۱۹ـ آفت اخلاق والا

 

خدا را شکر می‌کنیم که امشب هم توفیق داریم در محضر صحیفه سجادیه امام زین‌العابدین علی بن الحسین (علیهم‌السلام) هستیم و فراز دیگری از دعای مکارم‌الاخلاق آن حضرت را با هم می‌خوانیم و نکته‌هایی را از قرآن و اهل بیت (علیهم‌السلام) برای اخلاق نیکو و زندگی بهتر می‌آموزیم.

 

مروری بر نعمات چهارگانه

به این فرازها از دعای مکارم‌الاخلاق رسیده بودیم. در این عبارات امام سجاد (علیه‌السلام) از خدا خواستند که خدایا روزگار من و زندگی من در مسیری قرار بگیرد که برای آن آفریده شده‌ام؛ اصلاً من باید زندگی کنم برای آن و به آن برسم. سپس چند نیاز و چند پیش‌زمینه و چند نعمت خدا را برای این مسیر، یکی یکی بر شمردند:

یکی بی‌نیازی مالی بود و امکانات؛ به تعبیر هرم نیازهای مازلو که اولین نیاز را نیازهای طبیعی می‌داند و می‌گوید همین جسم ما باید چیزی داشته باشد تا بخورد و سالم و زنده باشد. این اولین پیش‌نیازی است که امام سجاد (علیه‌السلام) ذکر کردند؛ ولی بعد از هر کدام از اینها آفت و آسیبش را نیز برشمردند.

نیاز دوم عزت و داشتن آبرو و حیثیت در زندگی است که این هم جایگاهش در آن مراتب نیاز مهم است و از بسیاری نکته‌ها که آدمی فکر می‌کند مهم‌تر است.

سپس به موضوع عبادت و رابطه با خدا رسیدند و از خدا خواستند خدایا به من توفیق بده عبادت‌کننده تو باشم.

بعد از آن رابطه با مردم را مطرح کردند که همیشه دستم برای مردم وسیله خیر باشد و از طریق من به مردم خیر برسد.

و برای هر کدام از این نعمت‌ها امام سجاد (علیه‌السلام) آفت و آسیبش را هم بلافاصله ذکر کرده بودند که توضیح دادیم.

 

نعمت پنجم: اخلاق والا

آخرین نکته‌ای که امام سجاد (علیه‌السلام) در این نعمت‌های چهارگانه اینجا ذکر می‌کنند و امشب می‌خواهیم درباره آن صحبت کنیم، مسئله معالی اخلاق یا اخلاق والاست:

وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ

«خدایا به من اخلاق والا بده و در عین حال کمکم کن دچار فخر فروشی نشوم.»

نعمت مهم و دارایی بسیار ارزشمند دیگر در زندگی این است که انسان اخلاق خوب داشته باشد؛ ولی بلافاصله آسیب و آفتی که همان نعمت را هم خراب می‌کند بیان می‌شود و آن اینکه آدمی حتی اگر اخلاق خوبی دارد، اگر فکر کند حالا که اخلاق خوبی دارم پس می‌توانم آن را به رخ بکشم و بگویم من خوبم، چون چنین ویژگی خوبی دارم؟ نه، این اخلاق را نابود می‌کند.

 

بررسی واژگان کلیدی

ابتدا واژه‌هایی را که در این عبارت آمده بررسی کنیم:

هِبه: بخشش بی‌عوض

تعبیر «وَهَبْ لِي» در دعاها زیاد تکرار شده و در قرآن هم بارها آمده است (مانند: هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا قرة أعین یا هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً). هِبة یعنی بخشش بدون عوض و غرض. گاهی کسی به کسی چیزی می‌دهد ولی به‌جای آن چیزی گرفته و معامله می‌کند؛ یعنی او هدفی دارد و می‌دهد که بعداً با یک حساب و کتابی که دارد، به مقصودی برسد؛ ولی دادن خدا دادن بی‌عوض و بی‌غرض است؛ کاملاً بخشش است و لطف.

