خدای متعال را شاکریم که به ما توفیق داد در این دهه محرم هم در کنار شما خوبان، خدمتگزار و عزادار مجلس اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) باشیم. و در این شب پایانی مجلس از خدا میخواهیم خودش و أحسن وجه بپذیرد از همه عزیزانی که زحمت کشیدند، تلاش کردند، هزینه کردند، مدیریت کردند، پذیرایی کردند، حضور پیدا کردند، و انشاءالله این تلاشها را ذخیره قبر، قیامت و ابدیت ما قرار دهد.
موضوع صحبت ما در این جلسات تلاش برای تخلّق به اخلاق حسین (علیهالسلام) بود و گفتیم برای این هدف ما باید رمز و معیار این اخلاق را بشناسیم که او قاعده طلایی انصاف – اَحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ – بود. گفتیم این قاعده به ما کمک میکند برای دیگران ارزش و احترام قائل شویم و همین احترام به دیگران ما را اخلاقی میکند.
البته ارزشهای متعدد دیگری باقی ماند که فرصت نشد من جدا جدا توضیح بدهم و ارتباطش را به انصاف بیان کنم. اما به نظرم رسید امشب به جای بیان ارزشهای جدید – چون شب آخر هست – نقطه مقابل و ضد انصاف را کمی در موردش صحبت کنیم.
دام خودمحوری
چون ما هر چقدر از خوبی و از اخلاق و از انصاف و امثال اینها بگوییم، ولی متوجه نباشیم از کجا میخوریم، از کجا از دستمان در میرود – میگویم یک عمر من رفتم بالای منبر برای مردم گفتم از انصاف، اما حواسم نبود که خودم دارم بیانصافی میکنم در موقعیّتهایی.
برای اینکه باز بهتر بتوانیم غلبه کنیم بر این مشکل، گفتم نقطه مقابل این را بهتر بشناسیم – و آن خودمحوری است: انانیّت، عُجب، کبر و خودخواهی.
مشکل این است که همه، همه، همه میگویند ما برحقیم. کسی مگر پیدا میشود بگوید که: نه، من باطلم ولی میخواهم باطل عمل کنم؟ همه میگویند برحقیم.
قرآن هم میفرماید:
﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ (المؤمنون: ۵۳)
«تا امورشان را میان خود قطعه قطعه کردند و دستهدسته شدند: هر دستهای به آنچه دارد دل خوش است.»
یعنی هر کسی آن مرامش، سلیقهاش، حزبش، جناحش، روشش، برداشتش، فهمش از دین و فهمش از زندگی، آن را میگوید: درست این است. و مخصوصاً وقتی که این حس طبیعی و غریزی پیوند میخورد با مسائل دینی و مذهبی، میآید چاشنی میشود، کنارش قرار میگیرد، دیگر هیچ – میگویم: من که بر حقّم، دیگران باید خودشان را درست کنند.
ولی قرآن میگوید: نه.
﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ﴾ (النجم: ۳۲)
«پس خود را پاک و مبرای از عیب ندانید. او کسی را که پروا دارد بهتر میشناسد.»
خودتان را بری ندانید. مشکل بیانصافی و عدم انصاف از اینجا شروع میشود که میگوییم: خب ما که بر حق هستیم، دیگران باید یک فکری به حال خودشان بکنند.
قرآن میگوید: چه کسی بر حق است؟ چه کسی میتواند بگوید من خطا ندارم؟ چه کسی میتواند بگوید من همه چیزهایی که از دین برداشت کردم همهاش درست است؟ چه کسی میتواند بگوید؟ غیر معصوم؟ ما معصوم هستیم؟ ما با معصوم ارتباط داریم؟ چه کسی میتواند ادعا کند که من بیعیب هستم؟
خب وقتی هیچکدام از ما بیعیب نیستیم، پس همه ما اعتراف کنیم ناقصیم، خطا داریم – و این راه حل بیانصافی است.
