شب عاشوراست. در این شبها از فرصت مجلس اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) بهره گرفتیم برای آشنایی بیشتر با مرام، با اخلاق، با روحیّات آن امام بزرگ. عرض کردیم که برای اینکه بتوانیم به اخلاق امام حسین (علیهالسلام) نزدیک شویم، باید راز این اخلاق را بهتر و عمیقتر بشناسیم و خودمان را به اون سمت حرکت بدهیم.
دیدیم قاعده طلایی انصاف – اینکه هر چیزی برای خودمان میپسندیم برای دیگری بپسندیم – راز اصلی همه اخلاقهای نیکو و همه ارزشهای انسانی است. توضیح دادیم اگر انسان دیگران را حداقل در حد خود، خودش محترم بداند، صاحب حق بداند، حقی که برای خودش قائل میشود برای دیگری هم همان حق را در نظر بگیرد، تازه میرسد به آن نقطه صفر انسانیّت – حد انسانیّت، مرز انسانیّت از آنجا شروع میشود.
چون اگر کسی دیگران در نظرش پایینتر از او بودند و برای خودش حقی بیشتر از دیگران قائل بود، این یک حیوان است. چون حیوانات هستند که برایشان مهم نیست با چه کسی طرف هستند، با چه چیزی طرف هستند – هر چیزی منافعشان، لذتشان و دلخواهشان اقتضا کند، همان را میکنند.
اما انسان یعنی کسی که حق دیگران را محترم بشمارد. اما دامنه این نگاه از دو طرف ادامه دارد: هر چقدر ما حق دیگران را بیشتر و بیشتر محترم بشماریم، هر چقدر دیگران برای ما مهمتر باشند، انسانتریم.
از عدالت تا ایثار
عدالت و انصاف اصل انسانیت بود، ولی کسی که میگوید: نه، من از عدالت بالاتر میخواهم، من دیگری، دردش و رنجش، درد من است – نه اینکه من حق کسی را نمیخورم – نه، اگر او رنج بکشد من رنج میکشم، این میرود به سمت احسان: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ.
و این تعالی در انسانیّت ادامه دارد، ادامه دارد، ادامه دارد، تا نقطه اوجش میرسد به ایثار.
ایثار یعنی چه؟ ایثار یعنی من دیگری را بر خودم ترجیح میدهم.
در گذشت که شبهای قبل صحبت کردیم، در تواضع که شبهای قبل صحبت کردیم، در ادب که شبهای قبل توضیح دادیم، من برای دیگران حق قائل بودم، حرمت قائل بودم – چون دوست داشتم دیگران من را ببخشند، من هم دیگران را میبخشیدم.
اما در ایثار قضیه فرق میکند. در ایثار اصلاً خودم مطرح نیستم. این نیست که چون دوست دارم دیگران با من خوب باشند من با دیگران خوب هستم – اصلاً خودی نمیماند. در جایی که من به شدت به یک چیزی نیاز دارم، خودم گرسنه هستم، ولی غذایم را میدهم به دیگری، این اسمش ایثار است.
آنجا که من غذا دارم، نصفش را میدهم به دیگری، اسمش ایثار نیست، این اسمش انصاف است.
حتی در روایت دارد: یک کسی گفت: من همه اموالم را با فقرا نصف میکنم، هر چیزی دارم نصفش مال فقرا – آیا من ایثار کردم؟ به فضیلت ایثار رسیدم؟ حضرت فرمودند: نه، ایثار این است که دیگری را بر خودت ترجیح بدی.
ایثار؛ اوج انسانیت
امیرالمؤمنین – من سه تا از احادیث امیرالمؤمنین در غررالحکم را اینجا آوردم – فرمودند:
اَلْإِيثَارُ أَحْسَنُ اَلْإِحْسَانِ وَ أَعْلَى مَرَاتِبِ اَلْإِيمَانِ
«ایثار بهترین احسان و بالاترین درجه ایمان است.»
بالاترین احسان و زیباترین احسان این است که کسی بتواند ایثار بکند، بالاترین ایمان این است که کسی بتواند ایثار کند. یا فرمودند:
اَلْإِيثَارُ أَعْلَى اَلْمَكَارِمِ؛ اَلْإِيثَارُ أَشْرَفُ اَلْكَرَمِ
«ایثار بالاترین مکارم اخلاقی است؛ ایثار بالاترین ارزش است.»
بالاترین ارزش، بالاترین اخلاق، ایثار است.
