ایمان معکوس

 

در موضوع «سفینة النجاة» بودن حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه‌السلام) تلاش کردیم مبانی قرآنی موضوع نجات را بررسی کنیم و با تدبّر در آیات قرآن معنا و مفهوم نجات‌بخش بودن اولیاء خدا و روش رسیدن به این نجات را بهتر بیاموزیم.

گفتیم خدا نجات و رحمت عامی دارد که همه هستی را دربرگرفته، رحمت خاصی دارد که برای انسان است و انسان از این طریق به سعادت ابدی می‌رسد. اما شرط رسیدن به این و کانون و محل دریافت این رحمت، قلب و دل انسان است. این رحمت از طریق یاد خدا، ذکر خدا، عشق خدا و تپیدن دل به یاد خدا به دست می‌آید.

پس فهمیدیم که قرآن و اهل‌بیت از طریق یادآوری خدا، از طریق نزدیک کردن ما به محبت و عشق خدا، دل ما را زنده می‌کنند و ما را نجات می‌بخشند.

شب گذشته به یک شرط مهمی که برای رسیدن به این نجات در قرآن روی آن بسیار تأکید شده بود پرداختیم و آن شرط ایمان بود. دیدیم در آیات متعدد قرآن نجات فقط و فقط برای مؤمنان است، بدون ایمان کسی نجات پیدا نمی‌کند. اما برخلاف آنچه که بسیار رایج است و خیلی می‌شنویم و بسیاری تصور می‌کنند، شرط بودن ایمان یعنی شرط بودن اعتقاداتی خاص، فرقه خاص، دینی خاص، متوجه شدیم که خدا در قرآن یک ایمان مطلق، ایمان اصلی، ایمان مهم‌تری را اول مطرح می‌کند.

و هرجا به صورت عام بدون قید می‌گوید نجات، رحمت، سعادت در گرو ایمان است، منظور یعنی انسانیّت، یعنی ایمان به حقیقت، ایمان به خدا، تسلیم بودن در برابر حقیقت. آن ایمان‌های دیگر، اعتقاد‌های دیگر، فهمیدیم آنها ایمان‌های فرعی است، چون ما قرار است تسلیم به حق باشیم. اگر فهمیدیم اعتقادی درست است، می‌پذیریم و تسلیم می‌شویم، نه بالعکس.

 

انحصارطلبی در نجات: مشکل همه ادیان

اما متأسفانه نه فقط بین مسلمان‌ها، در همه ادیان، همه ادیان به خاطر این خصوصیت آدم که خودخواه است، همه چیز را برای خودش می‌خواهد – طبع انسان اینگونه است – همه ادیان، اغلب پیروانشان معتقد شدند که شرط نجات اعتقادات آنها است.

یهودی‌ها می‌گویند فقط یهودی‌ها نجات پیدا می‌کنند، مسیحی‌ها می‌گویند فقط مسیحی‌ها نجات پیدا می‌کنند، مسلمان‌ها می‌گویند فقط مسلمان‌ها نجات پیدا می‌کنند. در خود مسلمان‌ها، سنی‌ها می‌گویند فقط سنی‌ها، شیعه‌ها می‌گویند فقط شیعه‌ها، هر کس می‌گوید فقط عقاید من شرط نجات است.

اما قرآن یکی از پیام‌های اصلی‌اش، یکی از هدف‌گذاری‌های مهمش، مبارزه با این انحصارطلبی است در نجات است. و خیلی عجیب است، خیلی مایه تأسف است که نه فقط ما به این پیام قرآن اغلب توجه نمی‌کنیم، حالا امشب و فردا شب شما می‌بینید که حتی آیاتی که دارد می‌گوید انحصار‌طلب نباشید را اغلب تفسیر می‌کنند یعنی انحصارطلب باشید! خیلی عجیب است.

