درخواست عزّت بدون تکبّر
خدا را شکر میکنیم که باز توفیق داریم که در ادامه مباحث شرح دعای مکارمالاخلاق، فراز دیگری از این دعای زیبا و آموزنده را بررسی کنیم و نکتههای ارزشمندی را از قرآن و اهل بیت (علیهمالسلام) یاد بگیریم. موضوعی که امشب به آن میرسیم هم مهم و کاربردی است و هم کمی سخت و پیچیده که شاید به راحتی نتوانیم آن را تحلیل کنیم.
خاطرتان است ما در فراز سوم دعای مکارمالاخلاق رسیدیم به دعاهایی که امام سجاد (علیهالسلام) خواستهها و نعمتهایی را از خدا درخواست میکنند و بلافاصله آفت، آسیب و مشکلی که همان نعمت میتواند برای ما داشته باشد را از خدا میخواهند که دچار آن آفت نشوند. هفته گذشته موضوع وسعت روزی، غنی بودن، ثروتمند بودن و آفت آن مطرح شد که «وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیّ فِی رِزْقِک»؛ «خدایا به من وسعت روزی بده» «وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ» طبق یک نسخه، «وَ لَا تَفْتِنِّی بِالبَطَر» طبق نسخه دیگر که هر دو آفتهای پولداری و دارایی است.
امشب به درخواست بعدی و آفت بعدی میرسیم:
وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ؛
«خدایا به من عزّت بده ولی من را مبتلا به تکبّر و غرور نکن.»
خیلی نکته مهمی است و خیلی سخت است تشخیص آن. خیلی وقت ما دچار غرور و تکبّر میشویم، اسم آن را میگذاریم عزّت: عزّت نفس دارم، من نمیگذارم عزّتم لکهدار شود. یک وقتهایی در یک موضوعهایی که باید عزّت نفس داشته باشیم کوتاه میآییم، خودمان را کوچک میکنیم، بعد بهانه ما این است که من نباید تکبّر داشته باشم.
امشب میخواهم در این فراز دعای مکارمالاخلاق این دو مفهوم را از نظر قرآن و روایات بررسی کنیم. عزّت یعنی چه؟ تکبّر یعنی چه؟ تفاوت آنها با همدیگر چیست؟
عزّت: ویژگی ضروری مؤمن
عزّت یک ویژگی کاملاً مثبت و بلکه ضروری است. خدا در قرآن میفرماید:
﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَـٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (منافقون: ۸)
«میگویند اگر به مدینه باز گردیم قطعاً عزیزتر، خوارتر را از آن بیرون خواهد کرد؛ در حالی که عزّت از آن خداست و فرستاده او و مؤمنان، ولی منافقان نمیدانند.»
منافقین خودشان را عزیزتر میدانستند از مؤمنین، با عزّت بیشتر میدانستند. ما که عزّت بیشتری داریم، وقتی برگردیم مدینه، این پیروان پیغمبر که اینها ذلیل و خوار هستند، اینها را از شهر بیرون میکنیم. نه، عزّت برای خدا است، برای پیغمبر و برای مؤمنین است. اصلاً عزّت را خدا قرار داده است برای مؤمنین، ولی منافقین نمیفهمند، فکر میکنند کارهایی که میکنند عزّت است.
در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى اَلْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ أَلَمْ يَرَ قَوْلَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَاهُنَا: «وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» وَ اَلْمُؤْمِنُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ عَزِيزاً وَ لاَ يَكُونَ ذَلِيلاً.
«خدا هر چیزی را به مؤمن واگذار کرده است مگر خوار کردن خودش را. آیا نمیبیند سخن خدای بزرگ را اینجا که میگوید: و عزت از آن خداست و فرستاده او و مؤمنان؟ و مؤمن باید عزیز باشد و ذلیل نباشد.»