اگر ما به این معنای هبه توجه داشته باشیم می‌فهمیم که حتی اگر اخلاق خوبی داریم، این بخشش خدا و لطف خداست؛ نعمتی است که خدا از لطفش به من داده، نه اینکه من لیاقتی داشتم و طلبی داشتم که خدا این را به من داده است.

معالی: بلندی‌ها

واژه بعدی معالی است. معالی جمع معلاة است ـ مثل مکارم در «مکارم الاخلاق» که جمع مکرمة است ـ اسمی است به معنی والایی و بلندی.

اخلاق: صورت باطنی

اخلاق جمع چیست؟ خُلق. یک خَلق داریم و یک خُلق. خَلق یعنی صورت ظاهری؛ آفرینش ظاهری ما خلقت ماست. و یک خُلق داریم یعنی صورت باطنی و ویژگی‌هایی که در درون ماست. قیافه باطنی ما می‌شود خُلق ما.

فخر: خودستایی

سپس می‌فرماید: خدایا من را از فخر حفظ کن تا اهل فخرفروشی نباشم. فخر یعنی خودستایی. به اصطلاح عامیانه‌اش پز دادن و به خود بالیدن و لاف زدن.

 

الگوی مشترک آفت‌ها

در این چهار عبارتی که از امام سجاد (علیه‌السلام) خواندیم، آفت‌ها تقریباً هم‌معنا بود. می‌فرمود: خدایا به من پول بده، مال بده، ولی خودم را گم نکنم. خدایا به من توفیق عبادت کردن بده ولی من از عبادت خودم خوشم نیاید که فکر کنم حالا کاری کرده‌ام. خدایا به من توفیق خیر رساندن به مردم بده ولی من منت سر کسی نگذارم.

ببینید همه اینها در یک ردیف است و ما متوجه می‌شویم که نعمت خدا اصلش این است که آدم از خودش بگذرد و آفت این نعمت‌ها این است که به خودش توجه کند و به کاری که کرده، به خوبی خاصی که دارد، به عبادتی که انجام داده فکر کند که چیز مهمی است.

البته در هر کدام از یک زاویه نگاه می‌کند. عُجب این است که من از خودم و از کارم خوشم بیاید. فخر این است که آن را به رخ می‌کشم و به دیگران نشان می‌دهم و می‌خواهم بگویم من هم این خوبی را دارم؛ این می‌شود فخرفروشی.

 

خدا و اخلاق والا

خدا فخرفروشی را دوست ندارد، ولی مکارم و معالی و محاسن اخلاق را دوست دارد. دیدم در بعضی از شروح این دعا تلاش کرده‌اند بین مکارم و معالی و محاسن فرق بگذارند؛ ولی من فکر می‌کنم اینها فرقی ندارند. مهم این است که اخلاق انسان اخلاق بلند، بزرگ، کریمانه و زیبا باشد. همه اینها نگاه‌هایی است از زاویه‌های مختلف به یک موضوع.

شما می‌بینید قرآن همین را با تعبیر عظیم بیان کرده:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ (القلم: ۴)

«ای پیغمبر تو خلق و خوی بزرگ و سترگ و عظیمی داری.»

 

عظمت اخلاق چیست؟

بزرگ بودن اخلاق یعنی چه؟ اگر خاطرتان باشد جلسات پیش توضیح دادیم و گفتیم هر قدر من به خود واقعی خودم که همان انسانیت من است توجه کنم، از خود متوهمانه و دروغین تقلبی خودم که در شخص من است دور می‌شوم. انسان خیلی مقام بزرگی دارد، ولی انسانیت او این مقام را دارد، نه من شخص فلانی یا حسینی. من وقتی شخص خودم را در نظر می‌گیرم یک حیوان پست پلیدم، ولی وقتی انسانیت خودم را در نظر می‌گیرم می‌بینم انسانیت جایگاهش خلیفة‌اللهی است؛ از همه عالم بزرگتر است.

چه زمانی من خود واقعیم را در نظر می‌گیرم و به آن توجه می‌کنم و ارزش خودم و کرامت خودم و علو و بزرگی خودم را و عظمت خودم را می‌فهمم؟ وقتی که آن شخص حقیر من نیاید آن انسانیت بزرگ من را بگذارد کنار و بگوید: نه، من! این می‌شود عظمت، این می‌شود علو، این می‌شود مکرمت. این نکته بسیار مهمی است و به همین خاطر می‌بینیم که دائم، خود را دیدن به‌عنوان آفت اخلاق معرفی می‌شود.

