الحمدلله در جلسات گذشته فرازهایی از دعای مکارمالاخلاق امام زینالعابدین (علیهالسلام) را با هم مرور کردیم. به بخش پنجم دعا رسیدیم. عبارات این بخش را ملاحظه میفرمایید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَتِّعْنِی بِهُدًی صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ، وَ طَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا
یک فراز جدید، یک فصل جدید در دعای مکارمالاخلاق اینجا باز میشود. اگر خاطر شما باشد در فرازهای قبلی این مقصدی که ما میخواهیم به آن برسیم که آن ایمان و یقین و نیّت پاک مطرح شد، پیش نیازهای این مسیر مطرح شد، آفتهایی که هر کدام از این پیش نیازها داشتند مطرح شد. حالا الان راه را میخواهد حضرت برای ما نشان بدهد.
بحث لغوی: هُدی یا هَدی؟
ولی قبل از اینکه توضیح بدهم یک نکتهای را با شما در میان بگذارم و این در مورد این کلمه «هُدَی» است. من هر چقدر نگاه کردم در ترجمههای صحیفه سجادیه، در شرحهای صحیفه سجادیه، در خود متن صحیفه سجادیه، همه جا یعنی غیر از این پیدا نکردم، همه این را اینطوری اعرابگذاری کردند:
وَ مَتِّعْنِي بِهُدًی صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لَا أَزِيغُ عَنْهَا
«و مرا بهرهمند فرما از منش شایستهای که آن را با چیزی جایگزین نکنم و راه حقی که از آن منحرف نشوم.»
اگر این «هُدی» باشد معنی این میشود: خدایا من را بهرهمند کن از هدایت شایستهای که این را با هیچ چیزی عوض نکنم. من این عبارت را که دیدم برایم نامأنوس به نظر رسید. به نظرم آمد که اینجا یک اشکالی باید در متن باشد چون من هیچ جا در این همه سال که با متن قرآن و حدیث و دعاها سروکار داشتم، تعبیر «هُدًی صَالِحٍ» هیچ جا من ندیدم. هدایت شایسته؟ مگر هدایت غیر شایسته هم داریم که بگوییم حضرت از خدا میخواهد هدایت شایسته به من بده؟
بررسی در متون
کاری که به نظرم رسید بکنم این است که ببینم اصلا تعبیر «هُدًی صَالِحٍ» ما جایی در متون میتوانیم شبیه آن را پیدا کنیم. با جستجویی که کردم متوجه شدم که به احتمال نود و نه درصد – حالا یک درصد هم میگذارم باز برای اینکه چون همه علما، همه مترجمین، همه شارحین این را «هُدی» خواندند و ترجمه کردند – ولی نود و نه درصد به این نتیجه رسیدم که اینجا «هُدی» نباید باشد، اشتباه خوانده شده، این «هَدْی» باید باشد.
ببینید تعبیر «هَدیِ صالِح» در روایات ما فراوان به کار رفته. مثلاً من چند نمونه را برای شما بیاورم. مثلاً هم شیعه هم اهل سنت متعدد نقل کردند که از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه وآله):
اَلْهَدْيُ اَلصَّالِحُ وَ اَلسَّمْتُ اَلصَّالِحُ وَ اَلاِقْتِصَادُ جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً مِنَ اَلنُّبُوَّةِ. (الخصال ج۱ ص۱۷۸)
هَدی شایسته، یعنی چه؟ هَدی یعنی منش و روش، منش و روش شایسته جزئی از اجزای نبوّت است.
یا مثلاً در امالی صدوق این تعبیر آمده که:
عَنْ أَبِي اَلصَّبَّاحِ اَلْكِنَانِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا اَلْقَوْلِ … وَ أَحْسَنَ اَلسُّنَنِ سُنَّةُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَحْسَنَ اَلْهَدْيِ هَدْيُ مُحَمَّدٍ وَ خَيْرَ اَلزّٰادِ اَلتَّقْوىٰ … فَقَالَ لِيَ اَلصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَذَا قَوْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. (الأمالی (للصدوق) ج۱ ص۴۸۷)
در این روایت هم شما ببینید باز تعبیر «أَحْسَنَ اَلْهَدْيِ» بهترین روش و منش، منش پیامبر است.