خدا هر چیزی را به مؤمن داده؛ هر طوری خودت میخواهی زندگی کن، ولی یک چیزی اختیارش را به مؤمن نداده است: کسی حق ندارد خودش را خوار و ذلیل کند. ما باید عزت انسانی خودمان را حفظ کنیم. آدم مؤمن اصلاً حق ندارد کاری کند که ذلیل شود. مگر نمیبینی خدا گفته که عزّت برای مؤمنین است؟ مؤمن باید عزیز باشد، عزّت داشته باشد، همیشه نباید کاری کنی که خوار شوی.
سیره امام حسین در حفظ عزّت
شما در سیره امام حسین (علیهالسلام) میبینید اینقدر عزّت برای این حضرت مهم است که میگوید من مرگ را به ذلّت ترجیح میدهم:
مَوتٌ في عِزٍّ خَيرٌ مِن حياةٍ في ذُلٍّ وأنشَأ عليه السلام في يَومِ قَتلِهِ: الموتُ خيرٌ من رُكُوبِ العارِ والعارُ أولى من دُخُولِ النارِ واللّهِ ما هذا وهذا جاري.
«مرگ با عزّت بهتر زندگی در خواری است. و آن حضرت در روز شهادتش اینگونه میخواند: مرگ بهتر از تحمل ننگ است و ننگ بهتر از وارد شدن به آتش و به خدا سوگند که نه این و نه آن همسایه من نیست.»
بمیرم ولی عزیز باشم برای من بهتر از این است که زنده باشم ولی خوار و ذلیل باشم. من جانم را میدهم ولی عزتم را نمیدهم. حضرت به خاطر همین بود که در روز عاشورا وقتی شعر میخواند، رجز میخواند، میگفت مرگ بهتر از ننگ است.
بله، اگر من از یک چیزی ننگم باشد که آن موضوع را اگر به جان نخرم، من به جهنّم میروم، امام حسین (علیهالسلام) میگوید ننگ باشد ولی جهنّم نباشد. خیلی وقتها ما یک چیزی را خجالت میکشیم که حرف حقی را بگوییم، عذرخواهی کنیم، بگوییم حق با تو بود، چون من عزّت را نمیخواهم از دست بدهم. امام حسین (علیهالسلام) میگوید نه، من حاضرم ننگ را قبول کنم ولی جهنّم را نمیخواهم بروم.
ولی من به خدا قسم نه اهل ننگ هستم نه اهل جهنم. من که حرف ناحقی نمیزنم، حرف حق دارم میزنم و اینها میگویند نه، باید با خواری و ذلت بیایی بیعت کنی. من بیعت نمیکنم، من میمیرم، این مصیبتها را تحمل میکنم ولی دست از عزّتم بر نمیدارم.
به قول شاعر که میگوید:
تن مرده و گریه دوستان / به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آید از این زندگی / که سالار باشم کنم بندگی
به تو مقام میدهیم ولی باید این ذلّت، سر خم کردن پیش یک کسی را هم تحمل کنی، میگوید نمیخواهم.
تکبّر: آفت خطرناک
ببینید این در مورد عزّت. ولی حال چه کار کنیم که ما هر وقت میخواهیم تصمیم بگیریم که عزّت داشته باشیم، آفت عزّت که کبر و غرور است میآید سراغ ما و اینها را با همدیگر قاطی میکنیم خیلی وقتها.
خدا چقدر از تکبّر نفرت دارد:
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ (نحل: ۲۳)
«ناگزیر خدا آنچه را پنهان میدارند و آنچه را آشکار میسازند میداند. بهراستی او خودبزرگبینها را دوست ندارد.»
خدا آدمهای خودبزرگبین را، آدمهای مغرور را، آدمهای متکبّر را دوست ندارد.
﴿وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ (لقمان: ۱۸)
«و از مردم به نخوت رخ برمتاب، و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمیدارد.»
خدا آدمهای فخرفروش، کسانی که قیافه میگیرند، کسانی که فخرفروشی میکنند را دوست ندارد. قیافه نگیر برای مردم، با ناز و رخوت شانهها را نده بالا جلوی مردم، خدا اینها را دوست ندارد.
