Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

تعصب

مروری بر بحث‌های گذشته

به لطف خداوند متعال در این چند شب بحثی را آغاز کردیم برای بررسی عوامل بروز فاجعه دردناک کربلا. با یک اصل مهم قرآنی آشنا شدیم که قرآن بارها بر آن تأکید کرده و به ما آموزش و آگاهی داده: اگر انسان‌ها تابع هوای نفس، خودخواهی، خودبینی و شهوات خودشان باشند، خداوند درهای هدایت باطنی را بر دل آنها می‌بندد و به تدریج دل آنها مهر می‌خورد، بر چشم و گوش آنها پرده می‌افتد.

بسیاری از حقایق را دیگر آنها نمی‌بینند یا وارونه می‌بینند. زیبایی‌هایی که باید برای ما جذاب و شیرین باشد، آن زیبایی‌ها دیگر نسبت به ما هیچ احساس خوبی ایجاد نمی‌کنند. زشتی‌ها و بدی‌هایی که باید از آن متنفر باشیم، نسبت به آنها احساس بدی پیدا نمی‌کنیم. این چیزی است که قرآن تحت عنوان «اضلال الهی» از آن یاد می‌کند.

گفتیم آنچه در جریان کربلا و روز عاشورا رخ داد، نتیجه چنین سنتی است که خدا از قبل هشدارش را داده بود. امت اسلامی و بسیاری از بزرگان، صحابه، تابعان، عالمان، مجاهدان و دیگران به خاطر بی‌توجهی به این اصل قرآنی و به خاطر آلوده شدن به هوا و هوس و خواسته‌های نفسانی، به شرایطی رسیدند که فرزند رسول خدا را آن‌گونه به شهادت رساندند.

این کلیتی بود که بیان شده بود، اما باید برای این ادعا دلیل آورد و مصداق و نمونه تاریخی‌اش را نشان داد تا چنین ادعایی ثابت شود. شب گذشته یکی از این نمونه‌ها که مسئله بی‌عدالتی، ویژه‌خواری و رانت‌های به وجود آمده در بین سران و اشراف بود، توضیح دادیم. امشب یکی دیگر از این عوامل و مصادیق این خودخواهی‌ها را که جامعه اسلامی دچارش شده بود، در حد فرصت محدود تشریح می‌کنیم.

 

جامعه قبیله‌ای و پیام اسلام

دیشب هم به این نکته اشاره کردیم که دین اسلام در یک منطقه‌ای آمد و پیامبر خدا پیام خدا را در یک سرزمینی آورد که آن سرزمین از یکسری ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از قبل برخوردار بود. مخصوصاً شهر مکه یک شهر به شدت قبیله‌گرا بود و کل سرزمین حجاز یک منطقه‌ای بود که بر اساس ساختار اجتماعی قبیله‌ای، امور مردم می‌گذشت و اداره می‌شد.

افراد پیش از هر چیزی -نه حکومت مرکزی وجود داشت و نه ساختارهای پیشرفته سیاسی و اجتماعی- قبیله قبیله زندگی می‌کردند. بزرگ قبیله، شیخ قبیله و رئیس قبیله، حامی و مراقب و فرمانروای آن قبیله بود. افراد برای حفظ و مراقبت از خودشان و حفظ هویت، فکر و ذکرشان در برجسته کردن این پیوندهای قبیلگی بود. از هر چیزی برایشان مهمتر، قبیله خودشان بود و به خاطر این قبیله هر کاری می‌کردند، هر کشتاری را انجام می‌دادند.

در قضاوت‌هایشان، برای جنگ کردن‌هایشان، برای دفاع کردن‌هایشان، برای تلاش و کوشش‌هایشان، هیچ انگیزه‌ای بالاتر از قبیله‌شان نمی‌شناختند. به این خاطر بود که سال‌های سال زندگی آنها در جنگ و کشتار و دشمنی بین قبایل سپری می‌شد.