از طرفی می‌بینید در تعبیرهای مربوط به اخلاق همواره از بزرگی و بزرگواری و کرامت سخن گفته می‌شود. بالاخره من بزرگم یا کوچکم؟ خودم را ببینم یا نبینم؟ این را قبلاً توضیح دادیم و گفتیم انسانیت خیلی بزرگ است، ولی من وقتی من من می‌کنم و فکر می‌کنم کسی هستم، یعنی دارم خودم را بر انسانیت ترجیح می‌دهم. وقتی خودم را له کردم و گذاشتم کنار و به انسانیت چسبیدم، آن وقت تازه عظمت خودم را می‌فهمم و کرامت پیدا می‌کنم.

 

کرامت در روایات

شما ببینید این کرامت و علو در روایات همین‌گونه بیان شده است:

إنَّ اللَّهَ كريمٌ يُحِبُّ الكرم

«خدا بزرگوار است، بزرگ‌منش است و بزرگ‌منشی را دوست دارد.

ويُحِبُّ معاليَ الأخلاقِ

اخلاق‌های بلند و بزرگ را دوست دارد.

ويكرَهُ سَفْسافَها

کارهای پست و حقیر و گیر دادن به یک چیز کوچک که چرا این را به من گفت؟ چرا این‌گونه شد؟ چرا این‌گونه نگاه کرد؟ پس من چی؟ چرا اسم مرا نبردی؟ این حقیر شدن است، کوچک شدن است. خدا بزرگ‌منش است و بزرگ‌منشی را دوست دارد.

پیامبر می‌فرماید:

إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق

من آمده‌ام و هدف من این است، دین هدفش این است که ما بزرگ شویم، بزرگ‌منش شویم، از این حقارت‌ها و پستی چسبیدن به این خود کوچکمان جدا شویم و به آن خود بزرگمان برسیم.

 

نمونه‌هایی از مکارم اخلاق

حالا این بزرگی‌ها چیست؟ در روایات برای ما توضیح داده‌اند:

راوی می‌گوید امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود؛

ألاَ أُحَدِّثُكَ بِمَكَارِمِ اَلْأَخْلاَق؟

«بگویم بزرگ‌منشی‌های اخلاقی چیست؟

قلت بلی

بفرمایید:

اولین مکرمه: صفح

اَلصَّفْحُ عَنِ اَلنَّاسِ

اولینش این است که کسی بدی کرد، من نبینم و اصلاً به روی خودم نیاورم. اولین بزرگ‌منشی اخلاق و بزرگ شدن این است: الصفح عن الناس. نمی‌گوید گذشت؛ چیزی فراتر از گذشت؛ گذشت یعنی می‌بینم که به من بدی می‌کند، ولی می‌گویم حالا عیبی ندارد. صفح یعنی اصلاً نمی‌بینم و می‌گویم اصلاً مگر من چه کسی هستم؟ حالا چیزی به من گفت و تمام شد.

دومین مکرمه: مواسات

وَ مُؤَاسَاةُ اَلرَّجُلِ أَخَاهُ فِي مَالِه

اینکه انسان بتواند با دیگران در مسائل مالی به مواسات برسد. مواسات معنایش مساوات نیست؛ مواسات یعنی همان‌قدر که احساس می‌کنم این پول مال من است، احساس کنم مال آن دیگری هم هست؛ که خیلی سخت است. ولی چه زمانی می‌توانم این کار را بکنم؟ گفتم، وقتی بزرگ شدم. تا وقتی می‌گویم این مال من است، یعنی من کوچکم؛ خودم را و فقط شخص خودم را می‌بینم؛ ولی وقتی می‌گویم اگر کسی به این مال نیاز دارد، خوب الان نیاز او اولویت دارد، من که نیاز ندارم می‌دهم به او یا اصلاً من هم نیاز دارم آن هم نیاز دارد، خوب او را ترجیح می‌دهم. مواسات چه زمانی است؟ وقتی من به آن عظمت انسانیت رسیده باشم، دل به انسانیت دادم و دل به خودم یا به شخص خودم ندادم.