نتیجهگیری لغوی
پس ببینید تعبیر «هَدی صالح» وقتی ما میبینیم در روایات فراوان به کار رفته، من از این استفاده میکنم که در دعای امام سجاد (علیهالسلام) که از خدا میخواهد:
وَ مَتِّعْنِي بِهَدي صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لَا أَزِيغُ عَنْهَا
«و مرا بهرهمند فرما از منش شایستهای که آن را با چیزی جایگزین نکنم و راه حقی که از آن منحرف نشوم.»
خدایا من را از یک روش و منش شایسته بهرهمند کن، نه اینطوری که همه ترجمه کردند: از هدایت شایسته بهرهمند کن.
یک نشانه دیگر هم بر این برداشت خودم بخواهم عرض بکنم: ببینید این جمله بعدی دقیقاً همان مفهوم منش و طریقه را دارد. حضرت مطرح میکند: خدایا من را بهرهمند کن از یک روش درست و حقی که از این منحرف نشوم.
اهمیت روش در زندگی
پس توضیح این عبارت دعای مکارمالاخلاق را من بر اساس آن چیزی که به نظرم میآید متن درستش باید خوانده شود خدمت شما عرض میکنم و به نظرم اگر ما اینطوری که درست آن هست بخوانیم و توضیح بدهیم خیلی مفهوم زیباتر و جالبتری هم خواهد داشت. چطور؟
چون ببینید ما گفتیم امام سجاد (علیهالسلام) مقصد را گفتند، پیشنیازها را گفتند، حالا میخواهند مسیر را بگویند. مسیر، مسیر شایسته و مسیر حق است و این نکته بسیار مهمی است که روش، طریقه، فرایند و منشی که انسان انتخاب میکند، در مسائل زندگی، در موفقیّت، در اخلاق، در مکارم اخلاق اهمیت دارد. خیلی به این نکته دقت کنید.
چرا؟ ببینید همیشه این سؤال را باید از خودمان بپرسیم که آیا به صرف اینکه بگوییم من میخواهم در راه درست زندگی کنم، راه حق را بروم، این دردی را دوا میکند؟ راه حق چیست؟ راه درست چیست؟
مشکل ادعای حق
ببینید قرآن به ما میگوید:
﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ (المؤمنون: ۵۳)
«امّا کارشان را در میان خود، به پراکندگی کشاندند، هر گروهی به راهی رفتند، و هر حزبی به آنچه نزدشان بود، دل خوش کردند.»
هر حزبی، هر گروهی، هر فرقهای، هر مکتبی، هر کسی میگوید من راه درست را دارم میروم، گروه گروه شدهاند، همه میگویند ما درست میگوییم. هر جناحی حتی ببینید کفار میگویند ما برحقیم. این آیه خیلی آیه عجیبی است. میگوید اینها پیغمبر را میدیدند، پیغمبر خدا میآمد برای اینها دلیل میآورد، حرف منطقی میزد، قرآن میآورد، میگفتند:
﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَـٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ (الأنفال: ۳۲)
«و آن هنگام که گفتند: خدایا! اگر این همان حقِّ از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهایی ببار یا عذابی دردناک برای ما بیاور!»
خدایا اگر این راست میگوید به ما عذاب نازل کن! یعنی اینقدر روی تعصب خودشان، روی فکر خودشان اصرار داشتند، خودشان را برحق میدانستند. در مقابل پیغمبر هم میگفتند که این حرفها چیست؟ اگر دارد راست میگوید خدایا اصلاً به ما عذاب نازل کن، سنگ به ما ببار!
ببینید چقدر پیچیده است که همه خودشان را حق میدانند. حالا وقتی همه خودشان را حق میدانند، ما بیاییم هی بگوییم که من میخواهم در راه حق باشم، پس راه حق چیست؟ همین که من هستم راه حق است؟ تا صبح هم دعوا کنیم بگوییم حق با من است، این هم میگوید حق با من است. حالا شما در این فضاهای انتخاباتی نگاه کنید، ببینید اگر صد تا مناظره بگذارند، پنجاه روز بشینند با هم بحث کنند، همه میگویند حق با ماست. پس وقتی اینگونه است ما باید ببینیم حقیقت چیست؟
ادعای حرف خدا
یک عده به ما میگویند که وقتی ما میگوییم ما حق میگوییم یعنی این که خدا میگوید، حرف خودم نیست، حرف خدا است. ببینید قرآن میگوید:
﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ (النور: ۲۵)
«آن روز، خداوند حساب و کتاب حقّ آنان را بیکم و کاست خواهد داد. و آنان خواهند دانست که خداوند همان حقیقت آشکار است.»
