محور اصلی حادثه کربلا
در بررسی علل و عوامل حادثه خونبار کربلا، محور و اساس این عامل را هواپرستی، خودخواهی و پیروی از شهوات دانستیم. در این چند شب مصداقها و وجوهی از این هواپرستی و این عامل اصلی را برای شما در حد توان و فرصت تبیین کردم. امشب تلاش میکنم یکی دیگر از این وجوه که میشود به این عامل نگاه کرد و پرداخت، را برای شما روشنتر کنم.
ما برای اینکه یک حادثه تاریخی را بتوانیم درست تحلیل کنیم و ریشهیابی کنیم، باید مستندات و آنچه که در بیان و در تأکیدات قهرمان این حادثه به صورت پررنگ وجود داشته را مد نظر قرار بدهیم. همینطور آن ویژگیهایی که درباره جنایتکاران و دشمنان این شخصیت به دست ما رسیده.
شعار کربلا: هیهات منا الذله
شما وقتی که موضوعات مهم راجع به کربلا را بررسی میکنید، تاریخچه را بررسی میکنید، شعارها، رجزها، سخنرانیها و نصیحتهای امام حسین (علیهالسلام) را بررسی میکنید، شاید پررنگترین و بیشترین تأکید را در موضوع عزتمندی و خودباوری میبینید. مشهورترین و رایجترین شعاری که از کربلا به دست ما رسیده جملهای است:
هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛
«ذلت از ما دور است.»
ویژگیهایی که در جبهه مقابل و در دشمنان امام حسین (علیهالسلام) دیده میشود، این تعلقات، دلبستگیها و کوچکشدنهایی است که برای رسیدن به جاه و مقام و موقعیتهای دنیایی وجود داشته.
شما میبینید وقتی امام حسین (علیهالسلام) جنایتکاریهایی در حد اعلای سنگدلی را از این دشمن میبینند، در آن شرایطی که حضرت در گودی قتلگاه افتادند، دشمن به ایشان هجوم آورده ولی هنوز جان در بدن دارند، میبینند که این دشمن بیرحم به خیمهها حمله کرده، خیمهها را آتش میکشد، غارت میکند، آن اعتراضی که حسین (علیهالسلام) در همان شرایط از آن نقل شده که:
یا شیعه آل ابیسفیان! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ وَ كُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أَحرارا فى دُنياكُم (بحارالانوار، ج 45، ص 51)
«ای پیروان ابیسفیان، اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید، لااقل در دنیای خود آزاد مرد باشید.»
ای پیروان ابیسفیان، اگر شما دین ندارید، اگر از قیامت نمیترسید، حداقل انسان آزاده باشید.
یعنی نکتهای را که امام حسین (علیهالسلام) برجسته میکنند تا این پیام در تاریخ ثبت شود و به دست ما برسد، تأکید بر این ویژگی پست دشمن است که حتی انسانیت و آزادگی را هم ندارد. این نکته، نکته بسیار مهمی است.
علم روانشناسی و اهمیت عزت نفس
امروز در علم روانشناسی هم وقتی میخواهند افراد را و رفتارهایشان را تحلیل کنند، بسیار به این نکته توجه میکنند که میگویند: کسی که بیشخصیت باشد، احساس پوچی و تهی بودن بکند، هر جنایتی میتواند انجام بدهد.
امروز در دنیای مدرن هم به این نکته توجه دارند. میگویند: شما اگر مردم را، جوانان را تحقیر کنید، به آنها بگویید تو هیچ نمیفهمی، تو احمقی، تو عقل نداری، تو ارزشی نداری، او میگوید اگر من هیچ ارزشی ندارم، پس هر کار دلم خواست میکنم. ولی میگویند اگر میخواهی او خودش را مراقبت کند، میخواهی برای خودش یک حریمی قائل شود، به آن شخصیت بده، از خوبیهایش بگو، بگو تو قیمتی هستی، تو ارزش داری.