سومین مکرمه: ذکر الله

وَ ذِكْرُ اَللَّهِ كَثِيراً

اینکه همیشه به یاد خدا باشید. اینها بزرگ‌منشی است، اینها بزرگ شدن است.

 

ده ویژگی اهل مکارم اخلاق

در روایتی دیگر از امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

خَصَّ رُسُلَهُ بِمَكَارِمِ اَلْأَخْلاَقِ

«خداوند هر کسی را به‌عنوان پیامبر فرستاده بزرگش کرده، او را بزرگ‌منش کرده.

فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَكُم

همه باید خود را بسنجیم ببینیم ما بزرگ شده‌ایم یا نه؟

فَإِنْ كَانَتْ فِيكُمْ فَاحْمَدُوا اَللَّه

و اگر دیدید این بزرگی‌ها را دارید خدا را شکر کنید.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ

بدانید اگر چنین ویژگی‌هایی دارید خدا به شما خیر داده.

وَ إِنْ لاَ تَكُنْ فِيكُمْ فَاسْأَلُوا اَللَّه

اگر دیدید هر کدام از اینها را ندارید از خدا بخواهید که داشته باشید.

وَ اِرْغَبُوا إِلَيْهِ فِيهَا

مشتاق باشید که به اینها برسید.»

حالا چه چیزهایی هستند؟

اَلْيَقِينَ یقین داشتن. همانی که خدا می‌خواهد می‌شود؛ دلم شور نمی‌زند چه می‌خواهد بشود.

وَ اَلْقَنَاعَةَ همین که خدا داده بس است.

وَ اَلصَّبْرَ وَ اَلشُّكْرَ وَ اَلْحِلْمَ ظرفیت بالا، زود عصبانی نمی‌شوم و زود به هم نمی‌ریزم.

وَ حُسْنَ اَلْخُلُقِ برخورد خوب با مردم.

وَ اَلسَّخَاء بخشش.

وَ اَلْغَيْرَة اینکه نسبت به بدی‌ها بی‌تفاوت نیستم و غیرت می‌ورزم.

وَ اَلشَّجَاعَةَ وَ اَلْمُرُوءَة مروت و جوانمردی.

در روایت دیگر غیر از این ده تا، اَلصِّدْقَ وَ أَدَاءَ اَلْأَمَانَةِ راستگویی و امانتداری هم به‌عنوان مکارم اخلاق ذکر شده است.

 

هشدار امام سجاد (علیه‌السلام) درباره آفت اخلاق

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید ببینید اینها را دارید یا ندارید؟ اگر ندارید از خدا بخواهید. و امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای مکارم‌الاخلاق از خدا این را خواسته است: «وهب لی معالی الاخلاق». اما امام می‌داند هر نعمتی که خدا به ما می‌دهد در معرض آسیب و آفت است؛ بنابراین بعد از آن می‌گوید که: «وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ». خدایا همین اخلاق خوب را اگر انسان داشته باشد، نکند همین اخلاق خوب عاملی بشود برای اینکه من را از اخلاق دور کند.

قبلاً راجع به عبادت گفتیم که خود عبادت می‌تواند انسان را زمین بزند؛ یعنی ای کاش انسان عبادت نمی‌کرد، ولی به خودش مغرور نمی‌شد؛ اینجا می‌گوید کاش اخلاق خوب نداشتی ولی فکر نمی‌کردی که خیلی آدم خوبی هستی.

 

نفرت خدا از فخر و تکبر

چرا؟ چون خدا می‌فرماید:

﴿وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور﴾ (لقمان: ۱۸)

برای مردم قیافه نگیر، رویت را از مردم – کل مردم، مسلمان و غیرمسلمان، ناس – ولا تمش فی‌الارض مرحا آن‌چنان شانه‌ات را نینداز بالا راه برو. خدا آدمی را که خیال‌پرداز خودخواه خودستا است دوست ندارد؛ خدا آدم‌های کم‌ظرفیت را دوست ندارد.