روز قیامت که حقایق آشکار میشود، همه متوجه میشوند که تنها حقیقت خداست، حقیقت فقط پیش خداست. ولی آیا این هم باز دردی را دوا میکند؟ چون باز من میگویم من حرف خدا را دارم بیان میکنم، این هم میگوید باز من دارم حرف خدا را بیان میکنم. ببینید مشکل چهطوری قابل حل است؟
پذیرش اختلاف طبیعی
این است که ما معتقد باشیم که حق پیش هیچکسی نیست. تا قیامت، تا این دنیا دنیاست، قرار است انسانها با هم اختلاف داشته باشند. قرآن میگوید:
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾ (هود: ۱۱۸-۱۱۹)
«و اگر خداوندگارت میخواست، همه مردم را یک امّت واحده قرارمیداد، ولی همچنان اختلاف میورزند. مگر کسی که خداوندگارت به او رحم کند، و برای همین آنها را آفرید. و فرمان خداوندگارت صادر شده که دوزخ را از جنّ و انس پر خواهد کرد.»
اگر خدا میخواست میتوانست کاری کند که همه پیرو یک خط باشند، همه یک فکر بکنند، همه حق را ببینند، هیچکسی اختلاف پیدا نکند. ولی میگوید: نه، من چنین چیزی را نخواستم. همیشه این اختلافات وجود خواهد داشت.
پس وقتی اینگونه است ما باید بپذیریم که حقیقت پیش هیچکس نیست، هیچکس مالک حقیقت نیست، هیچکس نمیتواند بگوید همه حق با من است، همه باطل هم با شما است.
﴿وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ (غافر: ۲۰)
«و خداست که به حق داوری میکند، و کسانی را که در برابر او میخوانند به چیزی داوری نمیکنند؛ در حقیقت، خداست که خود شنوای بیناست.»
غیر از خدا هر کس هر چیزی میگوید ارزشی ندارد، حقیقت نیست. من خدایم؟ شما خدایید؟ جناح شما نمایندگی تامّ تمام از خدا دارد؟ چه کسی میتواند ادعا کند که بگوید هر چیزی من میگویم حرف خداست؟ حتی قرآن که تو بخوانی، برداشت خودت از قرآن را داری میگویی. نه، حرف خدا را هیچکس، غیر از خدا، حقیقت پیشش نیست.
این را اگر ما متوجه شویم که همه، به قول حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
همه دارند افسانه میگویند.
قرآن ببینید سوره قصص آیه ۷۵ میفرماید:
﴿وَنَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ (القصص: ۷۵)
«و از میان هر امتی گواهی بیرون میکشیم و میگوییم: برهان خود را بیاورید. پس بدانند که حقّ از آنِ خداست، و آنچه برمیبافتند از دستشان میرود.»
روز قیامت که میشود روز تجلی حقیقت که میشود، از همه امتها – نمیگوید امتهای باطل – از همه امتها گواهان آنها را صدا میکنیم، میگوییم: بیایید دلایلتان را بیاورید، چه میگفتید شما؟ بعد آن موقع تازه معلوم میشود که حق فقط مال خدا بوده، هیچکس خالص حق مالش نبوده، قاطی بوده، یک برداشتهایی درست بوده، یک برداشتهایی غلط بوده، حقیقت مطلق فقط خداست.
تکیه بر علم، نه گمان
پس اینها را من گفتم برای چه؟ ربطش چه بود با این عبارت دعای امام سجاد (علیهالسلام) که: خدایا من از تو هَدی صالح، طریقت حق میخواهم؟
اگر اینطوری که قرآن به ما میگوید حق بین هیچکس نیست، هیچ کسی نمیتواند ادعا کند که من بر حق مطلقم، مخالفین من باطل مطلقند، پس حقیقت چیست؟ رها کنیم؟ اصلاً بگوییم همه باطل است؟ ما نمیدانیم چه کسی درست میگوید؟
قرآن میگوید: شما در این دنیا، در این زندگی، مسئولیت شما این است که فقط به آن چیزهایی که میدانید تکیه کنید:
﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا﴾ (الإسراء: ۳۶)
«و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.»