منشأ همه گناهها، منشأ همه بدبختیها همین تکبر است. چنان که خدا در داستان آفرینش گفت، مشکل از وقتی شروع شد که اولین گناه هستی یعنی گناه ابلیس – که خدا امر کرد که سجده کن و او تکبّرش اجازه نداد که سجده کند بر آدم – میگوید:
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ (بقره: ۳۴)
«و آن هنگام که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و خود را بزرگ شمرد در حالی که از حقپوشان بود.»
اصلاً استکبار و غرور باعث همه این بدبختیها و مشکلات شد. جهنّم جای متکبّرین است.
تناقض ظاهری: بالا بودن یا پایین؟
حال ببینید دو مفهوم را ما تا اینجا گفتیم: یک مفهوم این است که خدا میگوید باید مؤمن عزّت نفس داشته باشد، یک مفهوم میگوید خدا متکبّر را دوست ندارد. حال از این جالبتر دو آیه شما ببینید: خدا یک جا میگوید که شما مؤمنین بالاترین هستید:
﴿وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ (آل عمران: ۱۳۹)
«و اگر مؤمنید، سستی مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید.»
اگر مؤمن باشید شما برترید، شما بالاترید، یک وقت سست نشوید، یک وقت کوتاه نیایید، نترسید، شما بالاترین هستید. پس یک جا اینطوری میگوید خدا در قرآن.
یک جایی دیگر میگوید یک وقت خودتان را بالا نبرید:
﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ (قصص: ۸۳)
«آن سرای واپسین را برای کسانی قرار میدهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند، و فرجام از آن پروا پیشگان است.»
میگوید عاقبت، آخرت، بهشت همه اینها فقط برای کسانی است که در دنیا دنبال بالاتر بودن نیستند، دنبال این نیستند که بگویند من برترم.
چه کار کنیم؟ بالاخره تکلیف چیست؟ بالاتر بودن خوب است یا خوب نیست؟ یک جا میگوید خیلی خوب است که بالاترید، یک جا میگوید بالاتر نباید باشید. به نظر شما راهحل آن چیست؟ دنبال بالاتر بودن باشیم نباشیم؟ چهطوری این را تشخیص دهیم؟
راهحل: شناخت خود حقیقی
راهحل این نکته را اگر آدم توجه کند، یک کلیدی به دست آدم میدهد که خیلی از مشکلات اخلاقی ما حل میشود. راهحل این مشکل این است که ما خود حقیقیمان را متوجه شویم که چه کسی هستم. من که باید ارزش خودم را بدانم، من که بالا هستم، ارزشمند هستم و ارزش من از همه عالم بیشتر است، این من چه کسی است؟
قرآن میگوید:
﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (حشر: ۱۹)
«و چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند پس کاری کرد که خودشان را فراموش کنند.»
کسی که خدا را فراموش کند، خودش را فراموش کرده است. دقت میکنید خود من کی هستم؟
قرآن میگوید:
﴿قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ﴾ (زمر: ۱۵)
«بگو بهراستی زیانکاران واقعی کسانیاند که خودشان را باختهاند.»
میدانید بیشترین ضرر و زیان را چه کسی میدهد؟ کسی که خودش را ببازد. قرآن میخواهد به ما یاد بدهد که ای انسان تو خودت، این من، حقیقت انسانیّت تو است. این انسانیّتی که از طرف خدا «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» به تو داده شده است، تو خودت نیستی، تو در درونت خدا را داری! انسانیّت تو آن چیزی است که خدا به تو داده است، ارزش این از همه هستی بالاتر است. یک وقت این را با چیزی عوض نکنی. اگر تو ارزش خودت را پایینتر از این دانستی، مثلاً عیبی ندارد یک گردنی کج میکنم، یک مقامی را میگیرم، میگوید نه، تو چیزی جز این حقیقت مطلق نیستی، تو وصلی، تو از این دریایی … .