 

نمونه قرآنی: مبارزه با انحصارطلبی

من نمونه‌اش را برای شما ذکر می‌کنم که قرآن چقدر اصرار دارد و چقدر مبارزه می‌کند، می‌گوید به جای خداپرست بودن، به جای حق‌پرست بودن، یک وقت دین‌پرست نشوید، فرقه‌پرست نشوید. این شرک است. متأسفانه خیلی‌ها به جای اینکه تسلیم خدا، تسلیم حق باشند، برایشان مهمتر این است که این عقیده‌ای که آباء و اجدادی که به آنها رسیده، این مهم است.

به جای اینکه آیات قرآن را جدا جدا برای شما بیاورم، برای اینکه نشان بدهم ساختار آیات، فضای آیات چقدر تأکید دارد، چند صفحه قرآن را گفتم اینجا از روی خود قرآن نشان بدهم. یک نمونه‌اش آیه ۱۱۱ تا ۱۱۳ سوره بقره است. حالا بگذریم از اینکه آیه‌های قبلش و بعدش اینها همه راجع به همین است، فقط این سه آیه که صریح‌تر است آوردم. ببینید قرآن می‌گوید:

﴿وَ قالوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إلاَّ مَنْ کانَ هوداً أوْ نَصاری تِلْکَ أمانیُّهُمْ قُلْ هاتوا بُرْهانَکُمْ إنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ ﴿البقره: ۱۱۱﴾

«و گفتند: هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آنکه یهودی یا ترسا باشد. این آرزوهای واهی ایشان است. بگو: اگر راست می‏گویید، دلیل خود را بیاورید.»

یهودی‌ها می‌گویند نجات پیدا نمی‌کند، بهشت نمی‌رود مگر اینکه یهودی باشد. مسیحی‌ها می‌گویند نجات پیدا نمی‌کند، بهشت نمی‌رود مگر اینکه مسیحی باشد. اینها آرزوهایشان است. دیدید دیگر آدم‌ها آن چیزی که دوست دارند بشوند را می‌گویند شده. دوست دارند ما فقط خوب باشیم، همه بد باشند، می‌گویند فقط ما خوب هستیم.

جواب قرآن چیست:

﴿بَلی مَنْ أسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنونَ﴾ ﴿البقره: ۱۱۲﴾

«آری، هر کس که خود را با تمام وجود، به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مزد وی پیش پروردگار اوست، و بیمی بر آنان نیست، و غمگین نخواهند شد.»

هر کسی تسلیم خدا باشد، نجات پیدا می‌کند. چه کسی گفته فقط باید یهودی باشد یا مسیحی باشد؟

حالا ممکن است شما تصور کنید، بعضی‌ها تصور کنند: نه، قرآن می‌خواهد با یهودی‌ها و مسیحی‌ها اعتراض کند. اگر نه که اینکه مسلمان باید باشیم، که شکی نیست. اگر مسلمان نباشیم که نجات پیدا نمی‌کنیم. آیه بعد از آن ببینید می‌گوید:

﴿وَ قالَتِ الْیَهودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقیامَةِ فیما کانوا فیهِ یَخْتَلِفونَ﴾ ﴿البقره: ۱۱۳﴾

«و یهودیان گفتند: ترسایان بر حق نیستند. و ترسایان گفتند: یهودیان بر حق نیستند – با آنکه آنان کتاب آسمانی را می‏خوانند. افراد نادان نیز سخنی همانند گفته ایشان گفتند. پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه با هم اختلاف می‏کردند، میان آنان داوری خواهد کرد.»

یهودی‌ها می‌گفتند مسیحی‌ها بی‌فایده هستند، مسیحی‌ها می‌گفتند یهودی‌ها بی‌فایده هستند، ارزش ندارند، نجات پیدا نمی‌کنند. و آنهایی که علم ندارند، نمی‌فهمند، مبانی قرآنی نجات نفهمیدند، قرآن چه چیزی می‌گوید، آنها هم همین را می‌گویند.

اینها چه کسانی هستند؟ مسلمانان را دارد می‌گوید. دیگر می‌گوید مسلمان‌هایی هم که نمی‌فهمند، نمی‌دانند، آنها هم همین حرف را می‌زنند، می‌گویند فقط ما نجات پیدا می‌کنیم.