ما آدمها اگر میخواهیم در راه حق باشیم، راه حق این نیست که بگویم: ببین من این اعتقاد را دارم، پس هرکس این اعتقاد را داشت بر حق است، هرکس این اعتقاد را نداشت باطل است.
قرآن میگوید: حق میدانی چیست؟ حق این است که بگوییم: من این را میدانم، به اندازهای که میدانم حرف میزنم، خیلی چیزها را نمیدانم، اینهایی که نمیدانم حرف نمیزنم. حالا این چیزهایی که میدانم صددرصد درست است؟ میگویم: من این را میدانم، نمیگویم صددرصد درست است. من تلاشم را کردم، استدلالها را شنیدم و خدا از من همین را میخواهد.
من در انتخابات بررسی کردم، به نظرم رسیده این فرد بهتر است، به این رأی میدهم. حالا واقعاً هم پیش خدا این بهتر است؟ من چه میدانم؟ پس وقتی من نمیدانم، آیا میارزد به خاطر این فحش بدهم، بیاخلاقی کنم، تو سر و کله هم بزنیم؟ چه میدانم؟ من به این رسیدم، به علمم عمل میکنم، این به آن رسیده، به علمش عمل میکند، هر دو هم پیش خدا مأجورند.
حق و باطل به عنوان روش
من میخواهم به چه برسم؟ میخواهم به این برسم که حق و باطل از نظر قرآن یک باور، یک موضوع، یک مقصد نیست، حق و باطل یک روش است. اگر من با روش درست زندگی کنم، حتی اگر اشتباه کنم بر حقم، راه حق را دارم میروم. من اگر با روش غلط زندگی کنم، حتی اگه حرف درست بزنم باطلم.
ببینید قرآن میگوید:
﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ (النجم: ۲۸)
«و ایشان به آن علمی ندارند؛ جز گمان را پیروی نمیکنند، و در واقع، گمان هیچ نیازی را در ازای حقیقت برطرف نمیکند.»
ما داریم با گمانهایمان زندگی میکنیم. میگوید کسی که به گمان خودش تکیه میکند اصلاً هیچ بویی از حق نمیبرد. پس حالا من با گمانم دارم زندگی میکنم، الان به نظرم این حرف درست است، پس چرا میگویی دیگر هیچ بویی از حق نمیبرد؟ میگوید: چون روش تو غلط است. من اصلاً کاری ندارم اعتقادت درست است یا غلط است، من کاری ندارم الان کاندیدای تو آدم خوبی است یا بد است، به این هم کاری ندارم. میگویم: روش تو غلط است. روش مهم است. روش و منش، این خیلی به نظرم نکته مهمی است.
فاصله حق و باطل
ببینید امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند که از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) سؤال شد:
سُئِلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَمْ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ فَقَالَ أَرْبَعُ أَصَابِعَ وَ وَضَعَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَدَهُ عَلَى أُذُنِهِ وَ عَيْنَيْهِ فَقَالَ مَا رَأَتْهُ عَيْنَاكَ فَهُوَ اَلْحَقُّ وَ مَا سَمِعَتْهُ أُذُنَاكَ فَأَكْثَرُهُ بَاطِلٌ. (بحار الأنوار ج۷۲ ص۱۹۵)
«از امیرمؤمنان (علیه السّلام) پرسیده شد: فاصله حق و باطل چند است؟ فرمود: چهار انگشت و دستش را بر گوش و چشمش نهاد و فرمود: هر چه را چشمانت دیدند حق است و آنچه را گوشهایت شنیدند بیشترش باطل است.»
فاصله حق و باطل چقدر است؟ حضرت فرمودند: چهار انگشت است فاصله حق و باطل. چرا؟ حضرت فرمودند: ببینید فاصله گوشت تا چشمت. یعنی چه؟ یعنی وقتی تو داری میگویی، همه دارند میگویند، منم میگویم، شنیدیم اینطوری گفتند پس حتما اینطوری است، این روش، روش غلطی است. این چیزی که تو دیدی را بگو، این چیزی را که میدانی بگو، بیخودی برای خودت بار خودت را سنگین نکن. چون دارند میگویند منم میگویم.