قرآن راجع به ایثار چه میگوید:
﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (الحشر: ۹)
«و کسانی که قبل از آنها در آن سرا جای گرفته و ایمان آوردهاند؛ هر کس را که به سوی آنان کوچ کرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان احساس نیاز نمیکنند؛ و هر چند در خودشان نیازی مبرم باشد، آنها را بر خودشان مقدّم میدارند. و هر کس از خسّت نفس خود مصون ماند، ایشانند که رستگارانند.»
این آیه درباره انصار است، اهالی مدینه. آیه قبلش در سوره حشر در مورد مهاجرین است.
اینکه ما امشب نشستیم در مجلس امام حسین، اینکه این نعمت ولایت، این نعمت ایمان به دست ما رسیده، نتیجه ایثارگری ایثارگرانی است که از صدر اسلام تا امروز ایثار کردند تا این دین ماند. در صدرشان و مقدّمشان مهاجرین و انصار بودند.
مهاجرین اهالی مکه بودند که از خانه و زندگی و همه اموالشان بیرونشان کردند، ولی آنها پای حرفشان ایستادند، خدا را ترجیح دادند، پیغمبر را ترجیح دادند، آواره شدند، آمدند.
آیه بعد انصار را میگوید – انصار یعنی اهالی مدینه که پذیرا شدند مهاجرین را. اینها محبّ بودند، عاشق این مهاجرین بودند، همه آنها را پناه دادند، بردند به خانههای خودشان، اموالشان را به آنها دادند، هرچه داشتند دادند به مهاجرین. و اصلاً هم در ذهنشان یک ذره نیامد که اینها مال ما است، ما نیاز داریم. و اینها با اینکه خودشان در تنگنا بودند، خودشان نیاز داشتند، ولی ایثار کردند.
دشمن ایثار؛ شُحّ نفس
ولی سختی آن میبینی چه چیزی است؟ در وجود تک تک ما انسانها شُحّ نفس وجود دارد – بخل، حرص و خودخواهی. خودخواهی به من اجازه نمیدهد از خواستن، از دل بخواهم، دل بکنم.
اما قرآن میگوید: راز رستگاری و سعادت این است که بتوانم این شُحّ نفس، خودخواهی خودم را کنترل کنم.
دو نقطه مقابل دیدید؟ ایثار، استیثار – خودخواهی و دیگرخواهی. اینجا میگوید: ایثار، بخل – باید این را بر خودمان غلبه کنیم. آن چیزی که ما را زمین میزند، هرچه جرم است، هرچه جنایت است، هرچه کار بد در این عالم است، ریشهاش در این خودخواهی است. باید تمرین کنیم، یک جاهایی باید جلوی …
امام صادق (علیهالسلام) در یک روایتی:
رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَطُوفُ مِنْ أَوَّلِ اَللَّيْلِ إِلَى اَلصَّبَاحِ وَ هُوَ يَقُولُ: اَللَّهُمَّ قِنِي شُحَّ نَفْسِي. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا سَمِعْتُكَ تَدْعُو بِغَيْرِ هَذَا اَلدُّعَاءِ. قَالَ: وَ أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنْ شُحِّ اَلنَّفْسِ إِنَّ اَللَّهَ يَقُولُ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ
راوی میگوید: در طواف خانه خدا، شب تا صبح امام صادق طواف میکرد، من دقت میکردم که او در طواف چه دعایی میخواند. میگوید: من دیدم تا صبح امام صادق در طواف خانه خدا فقط همین دعا را دارد تکرار میکند: اَللَّهُمَّ قِنِي شُحَّ نَفْسِي – خدا کمکم کن به این خودخواهی خودم بتوانم غلبه کنم.
میگوید: رفتم به امام صادق عرض کردم: روحی فداک، فقط همین یک دعا را مدام تکرار میکنی؟ شما فرمود: چه بیشتر از شُح نفس آدم را بدبخت میکند؟ چه بیشتر از خودخواهی آدم را بیچاره میکند؟ قرآن میفرماید: وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ کسی موفق میشود، کسی نجات پیدا میکند، کسی سعادت پیدا میکند که بتواند به خودخواهی خودش غلبه کند.
مجلس امام حسین، شب عاشورا – حاجت اصلی ما – امام صادق دارد دعا به ما یاد میدهد. من اگر جرأت میکنم راجع به ایثار حرف بزنم، بخاطر امیدی است که به این مجلس دارم – بالاخره یک قطره از آن در این مجلس به ما بدهند، خیلی از دردهای ما دوا میشود.