توضیح مولوی درباره خود حقیقی
چقدر زیبا مولوی این را برای ما توضیح میدهد:
ای تو در بیگار خود را باخته / دیگران را تو ز خود نشناخته
تو یک چیزهایی را اسمش میگذاری خودم که او تو نیستی، دیگری است. این که باید خوب بخورد، خوب بخوابد، آن تو نیستی، آن یک حیوانی است که متولد میشود، رشد میکند، بعد هم میمیرد، میگندد و خاکش میکنند. آن تو نیستی، خودت را با آن اشتباه نگیر.
تو به هر صورت که آیی بیستی / که منم این والله آن تو نیستی
میگوید این من هستم که اسم من فلانی است و قد من اینقدر است و… میگوید به خدا تو این نیستی!
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق / در غم و اندیشه مانی تا به حلق
نشانه اینکه تو آن نیستی میدانی چیست؟ دو روز ما را در انفرادی قرار دهند، وقتی از پیوندمان با انسانهای دیگر جدا شویم، بعد دو روز اصلاً دیگر نمیتوانی تحمل کنی، اعصاب ما میریزد به هم. من اگر جدا کنند از انسانیّت، چیزی از من نمیماند.
این تو کی باشی که تو آن اوحدی / که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش / صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
نه گرفتار این تن، نه گرفتار این خودیّت، یک وقت نشوی، تو این نیستی.
چیست اندر خم که اندر نهر نیست / چیست اندر خانه کاندر شهر نیست
یک کوزه آب چه چیزی در آن است که در دریا نیست؟ کوزه اگر میخواهد حقیقت خودش را بداند چه باید بگوید؟ من دریا هستم. چه چیزی در کوزه است که در دریا نیست؟ پس این تو دریا هستی، خود تو برداشتی، جدا کردی، یک تشخّصی، یک فردیّتی برای خودت قائل شدی، فکر میکنی این هستی.
ما اگر انسانیت خودمان را بفهمیم که من انسانم، جزئی از انسانیّتم و این انسانیّت را من به هیچ چیزی نمیفروشم، عزّت یعنی این. ولی وقتی من اشتباه میگیرم خودم را، میگویم این من هستم که دارند از من تعریف میکنند، یعنی من خودم را جدا کردم از انسانیّت، آن وقت این انسانیّت و حق را میگذارم زیر پا برای اینکه به آن برسم، در حالی که خودم را دارم نابود میکنم. خود اصلی من این است.
عزّت از خداست
این که به ما قرآن میگوید اگر عزّت میخواهی باید خدایی باشی:
﴿الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾ (نساء: ۱۳۹)
«کسانی که حقپوشان را بهجای مؤمنان بهعنوان ادارهکنندگانی برای امور بر میگزینند. آیا عزت را نزد آنان میجویند؟ که بهراستی همه عزت از آن خداست.»
همه عزّت مال خداست، چون شما فقط زمانی به عزّت حقیقی میرسی که به حق پایبند باشی، حق مطلق خداست.
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا …﴾ (فاطر: ۱۰)
«هر کس عزّت میخواهد، پس همه عزّت از آن خداست …»
کسی اگر عزّت میخواهد، همه عزّت پیش خداست. میدانی یعنی چه؟ یعنی وقتی که من به خاطر خدا، آنجایی که باید پا روی غرورم بگذارم، عذرخواهی کنم، میگویم من اشتباه کردم، به خاطر حقیقت، چون حق با طرف مقابلم است، من اینجا اشتباه کردم. میگوید چون خودت را وصل کردی به این انسانیّت، چون خودت را وصل کردی به حقیقت مطلق، تو شدی این دریایی که ارزشش از همه چیز بالاتر است. این میشود عزّت، بعد خدا میبرد تو را بالا، همه میخواهند بیاورند تو را پایین، تو میروی بالا.
