد.
مسئله این نیست که گناه کردم یا نکردم – گناه که مال آدم است. مسئله این است که درِ توبه باز است، استفاده میکنم یا نه؟
معصیت کردی به از هر طاعتی / آسمان پیمودهای در ساعتی
بس خجسته معصیت کان کرد مرد / نه ز خاری بر دمد اوراق ورد
اگر گناه، پشتش این باشد که کردم خب کردم، همین است که هست، بیچارگی ابدی است. اما اگر گناه بعد از آن دلشکستگی باشد و توبه باشد، قرآن و اهل بیت به ما میگویند خدا بنده گناهکارش که دلش شکسته و توبه کرده را از آن بندههای عابد زاهدی که در عمرشان گناه نکردند، بیشتر دوست دارد.
نجاتبخشی حقیقی حسین (علیهالسلام)
«سفینة النجاة» بودن حسین یعنی چه؟ مجلس امام حسین انسان را نجات میدهد، اشک ریختن برای امام حسین گناهان را میبخشد. بله والله میبخشد، اما نه به آن معنا که یک نفر رفت کشته شد و زجر کشید که من هر کار دلم خواست بکنم و بگویم خدا گناهان ما را میبخشد چون در خانوادهای شیعه به دنیا آمدیم. این پارتیبازی است.
بلکه چون این دلشکستگی و توبه حقیقی در مجلس امام حسین اتفاق میافتد. ابوبصیر میگوید در کوفه همسایهای داشتم که جزو حکومتیها بود، به دربار وصل بود، وضعش خوب شده بود. هر شب مجالس گناه برپا میکرد، میخوردند، میآشامیدند، هر کار دلشان میخواست میکردند. چند بار رفتم به او گفتم این چه کاری است، خجالت بکش، فایده نکرد.
یک بار رفتم به او گفتم. گفت ببین، خودمانی هستیم، من میفهمم افتادم در بد مسیری ولی گیر افتادم. تو شنیدم از یاران امام صادق هستی، من ته دلم یک چیزی هست. برو به او بگو مرا نجات بدهد. من دوست دارم نجات پیدا کنم ولی گیر افتادم در این مسیر.
ابوبصیر رفت خدمت امام صادق (علیهالسلام) گفت ما یک همسایه اینطوری داریم. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند وقتی رفتی کوفه، سلام من را به او برسان، به او بگو هر کاری کردی کردی، مهم نیست، ولی دیگر نکن. من همه چیز تو را تضمین میکنم.
واقعاً امام صادق (علیهالسلام) این را گفت؟ به خدا همین گفت. گفت دیگر نکنی، همه چیز تو با من. بعد از چند روز یک کسی را فرستاد دنبال ابوبصیر گفت بیا. رفت در خانه در زد، آمد لای در را باز کرد گفت ابوبصیر، من لباس تنم نیست. هرچه داشتم از مال حرام، همه را دادم، لباسهایم را دادم. برو یک لباس برای من تهیه کن. رفت برایش لباس تهیه کرد.
بعد از چند روز باز پیغام داد حالم خوب نیست. رفت گفت دارو میخواهم. دارو گرفت، رسیدگی کرد، مدام حالش بدتر شد. یک روز بالای سرش بود، دید دارد لحظههای آخرش هست، به خودش میپیچید. از حال رفت، یک دفعه چشم باز کرد گفت: ابوبصیر، رفیقت قولش را عمل کرد، تمام شد، پاک رفت.
ابوبصیر میگوید بعد از چند وقت رفتم مدینه خدمت امام صادق، داشتم میرفتم داخل منزل، در را باز کردم، هنوز وارد نشده بودم، از آن طرف امام صدا کرد: ابوبصیر، ما به قولمان عمل کردیم.
امشب شب عاشوراست. حسین جان ما یک دهه آمدیم در مجلس تو، به عشق تو، به امید تو. امشب همان شبی که نجاتمان میدهی. شبی است غوغاست در کربلا.
امام زینالعابدین (علیهالسلام) میگویند من حال نداشتم، مریض بودم، شب عاشورا یک گوشهای بودم. دیدم حسین پدرم زیر لب زمزمه میکند، اشعاری میخواند. فهمیدم دارد غزل خداحافظی میخواند. بغض گلوی من را گرفت ولی هیچی نگفتم. اما عمهام زینب تا این اشعار را شنید، به سر و صورت زد، آمد گفت: حسینم چه چیزی داری میگویی؟ تمام است کار؟ گفت آره عزیزم، فردا تمام است.
اینجا بود که زینب فریاد میزند:
وَاثُكلاه! واحُزناه! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ، يا حُسَيناه! يا سَيِّداه! يا بَقِيَّةَ أهلِ بَيتاه!
حسینم! همه کس من، من پدر را دادم، مادرم از دست رفت، پیغمبر رفت، همه امیدم به تو حسین بود. تو بروی، دیگر کسی را ندارم. زینب ضجه زد، گریه کرد. اما حسین آمد او را در آغوش گرفت، او را آرامش داد، تسلی داد. آنچنان مهر حسین، نفس حسین، زینب را آرام کرد که زینب آرام گرفت.
اما فردا عصر کجا بودی آن زمان که اسب تو برگشت؟ این بچهها آمدند، زینب آمد به سمت قتلگاه. آن صحنهای که زینب دید، آنچنان فریاد زد، هیچ پناهی پیدا نکرد. نگاهش را برد به سمت مدینه:
یا رسول الله … صَلّی علیکَ ملیکُ السَّماءِ هذا حُسینٌ مُرمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقطَعُ الاعضاءِ
«ای محمد، ای رسول خدا … فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حسین است که آغشته به خون است و اعضایش قطع شده.»
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست / وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة
بعدی: شفاعت
قبلی: وحدت حقیقت
مطلب فوق در تاریخ 15/9/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است