این همان نکتهای است که در تعالیم دین ما از ابتدا محور اصلی تربیت و هدایت بشر قرار گرفته. هیچ وقت نیامدند به بشر بگویند: بشر، تو یک موجود پلید و بیارزشی هستی، پس باید بیایی از ما پیروی کنی تا ما تو را به سعادت برسانیم. بلکه برعکس، همیشه گفتند: ای بشر، تو یک موجود با کرامت هستی:
﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ (اسراء: 70)
«و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.»
ما بنی آدم را کرامت بخشیدیم. تو یک موجود با شخصیت هستی که نباید خودت را ارزان بفروشی.
عزت نفس در کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
به تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارند میفرمایند:
مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ (نهج البلاغه: حکمت 449)
«هر که به کرامت نفس خود آگاه شود، شهوات در دیدهاش حقیر آیند.»
کسی که در وجود خودش احساس ارزش و کرامت بکند، دیگر شهوات برای او بیارزش میشوند. چون میبیند او باید شخصیتش را خرج کند تا مثلاً یک پولی، یک لذتی، یک تفریحی، یک چیز ناشایستی را به دست بیاورد. میگوید: نه، ارزش ندارد. من اینجا الان خودم را کوچک کنم، آبرویم برود، حالا یک چیزی هم دست من بیاید؟
نقطه مقابلش در حدیثی از امام هادی (علیهالسلام) نقل شده که فرمودند:
مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلاَ تَأْمَنْ شَرَّهُ (تحفالعقول، ص 483)
«از شرّ کسی که خودش را سبک شمارد ایمن مباش.»
اگر کسی شخصیت و نفسش برای او بیارزش شد، دیگر از هیچ شر او در امان نخواهید بود. او همه چیز برایش مباح به نظر میآید. حداقل یک لذتی، یک پولی، یک منفعتی، یک چیزی گیر من میآید این وسط.
این نکته، بسیار نکته مهمی است که ما به عنوان راز ایستادگی، راز سرفرازی، سر خم نکردن اباعبدالله (علیهالسلام) در این حادثه، و راز ذلت و تبعیت این مردمانی که در جبهه دشمن حسین (علیهالسلام) قرار گرفتند، باید در تحلیلهایمان حتماً لحاظ کنیم.
علی (علیهالسلام) به تعبیری در حکمتهای نهجالبلاغه دارند میفرمایند:
أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا (نهجالبلاغه: حکمت 456)
«آیا آزاد مردی نیست که این لقمه جویده حرام دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست، پس به کمتر از آن نفروشید.»
آیا آزادهای نیست این تفاله را پرت کند جلوی اهلش؟ آیا انسانها، جان شما، نفس شما و شخصیت شما هیچ بهایی کمتر از بهشت ندارد. نکند یک وقت خودتان را به کمتر از بهشت بفروشید.
تفکیک عزت نفس از خودخواهی
یک نکته بسیار مهمی اینجا مطرح است که ما از یک طرف میگوییم راز گمراهی و راز انحطاط انسانها خودخواهی است، از یک طرف دیگر میگوییم راز سرفرازی و راز ایستادگی حسین (علیهالسلام)، عزت نفس است. این یک دقتی میخواهد که بتوانیم این دو تا را از هم تفکیک کنیم.
متأسفانه ما در همین زندگی عادی روزمره خود، یک وقتهایی این دو تا را با هم قاطی میکنیم. یعنی آنجایی که باید تواضع کنیم، باید فروتنی کنیم، باید کوتاه بیاییم، باید گذشت کنیم، میگوییم: نه آقا، من عزت نفسم اجازه نمیدهد، من غرورم اجازه نمیدهد، من حق ندارم عزتم را از بین ببرم. بنابراین نه، من خودم را میگیرم، من گذشت نمیکنم.
یک جایی که ما باید سفت بایستیم، گردن خم نکنیم، اُبُهت خودمان را حفظ کنیم، آنجا یادمان میافتد که: من باید تواضع کنم، باید کوچکی کنم.