یکی از مهمترین پیام‌ها و سخنانی که پیغمبر خدا برای اینها آورد این بود که: شما انسان هستید، با هم برابرید. اینکه متعلق به کدام قبیله باشید، تأثیری در ارزش‌های شما و انسانیت شما ندارد. چیزی که برای شما مهم باید باشد، حقیقت است. اگر هم قبیله شما سخن نادرستی گفت، حقیقتی را انکار کرد و پوشاند، برای شما آن حقیقت باید مهمتر از همشهری و هم‌قبیله‌ای و کسی که با او احساس پیوند می‌کنید، باشد.

ولی در خون عرب این قبیله‌گرایی و به اصطلاح تعصب خانه کرده بود. خیلی سخت بود جدا شدن از این خوی. با مجاهدتی که کرد، با استقامت و صبوری که کرد، با معنویتی که برای این گروه به ارمغان آورد، با آموزش‌هایی که به اینها داد، کم کم این مسائل قبیلگی را از بین برد. به گونه‌ای که بین این قبیله‌ها برادری ایجاد کرد، الفت ایجاد کرد که خود قرآن می‌فرماید: تو خیلی هنر کردی یا رسول الله که توانستی این پیوندها را برقرار کنی. تو اگر همه گنج‌های زمین را خرج می‌کردی، نمی‌توانستی بین دل‌های اینها الفت ایجاد کنی:

﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ (انفال: 63)

«و میان دلهایشان اُلفت انداخت، که اگر آنچه در روی زمین است همه را خرج می‌کردی نمی‌توانستی میان دلهایشان اُلفت برقرار کنی، ولی خدا بود که میان آنان اُلفت انداخت.»

این معجزه تو بود.

 

چرا مبارزه با تعصب اینقدر مهم است؟

چرا اینقدر روی این موضوع تأکید داشته پیغمبر ما؟ به خاطر همان نکته‌ای که شب اول به عنوان محور بحث عرض کردم: اصلاً تا زمانی که خودخواهی در انسان وجود داشته باشد، تعالی، معنویت، رشد، سلامت و سعادت برای او محال خواهد بود.

این خودخواهی نمودهای مختلف پیدا می‌کند. یک وقت خود را بر منافع دیگران ترجیح می‌دهم. یک وقت این خود، خانواده خودم را بر خانواده دیگران ترجیح می‌دهم. یک وقت این خود بزرگتر می‌شود و می‌شود خود قبیله، قبیله من، همشهری من و هم‌وطن من. همه‌اش برمی‌گردد به من و اینها همه‌اش نمودهای خودخواهی است.

پیغمبر خدا آمده بود تا انسان را از این خودخواهی‌ها نجات بدهد، تا او بتواند ملکوتی بشود، تا بتواند رشد کند، تا معنویت را بچشد، تا هدایت الهی را دریافت کند. پس در رأس برنامه او مبارزه با این تعصبات قبیلگی و خودخواهی‌هایی است که اینگونه نمود پیدا می‌کرد و دشمنی و نفرت ایجاد می‌کرد.

 

بازگشت تعصب بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله)

اما دیشب هم اشاره کردیم که با رفتن پیامبر از بین مردم، متأسفانه دوباره آن رگ‌های تعصب و قبیله‌گرایی به تدریج برگشت. متأسفانه آن کسانی که هم و غم آنها این بود که بگویند ما برتریم، قریش برترین قبیله عرب است، اینها دوباره شروع کردند به تلاش، به تبلیغات، به زمینه‌سازی برای اینکه این برتری‌ها را دامن بزنند.

از شیوه تقسیم بیت‌المال گرفته تا برتر دانستن عرب نسبت به عجم، راه ندادن غیرعرب‌ها به مدینه، تحقیر موالی -موالی غیرعرب‌هایی بودند که مسلمان شده بودند و به آنها می‌گفتند موالی- اینها را تحقیر می‌کردند، در موقعیت‌های مهم آنها را راه نمی‌دادند. این موضوع قبیله‌گرایی کم کم دوباره برگشت.