حالا واقعا این چیزی که من دارم میبینم حتماً درست است؟ خطای دید ممکن نیست داشته باشم؟ خطای دید مگر نیست؟ پس چرا امیرالمؤمنین میفرماید که این چیزی که تو میبینی حق است؟ به خاطر این نکتهای است که عرض کردم، به خاطر اینکه اصلاً موضوع نیست که این چیزی که تو داری میبینی چه است، حرف درستی است یا غلطی است. مهم این است که روش تو درست است یا غلط است.
من وقتی یک چیزی را دارم میبینم، این را میگویم، با روش درست دارم زندگی میکنم، حتی اگر اشتباه کنم مأجورم، معذورم. ولی وقتی یک چیزی را میشنوم و به او پایبند میشوم و میگویم این، تکیه بر گمان دارم میکنم، پس این روش، روش غلطی است.
تعریف حق: تلاش در راه درست
پس ببینید حق یعنی تلاش در راه درست. حق معنایش این نیست که حتما حرف تو درست باشد. قرآن میگوید:
﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾ (العنكبوت: ۶۹)
«و کسانی که در راه ما تلاش کنند، قطعاً آنها را به راههای خود راهبری خواهیم کرد و بهراستی خدا با نیکوکاران است.»
کسی اگر بنایش این باشد که من حقطلب باشم، روش درست در زندگیاش بخواهد، درست زندگی کند، خدا میگوید: من خودم هدایتش میکنم، خودم دستش را میگیرم، کمکش میکنم، راههای رسیدن به مقصود را نشانش میدهم، چون دارد تلاشش را میکند، همانی که میفهمد را میگوید.
پس شرط این تلاش چیست؟ شرط این تلاش این است، قرآن میگوید: اگر میخواهی روش درست در زندگی داشته باشی، روش درست این است که حرفها را بشنوی، بعد قضاوت کنی:
﴿وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّـهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّـهُ وَأُولَـٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ (الزمر: ۱۷-۱۸)
«و آنان که خود را از طاغوت به دور میدارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشتهاند آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرامیدهند و بهترین آن را پیروی میکنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.»
کسانی که بنده طاغوت نیستند، بنده طاغوت نیستند یعنی چه؟ کسانی که حاضرند حرفهای مختلف را بشنوند، بهترینش را انتخاب کنند
کسی که حاضر نیست حرف مخالفش را بشنود، کسی که حاضر نیست دلیل و استدلال مخالفش را بشنود، از نظر قرآن این بنده طاغوت است، حالا میخواهد طرفدار هر کسی باشد. این کسی که به مخالف اجازه نمیدهد حرف بزند و میگوید من دارم تشخیص میدهم شما گوش بده، قرآن میگوید این طاغوت است.
کسی که فضا را باز میکند تا دیگران حرفها را بشنوند و خودشان انتخاب کنند، میگوید به اینها بشارت بده، خدا اینها را هدایت میکند، نه آن کسانی که فکر خودشان را میبندند، میگویند: نه، ما رفتیم تحقیق کردیم، به این نتیجه رسیدیم، دیگر حرف جدید گوش نمیکنیم.
تأکید بر روش درست
من همه حرفم امشب تأکید بر روش درست زندگی است و میخواهم بگویم قرآن حق و باطل را وقتی میخواهد به ما معرفی کند، یک اعتقاد خاص، یک فرقه خاص، یک مکتب خاص، یک دین خاص، این را نمیگوید حق است. میگوید: حق و باطل این است که شما صادقانه گوش کنید. هر چیزی به نظرت رسید درست است، تکیه بر علمت کنی، گوش تو هم باز باشد برای شنیدن حرفهای جدید. اگر حرف جدیدی هم آمد، نظرت را عوض کن، بگو: من تا حالا اشتباه میکردم، الان فهمیدم این درست است.
مولوی میگوید:
این حقیقت دان نه حقاند این همه / نه به کلی گمرهانند این رمه
دنبال حقیقت میگردی؟ فکر نکنید که اینها همه حقاند یا اینها همه باطل هستند. نه، اصلاً اینطوری نیست جریان عالم.