درد بیدرمان عُجب
متأسفانه درد بیانصافی، درد بیدرمان است. امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَكَ وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ إِنَّ عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ دَاوَيْتُ اَلْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ أَبْرَأْتُ اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ عَالَجْتُ اَلْمَوْتَى فَأَحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ عَالَجْتُ اَلْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاَحِهِ فَقِيلَ يَا رُوحَ اَللَّهِ وَ مَا اَلْأَحْمَقُ قَالَ اَلْمُعْجَبُ بِرَأْيِهِ وَ نَفْسِهِ اَلَّذِي يَرَى اَلْفَضْلَ كُلَّهُ لَهُ لاَ عَلَيْهِ وَ يُوجِبُ اَلْحَقَّ كُلَّهُ لِنَفْسِهِ وَ لاَ يُوجِبُ عَلَيْهَا حَقّاً فَذَاكَ اَلْأَحْمَقُ اَلَّذِي لاَ حِيلَةَ فِي مُدَاوَاتِهِ
کسی که به خودش مطمئن است که میگوید: نه من خوب هستم – نابود است. بعد برای تبیین این از حضرت عیسی بن مریم (علیهالسلام) بیان میفرمایند، میفرمایند که: من همه مریضها را به اذن خدا شفا دادم، مریضیهای لاعلاج – لک و پیس و چیزهای مختلف – را به اذن خدا، و مرده را زنده کردم – من مسیح، با دم عیسوی که مرده زنده میکنم – هر کاری کردم احمق را خوب کنم، نتوانستم.
احمق چه کسی است؟ احمق آن کسی است که میگوید: من درست میگویم. به او میگویی: آقا خب دیگران هم یک نظری دارند. میگوید: خب آنها اشتباه دارند، ما فقط درست میگوییم. آقا، خب شاید شما هم یک گوشهاش اشتباه کنی؟ نه، ما که داریم میبینیم حق چه چیزی است. خب به آن یکی هم میگوییم، آن هم میگوید: من هم دارم میبینم. آن یکی آن هم میگوید: من هم دارم میبینم.
میفرماید: همه حق با ما است، هرچه ما میگوییم همهاش درست است، هرچه مخالفهای ما میگویند همهاش غلط است.
من گاهی خجالت میکشم این حرفها را میزنم، چون ببین اینقدر این پیچیده است، اینقدر این نفس حیلهگر است. منی که همهاش میخواهم دم بزنم از اینکه: آقا باید مدارا کنیم با مردم، نگوییم همهاش حق با من است – گاهی من به اعمال و برخوردهای خودم دقت میکنم، میبینم حتی در بحث راجع به همین موضوع یک وقتهایی دارم ضدش عمل میکنم! یعنی برای اینکه بگویم: آقا نباید آدم همهاش بگوید حرفم درست است – با یک کسی که دارد سر این موضوع با من بحث میکند یک طوری برخورد میکنم که یعنی: تو نمیفهمی، من میفهمم!
پناه بر خدا، خودم هم گرفتارم، خودم هم بیچاره هستم. بعد فکر میکنم میگویم: ای بابا، این برادر من بود، دوست من بود، حالا او نظرش این است که: آقا نه خیلی هم نباید مدارا کرد. حالا او هم یک نظر دارد دیگر، چرا من سر این نظر خودم اینقدر بد با او برخورد کردم؟
حماقت است. من هم یک وقت گرفتار حماقت هستم.
تفاوت زاویه دید
یک تصویر میخواهم نشانتان بدهم. بگویید در این تصویر چه چیزی میبینید – این چه چیزی است؟ اردک است یا خرگوش است؟
یک عده از شما در نگاه اول خرگوش دیدید، یک عده از شما در نگاه اول اردک دیدید. یک عده هم میگویند: هیچکدامشان نیست.
باور کنید دوستان، بیشتر دعواها، بیشتر بحثها، بیشتر جنگها، بیشتر اختلافات در زندگی ما دعوای سر این است که این اردک است یا خرگوش – همهاش به زاویه دید ما بستگی دارد.
این تصویر را حدود ۱۴۰ سال پیش یک روانکاو آمریکایی به اسم جوزف جاسترو این را طراحی کرد، برای اینکه نشان بدهد که آدمها از یک تصویر واحد میتوانند برداشتهای مختلف داشته باشند. و چرا سر اینکه: آقا من این را میگویم و او آن را میگوید – چرا با هم دعوا میکنیم؟
راجع به مدیریت من در این بنیاد دو تا نظر وجود دارد: یک عده میگویند: آقا خیلی بیعرضه است، بلد نیست. یکی میگوید: خوب است. دو تا نظر است دیگر. حتماً من باید بگویم: او که دارد به من انتقاد میکند و من را یک بیعرضه میداند، این یک آدم لجباز است، نمیدانم چنین و چنان، این حتماً کینه دارد از من؟ نه، آقا به خدا او اینطوری به نظرش میآید.