ببینید:

﴿وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور﴾ (هود: ۱۰)

خدا در قرآن می‌گوید انسان متأسفانه کم ظرفیت است، کم‌جنبه است، تا یک نعمتی به او می‌دهم، تا یک مشکلی از زندگیش برطرف می‌شود، تا دستش به دهنش می‌رسد، تا چیزی و نعمتی پیدا می‌کند می‌گوید: خوب الحمد لله ما دیگر خیلی آدم خوبی هستیم، ببین خدا چقدر من را دوست داشت، ببین چقدر من خوبم که خدا هوایم را دارد! یعنی فکر می‌کند اگر به او مال داد، اگر به او مقام داد، اگر به او سلامتی داد، اگر دیگران مشکلاتی دارند و او ندارد، حتی دیگران اخلاق بدی دارند و او ندارد و اخلاق خوب دارد، طرف زود عصبانی می‌شود، من الحمد لله صبرم زیاد است مثلاً، قرآن می‌گوید این کم‌جنبگی است، بی‌ظرفیتی است که انسان تا دید یک خوبی دارد بگوید من خیلی خوبم و همه بدی‌ها از من رفته است و من خیلی باید خوشحال باشم که دیگر خیلی آدم خوبی هستم. خدا می‌گوید این خیلی آدم الکی‌خوش و فخرفروشی است.

 

چرا نباید به نعمات شاد باشیم؟

چرا نباید انسان از چیزهایی که دارد خوشحال باشد؟! یک دلیلش را در آیه دیگری این‌گونه بیان می‌کند: اساساً داستان زندگی شما، داستان این نعمت‌هایی که شما دارید، چه دارایی مادی و چه دارایی معنوی، هر چه خدا به شما داده، قصه‌اش چیز دیگری است. فکر نکنی برای لیاقت توست و تو کسی هستی که خدا به تو داده. قبل از این آیه می‌فرماید همه چیز از قبل تعریف شده، همه چیز از قبل نوشته شده است:

﴿لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور﴾ (الحدید: ۲۳)

به‌خاطر چیزهایی که از شما گرفتیم غصه نخورید. به‌خاطر چیزهایی که به شما دادیم شاد نباشید. وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور.

یعنی کسی که به‌خاطر از دست دادن یک نعمت غمگین می‌شود، کسی که به‌خاطر داشتن یک نعمت شاد می‌شود، از نظر قرآن مختال فخور است.

 

حقیقت زندگی دنیا

زکیه خانم جلسه قبل پرسیدند مگر چه عیبی دارد انسان به نعمتی که دارد شاد باشد؟! ببینید، این سرّش خیلی مهم است. به این آیات دقت کنید، ببینید سرّش این است، قرآن با مثال بیان می‌کند:

﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ﴾ (الحدید: ۲۰)

زندگی دنیا همه‌اش بازی است، لهو است، زینت و آرایش و زیبا جلوه دادن است. و اینکه من خوبم و زیبایی ما چنین و چنان است و اینکه فخر بفروشم به دیگران. گاهی کسی فخرفروشی‌اش به مالش است؛ من این را دارم، آن را دارم؛ یکی فخرفروشی‌اش به این است که بگوید مثلاً من سوادم این است، مدرکم این است؛ یک کسی فخرفروشی‌اش به این است بگوید من صبرم زیاد است؛ یکی فخرفروشی‌اش به این است که من توکلم زیاد است؛ بالاخره دارد فخر می‌فروشد.

بعد قرآن می‌گوید:

كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ

می‌دانی مثل چیست این زندگی دنیا؟ مثل یک باران است؛ تا باران می‌آید گیاهان شروع می‌کنند به رشد کردن و سبز شدن، کشاورزان خوشحال می‌شوند؛ به‌به! عجب محصولاتی داریم!

ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا

ولی یک دفعه می‌بینی همه‌اش خشک می‌شود، زرد می‌شود، خاشاک می‌شود.

ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا

خوب، این خس و خاشاک به چه دردی می‌خورد؟ ببینید قرآن می‌خواهد نکته بسیار عمیقی را به ما آموزش دهد. کل زندگی دنیا، کلش از مادی‌اش تا معنوی‌اش، هر چه در این دنیاست، عاقبتش هیچ است!»