پس مگو کین جمله دمها باطلاند / باطلان بر بوی حق دام دلاند
پس مگو جمله خیالست و ضلال / بیحقیقت نیست در عالم خیال
حق شب قدرست در شبها نهان / تا کند جان هر شبی را امتحان
چه تشبیه قشنگی است! میگوید: شب قدر کدام شب است؟ چرا شب قدر را نگفتند فلان شب، شب قدر است؟ دیگر پنهانش کردند در شبها برای اینکه در همه شبها استفاده کنی. حقیقت هم پنهان است بین آدمها. این جناح یک ذرّه حرف حق دارد میزند، آن جناح یک حرف حق دارد میزند، این مکتب، این فرقه یک ذره حرف حق دارد میزند. هیچکس حق مطلق نیست. همه را امتحان کن، از همه استفاده کن، حرف حق همه را بشنو.
نه همه شبها بود قدر ای جوان / نه همه شبها بود خالی از آن
در میان دلقپوشان یک فقیر / امتحان کن وانک حقست آن بگیر
همه کسانی که ادعا دارند، حرف میزنند، نظر میدهند، انتقاد میکنند، همه را امتحان کن، این که حرف حق دیدی آن را بپذیر. ببینید این روش حق طلبی است، روش حقجویی در زندگی است.
یا یک جای دیگر باز مولوی به ما میگوید:
موسی و فرعون در هستی تست / باید این دو خصم را در خویش جست
اینقدر قرآن داستان موسی و فرعون برای ما میگوید، نمیخواهد قصه برای ما بگوید، میخواهد بگوید موسی و فرعون همیشه جاری است در وجود خود ما.
تا قیامت هست از موسی نِتاج / نور دیگر نیست دیگر شد سراج
بله، خود موسی نیست، اما چراغهایی هست در وجود ما و دیگران که این نورهایی دارد میدهد.
گر نظر در شیشه داری گم شوی / زانک از شیشهست اعداد دوی
میگوید: شما وقتی نگاه میکنی به شیشه چراغها، نگاهت به شیشه گم میشوی. چرا؟ چون وقتی به شیشه داری نگاه میکنی عکسش میافتد، دو تا میشود، سه تا میشود، اتفاقاً به اشتباه میافتی. یک چراغ، دورش شیشه است. شما حواست اگر به شیشه باشد، مثال قشنگی میزند، این شیشه تو را گمراهت میکند. اما اگر حواست به آن نور پشت شیشه باشد، نور چه کار میکند؟ روشن میکند، هدایت میکند.
ور نظر بر نور داری وا رهی / از دوی و اعداد جسم منتهی
از نظرگاهست ای مغز وجود / اختلاف مؤمن و گبر و جهود
خیلی این بیت آخر قشنگ است. میگوید: یکی مؤمن میشود، یکی مسلمان میشود، یکی یهودی میشود، یکی گبر میشود. چرا اینطوری میشود؟ از نظرگاه و زاویه دیدشان متفاوت است. چه بسا اینکه یهودی شدند از یک زاویه دارد حقیقت را اینطوری میبیند، آن کسی که زرتشتی شده دارد از یک زاویه حقیقت را اینطوری میبیند.
میگوید: تو نگاهت به این شیشه جلو نباشد که این مسلمانی بهتر است یا مثلاً یهودی یا مسیحی. این تعدد برایت ایجاد میکند، عکس چیزها میافتد. این نوری که در این چراغ دارد حقیقت را نشان میدهد، دنبال این باش.
خلاصه و نتیجهگیری
ببینید پس این عبارت دعای مکارمالاخلاق که حضرت میفرماید:
وَ مَتِّعْنِي بِهَدي صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لَا أَزِيغُ عَنْهَا
«و مرا بهرهمند فرما از منش شایستهای که آن را با چیزی جایگزین نکنم و راه حقی که از آن منحرف نشوم.»
خدایا من را از یک منش شایستهای که با هیچ چیزی عوضش نکنم بهرهمند کن و یک راه و روش حقی که از آن منحرف نشوم.
پس این هَدیِ صالح و این طریقت حق چیست؟ من با توضیحی که در حد وسعم بود تلاش کردم عرض بکنم که این راه حق یعنی دنبال روش درست زندگی بودن، دنبال حقطلبی بودن و توقف نکردن بر گمانها و تکیه کردن بر دانستهها..
از خدا میخواهیم توفیق درک این حقایق و عمل به این حقایق را به همه ما عنایت بفرماید.
بعدی: ۲۲ـ نیّت رشد
قبلی: ۲۰ـ غلبه بر خودپسندی
مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است