 

جابه‌جایی ایمان اصلی با فرعی

این یعنی چه؟ ببینید، یعنی آن ایمان اصلی جایش را با چه چیزی عوض کرده؟ با ایمان فرعی. شکی نیست وقتی من فهمیدم که پیغمبری آمده، پیغمبر خداست، باید به او ایمان بیاورم، باید مسلمان باشم. مگر می‌شود من حق‌طلب باشم، با اخلاق باشم، بفهمم یک کسی پیغمبر خداست، ایمان نیاورده باشم؟ نه، اینکه نمی‌شود. ولی مسئله این جابه‌جایی است که باعث می‌شود ایمان خراب بشود.

 

نمونه قرآنی از ابراهیم تا پیامبران

ببینید، من حالا اینجا دو صفحه قرآن را کامل، صفحه بیستم قرآن و صفحه ۲۱ قرآن، یعنی از آیه ۱۲۷ سوره بقره تا آیه ۱۴۱ سوره بقره، این را به شما نشان می‌دهم. قبل و بعد از آن باز راجع به همین موضوع است، فقط این دو صفحه‌اش شما نگاه کنید.

دعوایی که در این چند صفحه قرآن مطرح می‌کند این است: می‌گوید چرا این یهودی‌ها، چرا این مسیحی‌ها وقتی یک کسی آمده می‌گوید «من پیغمبر خدا هستم»، می‌گویند مگر ممکن است؟ ما فقط برحقیم، هرکسی دیگر ادعا کند باطل است. برای اینکه این را جا بیندازد برای اینها، ببین از اینجا شروع می‌کند، از ابراهیم (علیه‌السلام) شروع می‌کند، می‌گوید:

﴿وَ إذْ یَرْفَعُ إبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنَّکَ أنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ ﴿البقره: ۱۲۷﴾

«و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه‏های خانه کعبه را بالا می‏بردند، می‏گفتند: ای پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت، تو شنوای دانایی.»

مگر شماهایی که مسیحی هستید، یهودی‌هایی که ادعا دارید «ما برحق هستیم»، نمی‌گویید «ما فرزندان ابراهیم هستیم، ما به ابراهیم منتسب هستیم، به خاطر این شرافت داریم»؟ خب ببینید همان ابراهیم می‌گفت:

﴿رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إنَّکَ أنْتَ التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ ﴿البقره: ۱۲۸﴾

«پروردگارا، ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از نسل ما، امتی فرمانبردار خود پدید آر و آداب دینی ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشای، که تویی توبه‏پذیر مهربان.»

تسلیم خدا بودن را ملاک نجات می‌دانست. باز پایین می‌گوید:

﴿إذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أسْلِمْ قالَ أسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ ﴿البقره: ۱۳۱﴾

«هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»

ببین وقتی خدا به او گفت تسلیم باش، گفت تسلیم شدم. باز می‌آیم پایین، صفحه بعد می‌گوید ابراهیم به بچه‌های خودش وصیت کرد، گفت شما هم تسلیم خدا باشید:

﴿وَ وَصَّی بِها إبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقوبُ یا بَنیَّ إنَّ اللّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدّینَ فَلا تَموتُنَّ إلاَّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمونَ﴾ ﴿البقره: ۱۳۲﴾

«و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان آیین سفارش کردند و هر دو در وصیتشان چنین گفتند: ای پسران من، خداوند برای شما این دین را برگزید، پس، البته نباید جز مسلمان بمیرید.»

شماها مسلم باشید. چه چیزی گفتند؟ «ما حتماً مسلم هستیم، ما حتماً تسلیم خدا هستیم.» صفحه بعد می‌گوید ولی متأسفانه اینهایی که خودشان را به ابراهیم (علیه‌السلام) می‌چسبانند:

﴿وَ قالوا کونوا هوداً أوْ نَصاری تَهْتَدوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ ﴿البقره: ۱۳۵﴾

«و اهل کتاب گفتند: یهودی یا مسیحی باشید، تا هدایت یابید. بگو: نه، بلکه بر آیین ابراهیم حق‏گرا هستم و وی از مشرکان نبود.»