شما وقتی ریشه‌یابی می‌کنید اتفاقی که در کربلا افتاد، ببینید نقش قبیله‌گرایی در این مصیبت بسیار پررنگ است. ریشه دارد در اینکه بنی‌امیه که یکی از تیره‌های قریش است، دنبال سروری و برتری خودش بر بنی‌هاشم است و همه حرف این است که چرا باید قدرت دست بنی‌هاشم باشد، باید دست ما بنی‌امیه باشد.

بعد کم کم مسائلی را مطرح می‌کنند که می‌گویند: آقا اصلاً این بنی‌هاشم در جنگ بدر، در جنگ احد، از ما بنی‌امیه بزرگان ما را کشتند، ما باید انتقام آنها را بگیریم. ببینید همه معادلات یک محور دارد و آن محور اینکه ما قبیله خود را باید حفظ کنیم، برتری بر دیگران داشته باشیم. حالا اینکه این قبیله کارش درست است یا غلط است، آن مهم نیست.

کار به جایی می‌رسد که وقتی در مقاتل، در تاریخ نوشتند، سر مبارک اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) را وقتی می‌آورند جلوی آن ملعون یزید، در آن مجلس این سر مبارک در تشت در مقابل اوست، با چوب بر لب و دندان حسین (علیه‌السلام) می‌زند و چه شعری می‌خواند؟ می‌گوید:

لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ

«ای کاش بزرگانی از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، هم اکنون بودند و زاری قبیله خزرج را از زدن شمشیرها و نیزه‌ها می‌دیدند!»

پدران ما، شیوخ ما که در بدر کشته شدند، الان بودند می‌دیدند که ما انتقام بدر را گرفتیم.

پس می‌بینید مسئله تعصب قبیله‌ای یکی از عوامل مهمی است که باعث شد به این فاجعه و این حادثه بینجامد.

 

درس برای امروز: ما هم از این آفت در امان نیستیم!

من می‌خواهم اینجا این استفاده را امشب بکنم، این هشدار و این درس را بازگو و برجسته کنم که ما هم از این آسیب و آفت در امان نیستیم. قرار شد ما از این عبرت‌ها و درس‌ها برای زندگی امروز، برای زندگی شخصی و خانوادگی و ملی خود، برای یک زندگی حسین‌وار، درس بگیریم و استفاده کنیم.

یکی از مهمترین درس‌ها همین است: تعصب به عنوان یک آفت سلامت نفس، آزادگی، معنویت و هدایت الهی، یک آفتی است که همه را تهدید می‌کند.

 

تعصب: خوب یا بد؟

من اینجا می‌خواهم به شما عرض بکنم این حرف اشتباه و این فرهنگ رایج را باید عوض کنیم که بارها به ما گفتند تعصب در بعضی چیزها خوب است و در بعضی چیزها بد است. متأسفانه واژه‌ها کم کم معنای خودشان را از دست دادند و حتی برعکس شده. شما متون دینی ما را ببینید، همه جا از تعصب بد گفتند. ولی امروز شما ببینید یک آدمی را که می‌خواهند بگویند خیلی انسان با غیرت است، با ایمان است، می‌گویند آدم با تعصبی است، خیلی آدم با تعصب و خوبی است.

مگر تعصب چیز خوبی است؟ تعصب یعنی چه؟

تعصب از ریشه «عَصَبَ» می‌آید. این عصب‌های بدن ما را هم که به آن می‌گویند عَصب، به خاطر اینکه یک بندهایی است که در وجود ما، در بدن ما کشیده شده. این بندهایی که یک چیزی را به هم پیوند می‌دهد، این را عرب به آن می‌گوید عصب. تعصب یعنی تمایل، پیوستگی و این برای پیوندهای قبیله‌ای بیشتر به کار می‌رفت. عرب به یک جمعیت و یک قبیله می‌گوید «عُصْبَه». در قرآن هم دارد که می‌گوید: ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ (یوسف: 8).