پس چه می‌ماند؟ پس چه چیزی مهم است؟

وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّه

همه حقیقت و آن چیزی که مهم است برای بعد از مرگ است. چون بعد از مرگ است که تازه یا عذاب است یا رضوان است و مغفرت است و نعمت ابدی خداست. آنها مهم است. چیزی که دو روز هست و بعدش دیگر هیچ است، این چه ارزشی دارد؟ حالا من می‌خواهم بنازم به قیافه‌ام؟ بنازم به اخلاقم؟ بنازم به هر چه؟ چیزی که در این دنیاست هیچ ارزشی ندارد، پس بالیدن ندارد، افتخار ندارد.

 

نگاه بزرگان به دنیا

جایی دیدم در روایتی می‌گوید بعضی عرب‌ها به سلمان گفتند: ریش تو ارزشش بالاتر است یا دم سگ؟ گفت: بستگی دارد کدامشان از پل صراط رد شود؛ من اگر از پل صراط رد نشوم، دم سگ ارزشش از ریش من بالاتر است.

ببینید کسی که فهمیده باشد چه خبر است، داستان چیست، حقیقت چیست، ارزش چیست، این را متوجه شده باشد که تمام دنیا با همه چیزهایی که ما به آن می‌نازیم، به آن دل خوش می‌کنیم، پوچ پوچ و هیچ است، می‌داند که مهم این است که آن طرف چه خبر است.

وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ

این دنیا جز مایه فریب هیچ ندارد؛ حالا فردی به مالش فریب می‌خورد، یکی به مقامش فریب می‌خورد، یک کسی به عبادتش فریب می‌خورد، یک کسی به سخنران بودنش فریب می‌خورد، هر کسی به یک چیزی فریب می‌خورد. بنابراین به هیچ چیزی نمی‌شود نازید، به هیچ چیزی نمی‌شود بالید، به هیچ چیزی نمی‌شود اعتماد کرد. باید دید آن طرف قضیه چیست.

 

سوره تکاثر: ریشه و درمان فخر

خوب ببینید، قرآن برای اینکه این درد را که می‌گویم همه ما دچار آنیم؛ یک وقت‌هایی من فکر می‌کنم فلانی ثروتمند است، ببین چگونه دارد به ثروتش می‌نازد، قیافه می‌گیرد، دکان درست کرده و دارد نمایش می‌دهد، فلانی را ببین دارد عبادت کردنش را ریا می‌کند، خودش را نشان می‌دهد؛ من حواسم درگیر این است که فلانی و فلانی چرا این‌گونه دارند فخر می‌فروشند، ولی حواسم نیست که اصلاً این درد برای همه است؛ خود من هم به یک چیز دیگر بعداً گرفتارم! ریشه‌اش چیست؟ درمانش چیست؟

سوره تکاثر در قرآن بیانگر ریشه و درمان این درد است. می‌فرماید:

﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾ (التکاثر: ۱)

شأن نزول این سوره می‌گویند این عرب‌ها – که گفتم هر کسی به یک چیزی دلخوش است – اینها دلخوشی‌شان به این بود که بگویند قبیله ما بیشتر است، آن قبیله ما بیشتر است، ما تعدادمان بیشتر است، آنها تعدادشان بیشتر است، مثل ما ایرانی‌ها که ایرانی‌ها این‌گونه‌اند، ترک‌ها این‌گونه‌اند، عرب‌ها این‌گونه‌اند؛ هر کسی به یک چیزی می‌خواهد فخر بفروشد. اینها هم شروع کرده بودند به اینکه ما بیشتریم، بعد دیدند دارند کم می‌آورند گفتند می‌رویم قبرهایمان را می‌شماریم، چون اینها جزو قبیله ما هستند، اینها که مرده‌اند جزو قبیله ما هستند.

قرآن می‌گوید:

حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ

این‌قدر غافل‌تان کرده این “ما بیشتریم”، این “ما بهترینیم” که دارید می‌روید در قبرستان نگاه می‌کنید تا قبرها را بشمارید.