روایات درباره عزّت حقیقی
در روایات دائم روی این تأکید شده است. امام علی (علیهالسلام):
العَزيزُ بِغَيرِ اللّهِ ذَليلٌ
«کسی که اگر میخواهد با چیزی غیر خدا خودش را عزیز کند، حتماً ذلیل میشود.»
امام صادق (علیهالسلام):
العِزُّ أن تَذِلَّ لِلحَقِّ إذا لَزِمَكَ
«عزّت این است که هر حقی را دیدی، خودت را ذلیل حق کنی.»
گردن من از مو باریکتر است، من اینجا اشتباه کردم، اینجا حق با شماست، اینجا شما دارید درست میگویید، من اینجا دارم از حق خودم بیشتر تجاوز میکنم.» این عزّت میدهد به انسان، بالا میرود انسان، محبت انسان در دلها جای پیدا میکند. هر چیزی که ما دنبالش هستیم در عزّت به دست میآید، نه در خودخواهی.
در حدیث قدسی است:
أوحَى اللّهُ تَعالى إلى داوودَ عليه السلام: يا داوودُ، إنّي … وَضَعتُ العِزَّ في طاعَتي، وهُم يَطلُبونَهُ في خِدمَةِ السُّلطانِ فلا يَجِدونَهُ
حدیث طولانی است. خدا میگوید: «من پنج چیز را در پنج چیزی گذاشتم ولی مردم در یک جای دیگر دنبالش میگردند. یکی از این پنج چیز این است که خدا به داوود وحی کرد: من عزّت را گذاشتم در اطاعت خودم – اطاعت خودم یعنی چه؟ یعنی حقطلب بودن – ولی مردم عزّت را کجا دنبالش میگردند؟ میگویند برویم به این ثروتمندان وصل شویم، در اطاعت ثروتمندان.» هرچه میرود میبیند ذلیلتر میشود، دائم باید بله قربان بگوید، باید گردن بیشتر کج کند.
امام حسن عسکری (علیهالسلام) در حدیثی فرمودند:
مَا تَرَكَ اَلْحَقَّ عَزِيزٌ إِلاَّ ذَلَّ وَ لاَ أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلاَّ عَزَّ.
«هیچ عزیزی حق را ترک نکرد، مگر اینکه ذلیل شد و هیچ ذلیلی به حق عمل نکرد مگر اینکه عزیز شد.»
هیچ آدم عزیز، موقعیتدار نشده است که یک جایی در یک موقعیّتی یک حقی را ترک کند، پا روی حقی بگذارد، مگر اینکه خدا ذلیلش کند. و نشده است یک آدم خوار و ذلیل ولی او حقطلب شد، حق را پذیرفت، که خدا بالایش نبرد، خدا عزیزش نکند.
کلید تشخیص عزّت از تکبّر
پس این دعای امام سجاد (علیهالسلام) که میگوید: خدایا من عزّت میخواهم ولی میخواهم مبتلا به تکبّر نشوم، راه آن چیست؟ قرآن و اهل بیت به ما یاد میدهند، میگویند اگر عزّت میخواهی تابع حق باش. از تکبّر میترسی که این همه عقوبت دارد، جهنّم جای متکبّرین است؟ در برابر حق کوتاه بیا.
تواضع و تکبر اصلش آن است که من چقدر حق را میپذیرم یا نمیپذیرم. این راهحلش همین است که گفتیم که آدم خود حقیقیاش را بتواند از خود غیر حقیقی تفکیک کند، از خود حیوانی، از خود جدا شده از انسانیت، از منی که در مقابل دیگرانم، نه منی که جزئی از انسانیّتم است. این را بتوانم تفکیک کنم.