اگر می‌خواهید نجات پیدا کنید، آنها می‌گویند باید یهودی باشید تا نجات پیدا کنید، آنها می‌گویند باید مسیحی باشید تا نجات پیدا کنید. در حالی که خود ابراهیم می‌گفت اصلاً این اسم‌ها را بگذارید کنار، حق‌طلب باشید تا نجات پیدا کنید. یعنی آن ایمان اصلی و آن ایمان مهمتر را ملاک نجات می‌دانست. باز می‌بینید:

﴿قولوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إلی إبْراهیمَ وَ إسْماعیلَ وَ إسْحاقَ وَ یَعْقوبَ وَ الْأسْباطِ وَ ما أوتیَ موسی وَ عیسی وَ ما أوتیَ النَّبیّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمونَ﴾ ﴿البقره: ۱۳۶﴾

«بگویید: ما به خدا، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه بر ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده، و به آنچه به موسی و عیسی داده شده، و به آنچه به همه پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده، ایمان آورده‏ایم، میان هیچ یک از ایشان فرق نمی‏گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم.»

حالا یک نکته مهمتر ببینید در آیه ۱۳۷ می‌گوید:

﴿فَإنْ آمَنوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إنْ تَوَلَّوْا فَإنَّما هُمْ فی شِقاقٍ فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ ﴿البقره: ۱۳۷﴾

«پس اگر آنان هم به آنچه شما بدان ایمان آورده‏اید، ایمان آوردند، قطعاً هدایت شده‏اند، ولی اگر روی برتافتند، جز این نیست که سر ستیز و جدایی دارند و به زودی خداوند شر آنان را از تو کفایت خواهد کرد، که او شنوای داناست.»

خیلی دقت کنید، نمی‌گوید اگر یهودی‌ها، اگر مسیحی‌ها به آن چیزی که شما ایمان دارید ایمان آوردند، نجات پیدا می‌کنند. نه، می‌گوید اگر همان طوری که شما ایمان آوردید، ایمان آوردند، آنها نجات پیدا می‌کنند. یعنی مهم نیست به چه کسی ایمان آوردند، ملاکش مهم است. نمی‌گوید به آن چیزی که شما ایمان دارید آنها باید ایمان بیاورند تا نجات پیدا کنند. نه، به مثل آن هم ایمان بیاورند کافی است.

مثل آن یعنی چه؟ یعنی همان چیزی که شما تشخیص دادید حق است، ایمان آوردید، آنها هم اگر یک چیزی را تشخیص دادند حق است، ایمان آوردند، کافی است. نمی‌گوید باید بیایند مسلمان شوند تا نجات پیدا کنند. می‌گوید مهم این است که حق‌طلب باشند، هدایت شدند، نجات پیدا کردند.

باز می‌آییم پایین، صفحه بعد می‌گوید:

﴿أمْ تَقولونَ إنَّ إبْراهیمَ وَ إسْماعیلَ وَ إسْحاقَ وَ یَعْقوبَ وَ الْأسْباطَ کانوا هوداً أوْ نَصاری قُلْ أ أنْتُمْ أعْلَمُ أمِ اللّهُ وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ ما اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلونَ﴾ ﴿البقره: ۱۴۰﴾

«یا می‏گویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط دوازده‏گانه یهودی یا نصرانی بوده‏اند؟ بگو: آیا شما بهتر می‏دانید یا خدا؟ و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی از خدا را در نزد خویش پوشیده دارد؟ و خدا از آنچه می‏کنید غافل نیست.»