من نمیتوانم بگویم: حالا اینکه دارد به من انتقاد میکند این خیلی آدم بدی است. نه، باور کنید او این را میبیند. آن یکی هم که دارد میگوید: نه بابا این خوب دارد مدیریت میکند – لزوماً این نیست که بگویند: آقا ببین این میخواهد پاچهخواری کند، دارد چاپلوسی میکند. میگوید: خب خوب مدیریت میکند. باور کن شاید این هم اینطوری میبیند. دید آدمها متفاوت است.
حالا از این تصاویر زیاد است – از یک زاویه نگاه میکنی مربع، از این طرف نگاه میکنی این است، از این طرف نگاه میکنی عوض میشود، از این طرف نگاه میکنی دایره است.
حالا این دعواها سر چه چیزی است؟ دعواها سر زاویه دید است.
الان این دو تا فلِش به این سمت است، الان در این لیوان تا نصفه آب میریزد، این انعکاس نور باعث میشود که این فلش پایین این طرفی دیده میشود. باور کنید یک عده از این پشت آب دارند نگاه میکنند، تقصیر ندارد، اینطوری میفهمد، اینطوری میبیند.
من گفتم این بحثها شاید ۱۴۰، ۱۵۰ سال است در دنیا دارد مطرح میشود. اما معجزه اهلالبیت علیهمالسلام، معجزه دین ما، معجزه امام صادق ما این نیست که بگوییم: آقا امام صادق مثلاً به این تصویر گفت شیر شد، آمد فلانی را خورد. نه، معجزه این است که امام صادق ۱۴۰۰، ۱۵۰۰ سال پیش فرمود:
لوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى هذَا الْخَلْقَ، لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا
«اگر مردم میدانستند که خداوند تبارک و تعالی این مخلوقات را چگونه آفریده، هیچکس دیگری را سرزنش نمیکرد.»
اگر مردم میدانستند که خلقتهای آدمها با هم فرق دارد، ژن آدمها با هم فرق دارد، روحیّات آدمها با هم فرق دارد، سلیقهها با هم فرق دارد – اگر این را میفهمیدند هیچکس به هیچکس سرکوفت نمیزد، هیچکس هیچ کسی را ملامت نمیکرد، بیشتر همدیگر را تحمل میکردند، بیشتر به عقاید همدیگر احترام میگذاشتند.
درد بیانصافی درد این است که من میگویم: من حقم، من درست میبینم، بقیه غلط میبینند. و اصلاً نه اینکه غلط میبینند، باید این که من میبینم ببینند – اگر اینکه من میبینم نبینند، معلوم است این اصلاً لجباز است، لعین است.
درس از ابوذر و سلمان
امشب شب شهادت امام زینالعابدین (علیهالسلام). امام سجاد (علیهالسلام) میفرماید:
و اللَّهِ، لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ و لَقَدْ آخى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ؟
«بهخدا اگر ابوذر میدانست در دل سلمان چیست قطعاً او را میکشت؛ حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله آن دو را برادر کرده بود. پس دربارهٔ سایر مردم چه گمانی میبرید؟»
ابوذر و سلمان که پیغمبر خدا اینها را برادر کرد، مِنّا اهل البیت هستند، ولی زاویه دیدشان اینقدر با هم متفاوت بود. امام سجاد میگوید: اگر ابوذر میدانست چه چیزی در دل سلمان است، میکُشت او را، میگفت: این کافر است، این یعنی چه؟
یعنی به نگاه همدیگر احترام بگذاریم، تحمّل کنیم. هم ابوذر ولی خدا بود، هم سلمان ولی خدا بود.
من اینقدر گاهی لذت میبرم – خیلی من بنا ندارم اسم ببرم ولی میخواهم آشکار بشود – در علمای ما یکی میشود علامه طباطبایی فیلسوف و مفسّر است، یکی میشود مثلاً آیتالله سیّدان در مشهد – دوستان مشهدی میشناسند – به شدت ضد فلسفه. اما من در جلسهای خدمت آقای سیدان بودم، آنچنان تجلیل میکرد از علامه طباطبایی، اینقدر احترام میکرد به علامه طباطبایی.