بعد اینکه:

كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ

ریشه این است؛ شما جاهلید؛ حالا مثلاً تعداد شما بیشتر باشد، حالا مثلاً کشور شما این جنبه‌اش بیشتر باشد، کشور آنها آن جنبه‌اش کمتر باشد؛ کشور شما ثروتش بیشتر، کشور آنها نمی‌دانم اینگونه است؛ خوب، بعدش چیست؟ به‌زودی می‌فهمید حقیقت داستان چیست.

ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ

نه نه، حقیقت را می‌فهمید.

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ

اگر شما می‌فهمیدید حقیقت چیست، جریان این هستی چیست، آن موقع بعینه می‌دیدید جهنم را.

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ

به زودی با تمام وجود این را خواهید دید. پس درمان چیست؟ درمان این درد چیست؟

ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (التکاثر: ۸)

هر چیزی شما دارید از مادی‌اش گرفته تا معنوی‌اش اینها مگر نعمت خدا نیست؟ و فردا از نعمت‌ها سؤال می‌شود.

 

درمان فخر: نگاه به مسئولیت

وقتی من بدانم هر نعمتی خدا به من داده، به من هوش داده، صبر داده، اخلاق خوب داده، هر چیزی به من داده، خوب می‌گوید: من دادم به تو؛ این نعمت را چگونه استفاده کردی؟ چگونه نگهش داشتی؟ چگونه ضایعش نکردی؟ قیافه دادم به تو، سلامتی دادم به تو. همه‌اش نعمت خداست و همه را خدا سؤال می‌کند. وقتی من حواسم به این باشد، درمان می‌شود دیگر. پس هر چه دارم به‌جای اینکه بیایم شروع کنم فخر بفروشم به آن، دائم نگرانم که این را اکنون درست استفاده می‌کنم یا نه؟ به آفتش دچار شدم یا نه؟

ببینید سوره تکاثر ریشه‌اش را دارد نشان می‌دهد و به ما می‌گوید فخرفروشی، تکبر و خودبینی و خودپسندی اوج حماقت است؛ به تعبیر امام علی (علیه‌السلام):

لاَ حُمْقَ أَعْظَمُ مِنَ اَلْفَخْر

اصلاً حماقتی از این بزرگ‌تر نمی‌شود که آدم به چیزی که به تعبیر قرآن پوچ است بخواهد بنازد و فکر کند چیز مهمی است.

 

درس‌آموز از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

در روایت دیگری از امیر المومنین (علیه‌السلام) می‌فرماید:

مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ اَلْفَخْرِ؟

«آخر این بچه آدم، یک آدمیزاد چرا فخر می‌فروشد؟

أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ

اولش که یک نطفه بدبو بود، آخرش هم که یک لاشه بدبو است.

وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ

در هیچ چیزی هم خودش نمی‌تواند نیازهاش را رفع کند؛ همه چیز را خدا باید به او بدهد؛ دیگران بدهند. یک لحظه خدا رهایش کند هیچ است.

وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَه

هیچ‌گونه هم نمی‌تواند مرگش را، نابودی‌اش را جلوگیری کند. آخر به چه چیزی باید من بنازم؟»

وقتی آدم این نگاه را داشته باشد آن موقع می‌بیند که اصلاً فخرفروشی کلاً درمان می‌شود. به هیچ چیزی من نمی‌بالم؛ به هیچ چیزی. به هیچ چیزی که می‌گویم، این نکته مهم است که حواسمان باشد که فقط مسئله فخرفروشی در مسائل مالی و مادی و نمی‌دانم قیافه گرفتن و اینها نیست؛ من باید هیچ بدانم خودم را تا این مشکل حل شود.