بهشت ویژه ایثارگران
البته کار هر کسی نیست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: این فریضه ابرار است، نیکان است. از امثال من توقع ایثار نمیرود. من خیلی هنر کنم به حد خودم قانع باشم، حق کسی را نگیرم، در صفی جای کسی را نگیرم، با پارتیبازی نوبت خودم را جلو نیندازم، یک کسی نوبتش عقب بیفتد.
خیلی لازم نیست حال من بگویم: من نوبتم را میدهم به یک کسی دیگر – در حالی که واقعا الان به نوبتم نیاز دارم، کارم گیر است، ولی میبینم یک کسی دیگر هم کارش گیر است، میگویم: بیا تو جای من. این ایثار است.
حالا به من نیامده این، ولی حداقل این است که نوبت کسی را نگیرم، حق کسی را نخورم. امیرالمؤمین میفرماید: تحمّل خدا واجب کرده در ابرار بر بنده، نه.
میآمدند از ائمه میپرسیدند: خب ما ایثار نکردیم. میفرمودند: ایثار که بر شما واجب نیست، که عدالت داشته باشید. ولی اگر کسی میخواهد جزو ابرار باشد، به او واجب میشود ایثار داشته باشد.
گفتند: یعنی چه؟ یعنی اینکه با اینکه خودت نیاز داری، به دیگری بدهی، این میشود ایثار.
امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند:
إِنَّ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ جَنَّة لَا یَدْخُلُهَا إِلَّا ثَلَاثَة رَجُلٌ حَکَمَ عَلَی نَفْسِهِ بِالْحَقِّ وَ رَجُلٌ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِی اللَّهِ وَ رَجُلٌ آثَرَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِی اللَّهِ.
«بهراستی خدای عز و جل بهشتی دارد که جز سه کس به آن وارد نمیشود: کسی که بر علیه خودش حکمی به حق صادر کند و کسی که فقط بهخاطر خدا به دیدار برادر مؤمن خود برود و کسی که فقط بهخاطر خدا برادر مؤمن خود را بر خود ترجیح دهد.»
خدا یک بهشت خاص دارد که جز خواص واردش نمیشوند. آن خواص چه کسانی هستند؟ اول کسی که در جریانی فهمیده حق با طرف مقابل است – الان هم حیثیّتی شده، کلی من داشتم دعوا میکردم، حرص و جوش میزدم، الان فهمیدم که حق با طرف مقابل است – امام باقر (علیهالسلام) میفرماید: اگر کسی بگوید: بله، حق با تو بود – خدا بهشت خاص را برای او رقم میزند.
دوم کسی که به خاطر خدا محبت کند، به خاطر خدا برود به دیدار دیگران. و سوم کسی که به خاطر خدا دیگری را بر خودش ترجیح بدهد و ایثار کند.
نمونههای ایثار
در حکم شأن نزول این آیهای که خواندیم – وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ – شأن نزولهای متعدد و مختلفی در کُتب تفاسیر نقل شده.
یکی این است که یک گوشتی هدیه آورده بودند برای یکی از انصار، یکی از اصحاب پیغمبر. با اینکه محتاج بود، فقیر بود، اما گفت: همسایه من بیشتر نیاز دارد – برد داد به او. آن همسایه هم باز گفت که: یک همسایه دیگر من میشناسم، او بیشتر از من نیاز دارد – برد داد به او. میگوید در هفت نفر این را پیوسته بردند و دادند به خانه دیگری، تا آخر برگشت به خانه اولیه.
این یک شأن نزول است که میگویند خدا این آیه نازل شد که: آفرین به کسانی که ایثار میکنند، اینها رستگار هستند.
یک شأن نزول دیگر این است که این آیه در شأن یک جمعی از شهدای احد نازل شد. هفت نفر زخمی شده بودند، تشنه بودند، یک جرعه آب آوردند برای یکی از آنها – به اندازه یک نفر بود این جرعه آب. داد به نفر بعدی، او داد به نفر بعدی، تا برگشت، اولین شهید شده بود، تا رفت بعدی، آن یکی شهید شده بود – همه آنها شهید شدند بدون اینکه هیچ کدام از آنها از آن آب بخورند. آیه نازل شد: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ – تشنه است ولی میدهد به نفر دیگر.