خیلی‌ها وقتی می‌بینند قرآن دارد می‌گوید که ابراهیم مسلمان بود، موسی مسلمان بود، عیسی مسلمان بود، می‌گویند دیدی؟ مسلمان بودن شرط نجات است، اصلاً ابراهیم و موسی و عیسی هم به پیغمبر ما ایمان داشتند، دین ما را داشتند. اینجا چه می‌گوید؟ می‌گوید مسیحی‌ها و یهودی‌ها می‌گفتند ابراهیم یهودی بود، ابراهیم مسیحی بود. چقدر آشنا است این حرف!

قرآن می‌گوید این حرف‌ها چیست؟ خود موسی و عیسی و ابراهیم (علیهم‌السلام) اینها همه حق‌طلب بودند. اصلاً یک دین بیشتر وجود ندارد، آن هم حق‌طلبی است. چرا شما می‌گویید او دین ما را داشت؟ اصلاً دین با دین فرق ندارد، اصل تسلیم حق بودن است، این ملاک است. این دو تا جابه‌جا نکنید، جابجا می‌کنید مشکل حل ایجاد می‌شود.

 

تحلیل مولوی از مشکل

ببینید مولوی می‌گوید:

ذکر موسی بند خاطرها شدست / کین حکایتهاست که پیشین بدست

می‌دانی مشکل اینهایی که فهمیدند این کسی که آمده پیغمبر خداست، ولی به او ایمان نمی‌آوردند، مشکلشان چیست؟ می‌گوید چون این را جا‌به‌جا کرده بودند. مدام می‌گفتند موسی (علیه‌السلام) پیغمبر خیلی بزرگی بوده. خب بله، پیغمبر خیلی بزرگی بوده، ولی چرا گیر دادید به این اسم، به این شخص؟

ذکر موسی بهر روپوشست لیک / نور موسی نقد تست ای مرد نیک

تو ببین موسی به چه چیزی دعوت می‌کرد، آن مهم است، نه این شخص.

موسی و فرعون در هستی تست / باید این دو خصم را در خویش جست

فکر نکنیم بگوییم آقا من فلان عقیده را دارم، تمام شد. نه، همین الان هم در وجود خودم ببینم تسلیم حق، حرف حق هستم؟ دوستم به من یک کلمه می‌زند، همسرم به من یک چیزی را می‌گوید، حرف حق را می‌پذیرم، عذرخواهی می‌کنم؟ معلوم می‌شود حق‌طلب هستم، معلوم می‌شود مسلمانم. بعد می‌گوید:

گر نظر در شیشه داری گم شوی / زانک از شیشه‌ست اعداد دوی

ببینید، این عینک برای این است که من بهتر یک چیزی را ببینم. مولوی می‌گوید اگر نگاهت به این شیشه باشد، راه را گم می‌کنی. این شیشه‌های مختلف، از داخل آن یک حقایقی آمده به ما نشان داده شده. کسانی که این شیشه را نگاه می‌کنند، آن نوری که پشت آن بود، باید دنبالش باشند، را فراموش می‌کنند، گم می‌شوند، ایمان آنها به هم می‌ریزد.

ور نظر بر نور داری وا رهی / از دوی و اعداد جسم منتهی

از نظرگاهست ای مغز وجود / اختلاف مؤمن و گبر و جهود

می‌گوید می‌دانید اختلاف مؤمن‌های واقعی با گبر و جهود و آدم‌های منحرف – اینجا گبر و جهود، این البته این شعر را معمولاً برعکس معنی می‌کنند برای ما، ولی منظور مولوی به نظر من این است: اینجا مؤمنی که دارد می‌گوید، مؤمن حقیقی است. گبر و جهود یعنی منحرفین. شما به این اضافه کنید سنّی متعصّب، شیعه متعصب.

می‌گوید اختلاف مؤمن واقعی با شیعه متعصب، با سنی متعصب، با یهودی متعصب که اینها همه گمراهند، فرقی نمی‌کند، در نظرگاه است. نظرگاه یعنی چه؟ یعنی مؤمن واقعی تسلیم حق بودن ملاکش است. کسی که انحراف می‌بیند می‌گوید: «نه آقا، این ظاهرها را من می‌خواهم بچسبم، این مهم است.» جابجا می‌شود ایمان حقیقی با ایمان ظاهری.