تعبیر مولوی از کار برای خود حقیقی
به تعبیر مولوی باز در مثنوی میگوید:
در زمین مردمان خانه مکن / کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو / کز برای اوست غمناکی تو
شما دیدید یک وقتهایی میگویید: کلی من دارم زحمت میکشم، سودش را آن میبرد. این شعر مثالش این است: میگوید یک نفری بود که تصمیم گرفت در زمینی یک قصر بسازد، رفت بهترین مصالح هزینه کرد، رفت در این زمینش شروع کرد یک قصر ساخت. روزی که تمام شد میخواستند افتتاح کنند، یک نفر آمد گفت ببخشید شما این خانهای که اینجا ساختی در زمین من ساختی، زمین شما این بغلی است. ببخشید همه را خراب کن. این همه زحمت کشیدم در زمین دیگری.
مولوی میگوید: میدانی من که یک عمر دارم میدوم برای اینکه خودم را مطرح کنم، برای اینکه این بدن را چاق و چله کنم، برای اینکه به خودم برسم، دائم دارم در زمین یکی دیگر دارم میسازم. این بدن زمین من نیست، این انسانیّت زمین من است. من هر چقدر برای انسانیّت تلاش کنم، هر چقدر برای خوبیها تلاش کنم، هر چقدر برای خدا کار کنم، دارم در زمین خودم میسازم چون میماند برایم. هر چقدر برای خودخواهیهای خودم، برای لذتهایم، برای شهرتم، برای اینها هر چقدر تلاش کنم، همه آنها از بین میرود.
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی / جوهر خود را نبینی فربهی
گر میان مُشک تن را جا شود / روز مردن گَند او پیدا شود
یک عمر من به این بدن رسیدم، همهاش نگران این بدن بودم. میگوید وقتی فردا بمیرم میگویند زود خاکش کنید، دارد بوی گندش در میآید.
مُشک را بر تن مزن، بر دل بمال / مُشک چهبْوَد نام پاک ذوالجلال
میگوید مشک میخواهی بزنی، همهاش فقط به این تن نزن. اگر این تنت را مشک کلا نگه داری، آخر بوی گند میگیرد. ولی اگر دلت را مشک بزنی، این بو میماند تا ابد. معنی آن این است که نگرانی و دغدغه اصلی ما چه باشد. خیلی این به نظرم آموزنده است و این به نظر من راز تشخیص تکبّر از عزّت است.
معیار عملی تشخیص
من هر جا حاضر نشدم کوتاه بیایم، من خودم را کوچک نمیکنم، من گردن خم نمیکنم، چرا نمیکنم؟ برای اینکه اینجا گردن خم کردن من این است که انسانیتم را باید زیر پا بگذارم تا مثلاً پولی یا یک چیزی، تا مقامی بگیرم. من اگر بخواهم اینجا انسانیتم را زیر پا بگذارم، اینجا دارم عزّتم را از دست میدهم. میگویم نه، مرگ برای من بهتر است، کوتاه نمیآیم.
ولی یک وقت است که چی را میخواهم زیر پا بگذارم؟ خودم را، شهرتم را، پولم را، مقامم، اینها را. میگویم باشد، اصلاً شما بگویید.
اینجا قشنگ راحت میشود تشخیص داد: من اگر دارم خودم را زیر پا میگذارم، یعنی دارم با تکبّر مبارزه میکنم. اگر دارم انسانیّتم را زیر پا میگذارم، یعنی دارم با چه چیزی مبارزه میکنم؟ با عزّتم مبارزه میکنم.
این چیزی است که امام سجاد (علیهالسلام) در این فراز دعا به ما یاد میدهند:
وَ أَعِزَّنِي وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْر؛
«و مرا عزّت ببخش و به تکبّر مبتلایم نکن.»
خدایا به من عزّت بده ولی کاری کن که دچار تکبّر نشوم. از خدا میخواهیم به همه ما عزّت بدهد، عزّت ما روزافزون باشد و ما را از تکبّر و غرور و خودبینی و خودبزرگبینی حفظ کند.
بعدی: ۱۷ـ خطر خودپسندی
قبلی: ۱۵ـ آفت دارایی
مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است