این صحنههایی که در همین جبهههای خودمان، این جوانای رزمنده – خیلی از شماها بودید، دیدید، برای ما تعریف کردند که چطوری آذوقه خودشان میدادند به نفر بعد، چطوری روی مین میرفتند برای مراقبت از دیگری – این آیه در شأن اینها نازل شد.
یک شأن نزول دیگری باز در کتب آمده که فقیری آمد در مسجد به پیغمبر ابراز نیاز کرد. پیغمبر فرمودند: چه کسی میبرد امشب منزل خودش، غذا بدهد؟ یکی از اصحاب او را برد خانه، به همسرش گفت: غذا چه داریم در خانه؟ گفت: اندازه خودمان هم نداریم، اندازه فقط بچه داریم غذا – خیلی مسلمانها در شرایط دشواری بودند.
گفت: کار تو نباشد. سفره را پهن کرد، غذا را آورد سر سفره، به بهانه اینکه مشغول کار با چراغ است، زد چراغ را خاموش کرد. بعد هم گفته بود بچه را بخواباند. چراغ که خاموش شد، بشقابهای خودش و خانمش انگار که دارند میکشند در آن، بعد هم هی انگار دارند میخورند – که این مهمان خجالت نکشد، احساس نکند. آن یک مقدار غذای کمی که بود را فقط همین فقیر مهمان خورد – خودشان نداشتند، بچه را خواباندند، ادای خوردن درآوردند تا مهمانشان بخورد با خیال راحت.
این آیه نازل شد: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ.
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان میفرمایند که هیچ اشکالی ندارد همه این شأن نزولها درست باشد – چون ایشان قائل به جری و تطبیق هستند، میگویند: بسیاری از این روایاتی که در رابطه با شأن نزول آیات بیان شده، اینها بیان مصداق است، تطبیق آیه با موارد مختلف است – همه اینها درست است. امروز هم اگر کسی ایثار کند، این آیه در شأن او نازل شده.
و در روایاتی هم همین جریان راجع به امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما نقل شده که این جریان خاموش کردن چراغ و ادای خوردن درآوردن در منزل امیرالمؤمنین بوده. حالا چه بسا آن هم بوده، و ما میدانیم که این خانواده، خانواده ایثار بودند.
ایثار اهلبیت
اصلاً اباعبدالله الحسین در این خانه از بچگی با ایثار بزرگ شد. این آیه:
﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا﴾ (الانسان: ۸-۹)
«و غذا را باز سر محبت او به مسکین و یتیم و اسیر میدهند. جز این نیست که شما را برای خشنودی خدا اطعام میکنیم، نه از شما عِوضی میخواهیم و نه تشکری.»
در شأن اینها نازل شد.
در روایات آمده که امام حسن و امام حسین مریض شده بودند. امیرالمؤمنین و حضرت زهرا نذر کردند که اگر این بچهها شفا بگیرند ما سه روز روزه میگیریم. بچهها خوب شد حالشان، حضرت زهرا گفتند: میخواهیم نذرمان را ادا کنیم. امیرالمؤمنین رفتند قرض کردند، یک مقدار آرد تهیه کردند، فقط نان پخت حضرت زهرا سلام الله علیها. نیّت روزه کردند، بچهها هم گفتند: ما روزه میگیریم. فضّه خادمشان هم گفت: من هم روزه میگیرم.
روز اول روزه گرفتند، دم افطار مسکین آمد در زد. امیرالمؤمنین فرمود: من افطاریم را میدهم به مسکین. حضرت زهرا گفت: من هم میدهم. بچهها گفتند: ما هم میدهیم. فضه گفت: من هم میدهم. روزه گرفتند بدون افطار.
فردا باز روزه گرفتند، یتیم آمد وقت افطار، باز همه بخشیدند. روز سوم اسیر آمد – اسیر یعنی چه کسی؟ اسیر در آن موقعیت یعنی غیر مسلمان، از مشرکین بوده که اسیر شده، آمده در مدینه. بعد از سه روز روزه گرفتن، همه آنها باز ایثار کردند. آیه نازل شد: وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ – این حُبِّهِ را بعضیها ترجمه کردند یعنی با اینکه مثلاً خودشان غذا دوست داشتند، با اینکه غذا را دوست داشتند دادند به فقیر.
نه، اصلاً چنین ایثاری جز با محبت – محبت خدا – امکان ندارد. حبّ خدا. دیگر اینجا من نمیتوانم بیایم بگویم قاعده انصاف و آنچه برای خودت میپسندی برای دیگران بپسند – اینجا دیگر اینها کار نمیکند. آنجا فقط دیگر محبت کن. إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ – فقط برای خدا، فقط به عشق خدا.