معنای تعصب چه می‌شود در لغت عربی؟ یعنی تمایل، پیوستگی و طرفداری به هر قیمتی. کاری هم ندارم به اینکه این درست می‌گوید یا غلط می‌گوید، کاری ندارم که حرفش حق است یا باطل است، چون می‌گوید من طرفدارش هستم. این می‌شود تعصب.

حالا من از شما می‌پرسم: آیا تعصب خوب هم می‌شود داشت؟ بعضی دوستان جواب می‌دهند: بله آقا، در امور خوب اگر تعصب داشته باشیم خوب است، در کارهای بد نباید تعصب داشته باشیم.

من می‌پرسم از این عزیزان: هرکسی اگر این‌طوری که شما تعریف می‌کنید، هرکسی در هر موضوعی که تعصب دارد، اگر از او بپرسی که آن موضوع که به آن تعصب داری خوب است یا بد، می‌گوید خوب است. کسی می‌گوید من چیزی که به آن تعصب دارم بد است؟ پس باید همه تعصب‌ها خوب بشود!

 

امام علی (علیه‌السلام) و مذمت تعصب

شما می‌بینید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در بلندترین خطبه نهج البلاغه که خطبه قاصعه است -و اینهایی که اهل مطالعه هستید خواهش می‌کنم به نهج البلاغه مراجعه کنید، خطبه قاصعه را بخوانید- بخش عمده این خطبه در مذمت تعصب است. چه تعبیر عجیبی دارد! امیرالمؤمنین می‌فرماید: تعصب زشت است، بد است، پیشوای همه متعصبان تاریخ ابلیس است:

فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ. (نهج‌البلاغه: خطبه 192)

«ابلیس دشمن خدا و پیشوای متعصبان و پیشرو مستکبران و گردنکشان است. او بود که عصبیت را پایه نهاد.»

امام همه متعصب‌ها ابلیس است. چرا ابلیس امام متعصب‌هاست؟ امیرالمؤمنین می‌فرماید: چون وقتی خدا به او گفت بر آدم سجده کن، گفت نه، من از آتش هستم، او از خاک است، من برتر از آن هستم، من به او سجده نمی‌کنم.

یعنی برای یک رفتار، برای یک اقدام، ملاکش حق یا باطل بودن و درست یا غلط بودن نبود، ملاکش این است که من به او سجده نمی‌کنم، هر کسی می‌خواهد باشد.

همین منطق: آقا شما چرا داری از این فرد طرفداری می‌کنی؟ می‌گوید چون همشهری من است، هم‌وطن من است، هم‌حزب من است، در جناح من است. خب آخر این دارد اشتباه می‌کند. چرا وقتی هم‌حزب تو، هم‌جناح تو اشتباه می‌کند، هیچ چیزی نمی‌گویی، تا حزب مخالفت اشتباه می‌کند، بوق و کرنا می‌کنی؟ یعنی تعصب، و همه‌اش ریشه در خودخواهی و خودبینی انسان دارد.

 

تفاوت تعصب، حمیّت و غیرت

ببینید دو تا واژه است، این دو تا واژه اشتباه جا افتاده بین ما. یکی واژه «تعصب» است، یکی واژه «حمیّت» است. باز حمیّت هم کاملاً معنی‌اش منفی است. قرآن همین را به معنی منفی فقط به کار برده:

﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ (فتح: 26)

«آنگاه که کافران در دلهای خود، تعصب [آن هم‌] تعصب جاهلیت ورزیدند،»

این کافران اهل حمیّت هستند، اهل حمیّت جاهلی هستند. حمیّت جاهلی این بود که طرفدار قوم و قبیله خودشان بودند. حالا اینکه پیغمبری که آمده دارد اینها را دعوت می‌کند، چون از قبیله خودشان نیست، حرفش را گوش نمی‌کنند.