خب بابا، اگر بخواهی تحلیل کنی نظریات فلسفی و اعتقادی اینها را، این او را کافر میداند، آن هم او را کافر میداند! ولی میگوید: آقا من نگاهم این است، او نگاهش این است، هر دو نفر ما هم دنبال حقیقت هستیم – این راه درست است، این راه انصاف است.
تعصب؛ دشمن انصاف
نقطه مقابل چه چیزی است؟ نقطه مقابل تعصّب است.
تعصّب متأسفانه یکی از کلماتی که بین ما به غلط جا افتاده – فکر میکنیم تعصب خوب داریم، تعصب بد، تعصب حَسن، تعصب سوء. نه، تعصّب بد است، تعصّب همیشه بد است.
میگویم: آقا من نسبت به دینم نمیتوانم تعصب نداشته باشم. خب اگر تو به دینت تعصب داری، چه فرقی داری با آن بتپرست، با آن گاوپرست، با آن زرتشتی؟ آن هم به دینش تعصّب دارد.
فکر نکنید تعصّب داشتن – بگوییم: من به چیزی که خوب است تعصّب دارم. تعصّب یعنی چه؟ تعصّب یعنی اینکه من حاضر نیستم نقدش را بشنوم، حاضر نیستم نظر مخالفش را تحمل کنم. نه، من این دین را انتخاب کردم، کسی هم علیه این دین میخواهد انتقاد کند میزنم به دهانش.
خب آن یکی هم در دینش همین را میگوید، او هم در دینش همین را میگوید – که چه فرقی کردید؟
پیغمبر فرمود:
مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ اَلْإِيمَانِ مِنْ عُنُقِهِ.
«هر کس تعصب بورزد یا اجازه دهد درباره او تعصب ورزیده شود قطعاً ریسمان ایمان را از گردن خود جدا کرده است.»
کسی تعصّب بورزد یا اجازه بدهد یکی راجع به او تعصّب بورزد، این از ایمان خارج است، اصلاً ایمان و دین حقیقی این است.
امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه در نهجالبلاغه راجع به ابلیس میفرمایند:
فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ …
«پس این دشمن خدا پیشوای متعصبان و پیشکسوت مستکبران است؛ همان که بنای تعصب را گذاشت …»
امام همه متعصّبان عالم شیطان است. چرا؟ چون آن بنای تعصّب را در عالم گذاشت. خدا به او گفت: به آدم سجده کن. نگفت دلیلش چه چیزی است، نگفت این کار درست است یا غلط است. گفت: نه، من برایم افت دارد، من بهتر از آن هستم، نمیکنم. این تعصب است.
امام سجاد (علیهالسلام) راجع به اینکه تعصب یعنی چه – از ایشان پرسیدند: میگوید: آقا من ایرانیام، به کشورم تعصب دارم، به هموطنم تعصب دارم. یعنی چه؟ یعنی اگر ببینم یک ایرانی با یک خارجی دعوایشان شده طرف ایرانی هستم.
این دقیقاً همان تعصّب شرکآمیز است. یعنی چه طرف ایرانی هستم؟ من طرف حق هستم! هموطنم که هیچ، برادرم اگر ناحق بگوید جلویش میایستم.
پس آقا من کشورم را دوست نداشته باشم، به ایران غیرت نداشته باشم؟ نه، امام سجاد (علیهالسلام) میفرمایند که: نه اینکه آدم کشورش را، قومش را، قبیلهاش را دوست داشته باشد، حتی جانش را برای کشورش بدهد – این خیلی چیز خوبی است، چیز بدی نیست – ولی به شرط اینکه این باعث نشود من پا روی حق بگذارم، بیانصافی کنم.
تعصب یعنی اینکه: آقا این مسلمان است، او کافر است، من طرف چه کسی را بگیرم؟ طرف حق – هر کدامشان حق گفت. من چهکار دارم مسلمان یا کافر است، هر کسی حق گفت – ایرانی است، فامیلم است یا غیر فامیلم است. آقا زن و شوهر دعوایشان شده، میگوید: آقا این مثلاً زن فامیل ما است دیگر، ما باید طرف چه کسی را بگیریم؟ مگر میشود؟
نه، این تعصب است، تعصب همین است که پیغمبر میفرماید: از ایمان انسان خارج میشود.
روش مهم
نکته اصلی این است: ما به جای اینکه بگوییم من طرفدار فلان عقیده هستم، باید بگوییم من روشم این است که دنبال حقیقت هستم.