بعد آن وقت قرآن می‌گوید:

﴿… قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُم بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ ﴿البقرة: ٩٣﴾

«بگو: ایمانتان به چه بد چیزی فرمانتان می‌دهد؛ اگر مؤمن باشید!»

مرده‌شور ایمانت را ببرند! چه بد ایمانی دارید شما، این کدام ایمان است؟ این که ایمان نیست!

 

نتایج ایمان معکوس

ببینید ایمانی که شما یک سری ظواهری را چسبیدید، یک سری چیزهایی که با تعصب قبولش کردید، نه با حق‌طلبی، این ایمان نتیجه‌اش این می‌شود که هر چقدر ایمان بیشتر است، جرم و جنایت بیشتر است، بد اخلاقی بیشتر است. چرا این‌قدر دین و دین‌دارها در عالم فساد ایجاد کردند، جنگ ایجاد کردند، کشتار ایجاد کردند؟ چرا امروز به اسم دین دارند بمباران می‌کنند، زن و بچه بی‌گناه را؟ مگر به اسم دین نمی‌کنند؟ می‌گویند فرمان خداست، وعده خداست، سرزمین موعود، خدا به ما گفته، ما باید بکشیم. چه ایمانی است؟

 

حسین: نجات از ایمان معکوس

ببینید امام حسین (علیه‌السلام) «سفینة النجاة» بودنش این است که ما را از این ایمان دور می‌کند. امام حسین ایمان حقیقی را یاد ما می‌دهد. اصلاً جبهه امام حسین جبهه مبارزه با خشک مقدسی است، جبهه مبارزه با ظاهربینی آدم‌های مذهبی است.

اصلاً همه پیغمبران، شما نگاه کنید، دشمن‌های اصلی آنها خشک مقدس‌ها بودند. بی‌دین‌ها کاری نداشتند به کار اینها.

عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم می‌گوید که یک نفری آمد در حج، این حوله احرامش یک پشه روی آن کشته شده بود، خونی شده بود، آمد گفت: «آقا این خون نجس است، این را چه‌کار کنیم؟» فلان گفت: «شما اهل عراق هستید؟» گفت: «آره.» گفت: «عجب! خون پشه برای شما مهم شده، خون پسر پیغمبر را ریختید، انگار نه انگار! این چه دینی است شما؟»

ببینید شمر (لعنة الله علیه) – این در سنن بیهقی نقل می‌کند – طرف می‌گوید: «من در مسجد نشسته بودم.» حالا ما فکر می‌کنیم شمر مثلاً یک آدم لاابالی، بی‌قیدوبند، نمی‌دانم مشروب‌خوره، چنین و چنان است. نه بابا! می‌گوید: «نشسته بود در مسجد.» این صف اول نماز جماعت بوده همیشه. بعد هم دعا می‌کرد: «خدایا من خیلی پیش تو عزیزم، مرا مقام بده، بیامرز، فلان کن.» بعد می‌گوید: «به او گفتم:

كَيْفَ يَغْفِرُ اللَهُ لَكَ وَ قَدْ أعَنْتَ عَلَی قَتْلِ ابْنِ رَسولِ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَآله وَسَلّمَ؟!

«چگونه خداوند ترا بیامرزد در حالی که تو کمک کردی در کشتن پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سَلّم؟!»

تو پیش خدا مقام داری؟ پسر پیغمبر را کشتی! آقا یعنی چه؟ ما دین خدا را یاری کردیم، خلیفه مسلمین، نظام اسلامی، این کارها را کردیم.

ببینید جابه‌جا شدن ایمان اصلی با ایمان فرعی سر از کجا در می‌آورد؟

 

علی اکبر: نماد ایمان حقیقی

اما نقطه مقابلش حسین (علیه‌السلام)، خانواده حسین (علیه‌السلام). شما فکر نکنید که امام حسین به عنوان مثلاً یک فرد مقدّس رفتند جنگیدند، کشتند او را. به عنوان یک آدم بی‌دین رفتند کشتند، به عنوان یک آدمی که دارد علیه حکومت اسلامی اخلال ایجاد می‌کند رفتند کشتند او را. همه نگاه چپ‌چپ می‌کردند: «این عجب آدم بی‌دینی است!»