ولی ما الان فکر می‌کنیم حمیّت داشتن یعنی خیلی غیرت داشتن. ببینید، غیرت خیلی معنی خوبی دارد. آدم بی‌غیرت، آدم بی‌خاصیت است. غیرت یعنی چه؟ یا تعبیر درست‌تر آن غِیرت است در عربی -حالا ما در فارسی می‌گوییم غِیرَت.

غِیرت یعنی اینکه آدم وقتی فهمید یک چیزی حق است، نسبت به حق بی‌تفاوت نباشد. این را می‌گویند غیرت. بی‌غیرتی خیلی بد است. آدم بی‌غیرت خیلی پست است، چون حقی که فهمید هست و باید از آن دفاع کند، نسبت به آن بی‌تفاوت است. ناموسش باید از او دفاع کند، مراقبت کند، نسبت به او بی‌تفاوت است. این بی‌غیرت است.

ولی آدم با تعصب، آدم با حَمیّت یعنی کاری ندارم که این حق است یا باطل است. چون من می‌گویم، چون من می‌فهمم، من دوست دارم، من از این خوشم نمی‌آید، به خاطر این است که من واکنش نشان می‌دهم، اقدام می‌کنم. این بد است، این خودخواهی است.

 

چگونه تعصب را از غیرت تشخیص دهیم؟

الان یک مشکلی اینجا وجود دارد و آن مشکل این است که همه آدم‌هایی که اهل تعصب هستند، وقتی به آنها می‌گویی که آقا این کار تو تعصب است، تو چرا داری این‌طوری برخورد می‌کنی، چرا داری از یک چیزی که غلط است دفاع می‌کنی، می‌گوید: نه آقا، این تعصب نیست، این غیرت است. من آدم بی‌غیرتی نیستم، حاضر نیستم کسی حق من را زیر پا بگذارد.

الان اینجا تشخیص آن چطوری است؟ من چطوری تشخیص بدهم که این رفتاری که دارم انجام می‌دهم اسمش غیرت است و یک کار خوب است، یا اسمش تعصب است و حمیّت است و زشت، بد و خودخواهانه است؟ ملاکش چیست؟ راه تشخیص چیست؟

راه تشخیصش در شیوه برخورد با انتقاد، در مقابل سخن مخالف است. آدم وقتی در مقابل انتقاد، در مقابل حرف متفاوت و حرف مخالف، از خودش صبوری نشان بدهد، اجازه بدهد به یک کسی که حرفش را بزند و حرف او را بشنود، بعد بررسی کند، اگر درست بود بپذیرد، اگر درست نبود نپذیرد، این آدم، آدم منطقی است، انسان واقعی است، خودخواه نیست، خودبین نیست، خودبرتربین نیست و همین کسی است که به تعبیر قرآن مشمول هدایت‌های الهی می‌شود.

ولی آدمی که فکر می‌کند من بر حقم، چون فکر می‌کند راه من درست است، عقیده من درست است، مذهب من درست است، ملیت من برتر است، هر فکری برای خودش می‌کند، چون این فکر را می‌کند، حاضر نیست حرف مخالفی را بشنود، حاضر نیست به دیگران اجازه حرف زدن بدهد. تو هم به او می‌گویی: تو چرا نمی‌گذاری او مخالف تو حرف بزند؟ می‌گوید: او حرف‌هایش باطل است، من اجازه نمی‌دهم این مزخرفات را اینجا بگوید، حرف‌هایش باطل است، اینها کفریات است.

ببخشید، با این منطق هیچ‌کسی به هیچ‌کسی نباید اجازه حرف زدن بدهد، چون هر کسی فکر می‌کند عقیده خودش حق است و عقیده دیگران باطل است. پس تو هم اگر بخواهی حرف بزنی باید جلو دهانت را بگیری. چرا؟ چون از نظر او حرف تو باطل است.