معنایش این نیست که من وقتی یک عقیدهای درست پیدا کردم عقیده را سهلانگاری کنم، ولی من مثال زدم برای شما که ملموس است – علامه طباطبایی و علامه مجلسی دو نفر دیدگاه کاملا متفاوت. خب حق با کدام است؟ کدامشان خوب هستند؟ هر دو نفر آنها ولی خدا هستند.
چرا؟ چون روش مهم است، نه عقیده. بالاخره آقا یا نظر علامه مجلسی درست است یا نظر علامه طباطبایی. بالاخره یا نظر آقای سیدان درست است یا نظر علامه طباطبایی. بالاخره یا مسلمانها درست میگویند یا مسیحیها درست میگویند.
میگوید: آقا این مهم نیست، روش و حقیقت. میگوید: آقا روش درست باشد.
روش درست چه چیزی است؟ قرآن روش درست را یاد ما میدهد:
﴿وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّـهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّـهُ وَأُولَـٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ (الزمر: ۱۷-۱۸)
«ولی آنان که خود را از طاغوت به دور میدارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشتهاند آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرامیدهند و بهترین آن را پیروی میکنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.»
حق با چه کسی است؟ حق با آن کسی است که حرفها را میشنود، هر کدام به نظرش بهتر بود عمل میکند. حرف بعدی هم میآید میشنود، انتقاد میآید میشنود.
آقا حالا من الان حرفها را شنیدم، انتخاب کردم، این که انتخاب کردم دیگر حق کامل است؟ نه، چه بسا باز هم اشتباه کنم. آقا من رفتم حوزه، درس خواندم، قرآن خواندم، حدیث خواندم، الان این حرفهایی که من دارم میزنم صد درصد همه درست است؟ کسی میتواند ادعا کند من همه حرفهایم درست است؟
من میگویم: آقا من اینها به نظرم رسیده، شما هم نظرت را بگو، من هم میشنوم، بقیه هم بشنوند، خودشان انتخاب میکنند.
میفرماید: هدایت برای چه کسی است؟ هدایت برای آن کسی است که روشش این است که میشنود، انتخاب میکند، باز میشنود، انتخاب میکند.
حالا آن چیزی که انتخاب کرده حتماً باید عقیده درستی باشد، کجاست؟ آقا عقیده درست کجاست به من نشانش بدهید؟ کدام عالم – همین شما همین الان یک عالم به من از شیعه، از بزرگترین علمای شیعه یک نفر را به من معرفی کنید که این همه عقایدش درست است – میتوانی؟ هر کسی را شما الان به من معرفی کنید، من ده تا عقیدهاش را میآورم که ده نفر عالم دیگر آن را رد میکنند. اهمیت دارد؟ نه.
ولی این عالم وقتی خوب است که – طاغوت کیست؟ طاغوت آن کسی است که اجازه نمیدهد دیگران حرف بزنند. طاغوت این کسی است که میگوید: من فقط باید حرف بزنم. این میشود طاغوت.
بعضی از ما عادت کردیم میگوییم: آقا بالاخره یک حرفی نزن دشمن شاد بشود! پیغمبر خدا میفرماید:
اقْبَلِ الحَقَّ مِمَّن أتاكَ بهِ صَغيرٌ أو كَبيرٌ وإن كانَ بَغيضا وارْدُدِ الباطِلَ على مَن جاءَ بهِ مِن صَغيرٍ أو كَبيرٍ وإنْ كانَ حَبيبا
«حق را از هر کسی که برایت آورد بپذیر، چه کوچک باشد چه بزرگ حتی اگر دشمن باشد و باطل را از هر کس آورد رد کن چه کوچک باشد چه بزرگ حتی اگر دوست باشد.»
حرف حق را از دشمن قبول کن، از کوچک، از بزرگ، هرکی میخواد باشه. حرف غلط را نپذیر حتی از دوست. ملاکت حق باشه، این میشه انصاف.
امیرالمومنین میفرماید:
اَلْحِكْمَةُ ضَالَّةُ اَلْمُؤْمِنِ فَاطْلُبُوهَا وَ لَوْ عِنْدَ اَلْمُشْرِكِ تَكُونُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا
«حکمت گمشده مؤمن است؛ پس آن را بجویید ولو نزد مشرک تا شما به آن شایستهتر و اهل آن باشید.»