 

درس از بایزید بسطامی

برویم دوباره به سراغ آموزگار این حکمت‌های زیبا، سعدی شیرازی که می‌گوید:

شنیدم که وقتی سحرگاه عید / ز گرمابه آمد برون بایزید

بایزید که از اولیاءالله بوده، می‌گوید از حمام آمد بیرون، روز عید هم بوده، حتماً لباس‌های خوبش را پوشیده

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر / فرو ریختند از سرایی به سر

همین گفت شولیده دستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس من در خور آتشم / به خاکستری روی در هم کشم؟

خاکستر ریختند روی سرش، شروع کرد اینها را مالیدن به صورتش و می‌گفت: آخیش! خاکستر ریختند روی من، من که شایسته آتشم، حالا حداقل خاکستر ریختند روی من. ببین چگونه آدم بزرگ می‌شود، وقتی خودش را هیچ دید. با من بودی؟ حرف دهنت را بفهم که با چه کسی طرفی! من یک وقت این‌گونه فکر می‌کنم که من کسی هستم، دارد به من توهین می‌شود، احساس می‌کنم به من اهانت می‌شود؛ یک وقت هست که به من می‌گوید آقا من که کسی نیستم این را گفته به من، مهم نیست، من که بدتر از اینها را هم لایقش هستم و اصلاً آدم مشکلاتش حل می‌شود، اصلاً آدم دعواهایش با همه حل می‌شود؛ که ای نفس من در خور آتشم، به خاکستری روی در هم کشم؟

 

شعر سعدی درباره تواضع

بزرگان نکردند در خود نگاه / خدابینی از خویشتن‌بین مخواه

بزرگی به ناموس و گفتار نیست / بلندی به دعوی و پندار نیست

تواضع سر رفعت افرازدت / تکبر به خاک اندر اندازدت

به گردن فتد سرکش تندخوی / بلندیت باید بلندی مجوی

ز مغرور دنیا ره دین مجوی / خدابینی از خویشتن بین مجوی

گرت جاه باید مکن چون خسان / به چشم حقارت نگه در کسان

گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی است قدر بلند؟

آدمی که عاقل باشد به تعبیر امیرالمؤمنین احمق نباشد، هیچ وقت فکر نمی‌کند که اگر خودش را بگیرد یک کسی می‌شود.

از این نامورتر محلی مجوی / که خوانند خلقت پسندیده خوی

نه گر چون تویی بر تو کبر آورد / بزرگش نبینی به چشم خرد؟

نگاه کن وقتی کسی قیافه می‌گیرد برایت، در دلت چه می‌گویی راجع به او؟ می‌گویی چقدر آدم حقیری است که خودش را گرفته.

تو نیز ار تکبر کنی همچنان / نمایی که پیشت تکبر کنان

چو استاده‌ای بر مقامی بلند / بر افتاده گر هوشمندی مخند

بسا ایستاده درآمد ز پای / که افتادگانش گرفتند جای

 گرفتم که خود هستی از عیب پاک / تعنت مکن بر من عیبناک

این همین نکته‌ای است که در مکارم الاخلاق امام سجاد (علیه‌السلام) آمده. و حالا ما فرض کنیم که اصلاً اخلاق خیلی خوبی هم دارم

یکی حلقه کعبه دارد به دست / یکی در خراباتی افتاده مست

باشد تو این‌قدر خوبی که اصلاً حلقه کعبه در دست توست؛ من این‌قدر بدم که اصلاً در خرابات مستم.

گر آن را بخواند که نگذاردش؟ / وراین را براند که بازآردش؟

آن کسی که در خرابات و میخانه مست افتاده، اگر خدا بخواهد ببردش برای خودش، چه کسی می‌خواهد جلوی خدا را بگیرد؟ وراین را براند که بازآردش؟ آن کسی که خیلی عابد و زاهد است، اصلاً در کعبه است دستش، اگر خدا این را از در خانه‌اش رد کند، چه کسی می‌خواهد این را برگرداند؟

نه مستظهرست آن به اعمال خویش / نه این را در توبه بسته ست پیش

آدم به هیچ چیزی نمی‌تواند اطمینان کند؛ فقط به تعبیر امیرالمؤمنین به چه چیزی می‌شود فخر فروخت؟

الهي كفي بي فخراً أن أكون لك عبداً

«هر چه خاکسارتر باشد، این فخر بیشتری دارد؛ بنده‌تر باشد، این فخر بیشتری دارد.»

 

نتیجه‌گیری

وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ

«خدایا به ما هم این اخلاق نیکو را بده و کمک‌مان کن که ما هم دچار فخر نشویم.»

بعدی: ۲۰ـ غلبه بر خودپسندی

قبلی: ۱۸ـ خیررسانی بی‌منت

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است