اگر کسی که یک عقیده‌ای دارد، آن عقیده خودش را حق می‌داند، پذیرفته. فقط انسان‌های خودبین، خودخواه و هواپرست حاضر نیستند حرف مخالف زده شود، حرف مخالف شنیده شود، با اینکه این فرد خودش را پیرو مکتب اهل بیت و پیرو امام حسین (علیه‌السلام) بداند.

امام حسین (علیه‌السلام) اینطوری نبود، امام صادق (علیه‌السلام) اینطوری نبود. می‌آمدند در مقابل امام صادق (علیه‌السلام) خدا را انکار می‌کردند. تا بعضی اصحاب می‌خواستند تندی کنند، حضرت می‌گفت: دارد حرفش را می‌زند، حرفش را بشنوید، شما جوابش را بدهید.

این ریشه‌اش در خودبین نبودن است، در خودخواه نبودن است. اگر کسی خودبینی، خودرأیی، خودخواهی و هواپرستی در او غلبه کرد، این خود اینقدر مکار است، این نفس اینقدر فریبکار است که او را تبدیلش می‌کند به یک اقدام مقدس. تبدیلش می‌کند حتی به جایی که حاضر است خودش را بکشد، حاضر است عملیات انتحاری انجام بدهد، نارنجک به خودش ببندد برای اینکه برود چهار تا شیعه را بکشد.

ببینید نفس چه کار می‌کند با آدم، این خودخواهی چه بلایی سر آدم می‌آورد. مگر داعشی‌ها غیر از این هستند؟ ریشه‌اش در کجاست؟ ریشه‌اش در همین است که خودش را حق می‌داند، حاضر نیست حرف مخالف زده شود، حاضر نیست حرف مخالف را بشنود و می‌گوید هرکس غیر از این که من می‌گویم بگوید، باید کشته بشود.

 

تعصب در امور مذهبی و غیرمذهبی

این را هم عرض بکنم: تصور نکنید تعصب فقط در امور مذهبی است. فکر نکنیم فقط آدم‌هایی که روی عقیده دینی و مذهبی خود پافشاری می‌کنند و حرف مخالف را نمی‌شنوند، اینها آدم‌های متعصبی هستند. نه، تعصب در بی‌دینی اتفاقاً خیلی بیشتر است -حالا نگویم خیلی بیشتر است، کمتر از این هم نیست.

آن کسی هم که حاضر نیست حرف دینی را بشنود، حاضر نیست استدلال منطقی یک دیندار را گوش کند و اگر حق بود بپذیرد، این هم متعصب است، با اینکه ظاهرش را خیلی شیک و مدرن جلوه بدهد. می‌گوید: آقا من از این آخوندها متنفر هستم. تو که از همه متعصب‌تر هستی! این چه تعصبی است؟

خب تو از آخوندها نفرت داری، باشد. ولی آیا هر کسی هر حرفی زد چون آخوند است، غلط است؟ این تعصب است. آدم منطقی می‌گوید: آقا من از این بدم می‌آید، ولی این حرفش خوب است، این حرفش را قبول دارم. این حرفش بد است، قبول ندارم.

تعصب از هر چیزی، در هر موضوعی، در هر زمینه‌ای، چه دینی چه غیردینی باشد، یک موضوع گناه، یک موضوع پلید، یک موضوع مانع از رحمت و هدایت الهی است.

خشونت، چه خشونت دینی چه خشونت ضددینی، چون ببینید الان در این کشورهای غربی این خشونت‌هایی که علیه مسلمان‌ها دارد اعمال می‌شود، این هم یک تعصب است، این هم پلید و زشت است.

حرف پیامبران الهی و پیشوایان دین این بود که بیایند انسان را از این خودخواهی‌ها، از این تعصبات بیرون بیاورند، بگویند: منطقی فکر کن، هر حرفی حق بود بپذیر، هر حرفی حق نبود نپذیر.

بعدی: تقلید

قبلی: رانت‌خواری و بی‌عدالتی

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 15/12/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است