حرف خوب، حرف درست گمشده مؤمن است. ولی ما چیکار میکنیم؟ میگیم: آقا این حرفو کی گفته؟ اگه فلانی گفته، نه پررو میشود اگه قبول کنیم.
امیرالمومنین میفرماید:
اُنظُر إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ
«به گفته بنگر نه به گوينده آن.»
چیکار داری کی گفته؟ حرف درست هست یا نیست؟ اگر حرف درست است که خب شما باید بزنید، چرا میگذارید دشمن بزند؟ شما صاحب حرف درست بشید، شما بگیرید، مدعی باشید. نه اینکه بگیم: نه آقا، چون دشمن الان داره این حرفو میزنه، سوء استفاده میکنه، ما فعلاً اینو میذاریم کنار برای اینکه دشمن شاد نشه – یعنی چی؟
این مکتب، مکتب اباعبدالله الحسین، مکتب علی بن الحسین، مکتب اهلالبیت است. و برای این هدف، برای این مرام، برای این آیین جانشون رو گذاشتن.
مصیبت امام سجاد (علیهالسلام)
در طَبق شب دوازدهم محرم، شب مصیبت اهلبیت – انقدر مصیبت دیدند که وقتی ما شب شهادت امام سجاد (علیهالسلام) میخوایم مصیبت شهادت امام سجاد (علیهالسلام) رو بگیم، باز میبینیم امام سجاد با شهادت از اون همه داغ و مصیبت خلاص شد.
امام صادق (علیهالسلام) در روایت میفرماید:
بکی علیُّ بن الحسین علی ابیه حسین بن علیٍّ صلوات الله علیهما عشرین سَنَة ـ او اربعین سَنَةـ، وما وضع بین یدیه طعاماً الاّ بکی علی الحسین حتّی قال له مولی له: جُعلتُ فِداک یا ابن رَسول الله انّی اخاف علیک ان تکون مِن الهالِکین، قال: انَّما اشْکُو بَثِّی وَحُزْنی الی اللهِ واعْلمُ مِنَ اللهِ ما لا یَعْلَمُون، انّی لم اذکر مصرع بنی فاطمة الاّ خَنَقَتنی العَبرة لذلک
۲۰ سال گریه کرد امام سجاد، ۲۰ سال. ما یک مصیبت هر چقدر هم سنگین باشد دو روز، سه روز، بعد هم نشستیم داریم میخندیم دور هم. چقدر مصیبت سنگین بود – حتی تا ۴۰ سال امام سجاد همچنان گریه میکرد. غذا میآوردند جلوی امام سجاد، برای امام حسین اشک میریخت.
خودتان را دارید هلاک میکنید، اینقدر گریه میکنید! مگر یعقوب – اینقدر یعقوب گریه کرد که کور شد. برای چه مصیبتی یعقوب اینقدر گریه کرد که کور شد؟ یوسفش را گم کرده بود.
امام سجاد – پدرش، عموهایش، برادرهایش و عموزادههایش و همه عزیزانش جلوی او قطعه قطعه شدند. چه مصیبتی، چه صبری.
باز در این روایت دارد که میگوید:
قال: اشرف مولی لعلیِّ بن الحسین علیهماالسّلام وهو فی سقیفة له ساجدٌ یبکی، فقال له: یا مولای یا علیَّ بن الحسین اما آنَ لِحُزنک ان ینقضی؟ فرفع راسَه الیه وقال: ویلک ـ او ثَکَلَتکَ اُمُّک ـ لقد شکی یعقوبُ الى رَبّه فی اقلّ ممّا رایت حتّی قال: یا اسَفی عَلی یُوسُفَ، انّه فَقَدَ ابْناً واحِداً، وانا رَایت ابی وجماعة اهل بیتی یُذبَّحون حَولی
فقط به خاطر یوسف این همه شکایت کرد و گریه کرد تا کور شد – همه اهلبیت مرا سر بریدن. و بعد هم مصیبتهای بعد که وقتی از آنها پرسیدند که در کل این ماجرا سختترین مصیبتها چه چیزی بود، تازه فرمود: الشام، الشام.
این سرها را نیزهها میآوردند جلوی این بچهها، با این سرها بازی میکردند، این سرها میافتاد جلوی دست و پای بچهها.
خدایا، به حق علی بن الحسین، دلهای ما را حسینی قرار بده.
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه
قبلی: حیا
مطلب فوق در تاریخ 7/10/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است