خدایا، یک قطره از این محبت اگر در کام ما بریزی، در این دلهای زنگ زده، زنگار گرفته و سنگ شده ما – که حاضر نیستیم از دلخواهمان دل بکنیم – یک قطره از این محبت هم به کام ما به حق اباعبدالله الحسین بریز، همه چیز حل بشود.
زندهی جاوید کیست؟ کشتهی شمشیر دوست / که آب حیات قلوب، در دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز، خاک شهیدان عشق / آید از آن کشتگان زمزمهی دوست دوست
عاشق دیدار دوست، اوست که همچون حسین / زردی رخسار او، سرخ زخون گلوست
دیگر این عشقه که با حسین، با خانواده حسین، با بچههای حسین اینگونه اینها را به ایثار – ایثاری که نه فقط غذا، این ایثار غذا مال بچگی بود – ایثار همه هستی او؛ ایثار اکبر، اصغر، قاسم و عباس – همه هستی او در راه خدا بود.
شب وداع
امشب شب وداع است، امشب شب آخری است که حسین با عزیزانش دارد خداحافظی میکند. امام زینالعابدین میفرماید:
إنّي وَاللّٰهِ لَجالِسٌ مَعَ أبي في تِلكَ اللَّيلَةِ، وأنَا عَليلٌ، وهُوَ يُعالِجُ سِهاماً لَهُ، وبَينَ يَدَيهِ جَونٌ مَولىٰ أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ، إذِ ارتَجَزَ الحُسَينُ عليه السلام: يا دَهرُ افٍّ لَكَ مِن خَليلِ كَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن صاحِبٍ و ماجِدٍ قَتيلِ وَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وَالأَمرُ في ذاكَ إلَى الجَليلِ وكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ
نشسته بودیم در این شب – یعنی مثل امشب، این شب عاشورایی – من مریض بودم، داشت اسلحهاش را آماده میکرد. دیدم حسین پدرم زیر لب زمزمه میکند، این اشعار را میخواند، اشعاری که: اُف به تو روزگار که چه بد رفیقی هستی، چقدر افراد را رها کردی، و در این مسیر همه رفتنی هستیم.
امام زینالعابدین (علیهالسلام) میفرماید: من متوجه منظور پدر شدم، بغض گلوی من را گرفت، اما خودم را کنترل کردم. اما زینب شنید این زمزمههای حسین را.
زینب وقتی شنید نتوانست تاب بیاورد، شروع کرد به جَزَع کردن. زینب گریبان پاره کرد، زینب به صورت زد: حسینم داری میروی؟ تو یادگار خانواده ما بودی، تو فقط مانده بودی از خانواده ما، ما غیر از تو کسی نداریم، حسین جان چرا داری میروی، چرا ما را تنها میگذاری؟
حسین گفت: خواهرم، آرام باش، من به دست خودم نمیروم، اینها من را در این شرایط قرار دادند. برای اینکه اینگونه گفت، زینب بیشتر دلش آتش گرفت: حسینم، این بیشتر دل من را آتش میزند که تو را اینطوری تنها گیر آوردند، مظلوم گیر آوردند، اینگونه محاصره کردند تو را، هیچ راهی برایت نگذاشتند.
اما حسین زینبش را آرامش داد، آمد توصیه کرد او را، قسم داد: زینبم، صبر کن، مادرم رفت، برادرم رفت، جدم رفت – آنها بهتر از من بودند، صبر کردیم، باز هم صبر کنیم به خاطر خدا.
زینب جان، امشب حسین تو را آرام کرد، امشب حسین نتوانست اشک زینب را ببیند، آمده اینقدر تلاش کرد، دلداری داد، قسم داد، زینبش را آرام کرد.
اما فردا عصری، وقتی اسب بیصاحب حسین برگشت به سمت خیمهها، آنجا بود این بچهها آمدند بیرون، زینب فریاد زد، دستانش را روی سرش گذاشت، به سمت قتلگاه میدوید:
یا رسول الله… صَلّی علیکَ ملیکُ السَّماءِ، هذا حُسینٌ مُرمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقطَعُ الاعضاءِ وَ بناتکَ سَبایا …
این کشتهی فتاده به هامون حسین توست / وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه
بعدی: حیا
قبلی: ادب
مطلب فوق در تاریخ 7/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است