آن وقت شما ببینید علی‌اکبر حسین، نقل می‌کند در لهوف سید بن طاووس می‌گوید: «در مسیر که داشتند می‌آمدند، در یکی از منازل امام حسین (علیه‌السلام) وقتی چند لحظه‌ای خوابشان برد، بعد بیدار شدند، گفتند من یک هاتفی در خواب به من ندا داد که این کاروان دارد می‌رود به سمت مرگ.»

ببینید ملاک این خانواده، ملاک علی‌اکبر حسین (علیه‌السلام) این است که ما حق می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟ ما اگر حق می‌گوییم، خب بکشند ما را، بگویند بی‌دین است، بگویند بر حکومت اسلامی خروج کرده، حق داریم، می‌گوییم. این ایمان حقیقی است.

و این جوان رشید، این گل خوشبوی حسین، اولین فردی بود که از خاندان حسین (علیه‌السلام) آمد اذن میدان گرفت. تا زمانی که اصحاب امام حسین بودند، نمی‌گذاشتند. اگر می‌گذاشتند، زودتر می‌رفت. اما آخرین فرد از یاران امام حسین که به شهادت رسید، اول از همه علی‌اکبر آمد، گفت: «پدر، اجازه میدان می‌دهی؟» حسین گفت: «برو پسرم.» اما با اینکه گفت برو، اما وقتی می‌رفت، این قد و بالای فرزندش را نگاه می‌کرد، یک نگاه ناامیدی به قد و بالای اکبر انداخت، گفت: «خدا تو شاهد باش:

فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ صلى الله عليه وآله

«جوانکی به سوی آنان لشکر دشمن خارج شد که از نظر خلقت و اخلاق و گفتار شبیه‌ترین مردم به پیامبر تو (صلی الله علیه و آله) است.»

از همه مردم شبیه‌تر است به پیغمبر در قیافه، در اخلاق، در منش. رفت علی‌اکبر، جنگید، تشنگی فشار آورد، چه سرّی بود! برگشت، پدر گفت: «برو عزیزم، برو، الان به زودی از دست جدّت سیراب می‌شوی.» رفت جنگید تا این‌قدر حمله کردند که علی‌اکبر از مرکب به زمین افتاد، فریاد زد، پدر را صدا کرد، گفت: «پدر بیا، جدم رسول الله به تو سلام می‌رساند، می‌گوید بیا، حسینم، تو هم زودتر بیا پیش ما.»

حسین خودش را رساند بالای سر علی‌اکبر. نوشتند همین که حسین آمد بالای سر علی‌اکبر، همان لحظه اکبر یک نعره‌ای زد و جان داد. حسین از اسب پایین آمد، هرچه این اکبر را در آغوش می‌گرفت، دلش آرام نگرفت، تا اینکه «ووَضَعَ خَدَّهُ عَلىٰ خَدِّهِ» – صورت به صورت علی‌اکبرش گذاشت. باز دلش آرام نگرفت، گفت: «عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ» – ای علی جانم، بعد از تو دیگر تف بر این دنیا، خاک بر سر این دنیا، دیگر دنیای بی علی برای من ارزشی ندارد.

تلاش کرد، خواست این جسم پاره پاره اکبر را ببرد، اما این جسم «اِرباً اِربا» شده بود. هرچه کینه داشتند از علی، هرچه کینه داشتند از این خانواده، با شمشیرها و نیزه‌هایشان جسم علی را پاره پاره کرده بودند. اینجا بود که صدا زد: «جوانان بنی‌هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید. خدا داند من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم.»

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

بعدی: وحدت حقیقت

قبلی: ایمان اصلی و فرعی

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 15/9/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است