چه طوری میشود این دو تا را از هم تشخیص داد؟ کجا باید عزت نفس را رعایت کرد؟ کجا باید تواضع کرد؟ راه تشخیصش چیست؟
شناخت دو بُعد وجود انسان
همان نکتهای است که در شب اول گفتیم و اصلاً همه معارف دین و همه معارف اسلام و راه انبیاء در همین نقطه متمرکز است که ای انسان، خودت را باید بشناسی.
انسان دو تا بُعد دارد. وجود هر انسانی یک خود حیوانی دارد، یک نفس پست، پلید و شهوانی دارد که این خود دنبال چه چیزی است؟ دنبال آسایش است، دنبال خوردن است، دنبال لذت بردن است، دنبال تنبلی است. یک خود در وجود همه انسانهاست که آن خود متعالی و ملکوتی و الهی است. دو بعد دارد وجود هر انسانی.
آنجایی که به ما گفتند باید عزت نفس داشته باشی، نباید خودت را کوچک کنی، یعنی آن بُعد ملکوتی وجودت را تو حق نداری کوچک کنی. آن بُعد، بُعد الهی است، اصلاً اختیارش دست تو نیست. هیچ انسانی حق ندارد شخصیت خودش را خُرد کند.
ولی هرجا آن خود شهوانی، خود حیوانی و آن خواستهها و تمایلات مطرح است، آنجا جایی است که گفتند: تا میتوانی خردش کن، تا میتوانی بکوبش، از آن بگذر، پا روی آن بگذار.
اصلاً تمام جریان آفرینش ما و تمام سناریویی که خدا برای خلقت ما و زندگی ما نوشته، این معرکه بین این دو بُعد وجود ما است. این خود حیوانی ما با آن خود الهی ما دائم درگیرند. از ما چیزی که خدا خواسته این است که نگذاریم آن شخصیت ملکوتی و خود الهی ما تابع و زیردست آن شخصیت حیوانی باشد.
تمثیل مولوی: مجنون و شتر
قهرمان توصیف و بیان هنرمندانه این حقیقت مولوی است در مثنوی. داستانها و حکایتهای متعدد به زیباترین وجه مولوی برای بیان این حقیقت دارد، خیلی فراوان. من یکی و دو مورد اگر امشب برسم برایتان بگویم.
یکی از حکایتهایی که مولوی برای این حقیقت به شعر و به زیبایی بیان کرده، یک قصهای است که اینطوری بیان میکند: میگوید مجنون در یک شهری زندگی میکرد، لیلی در شهر دیگر، و مجنون همیشه مشتاق بود که برود به شهر لیلا. یک روز تصمیم گرفت که بالاخره این سفر را، رنجش را، به خودش هموار کند و حرکت کند به سمت سرزمین لیلا.
شترش را برداشت، سوار شد. این شتر یک بچهای هم داشت، کرهای هم داشت. وقتی که اینها حرکت کردند، دید که اگر بخواهد این بچه شتر را با خودش بردارد ببرد، این آرام بخواهد برود. ولی این مشتاق زود رسیدن به محبوب و معشوق خودش است. گفت: من این بچه را میگذارم اینجا بماند، شتر را میبرم که این شتر نخواهد پا به پای بچهاش بیاید، سریع حرکت کند، من را به مقصد برساند.
شروع کردند به حرکت. در این مسیر یک مدتی که میرفت، به خودش میآمد، میدید دارد برمیگردد به شهر قبلی. متوجه شد که این شتر عشقش بچهاش است. تا میبیند این صاحبش غافل شد، راهش را برمیگرداند، شروع میکند به برگشتن به سمت خانه. دوباره این شتر را برمیگرداند، میگفت: به سمت مقصد حرکت کن. باز دوباره یک مدت میگذشت، به خودش میآمد، دید که دوباره برگشته.
همچو مجنون در تنازع با شتر / گه شتر چربید و گه مجنون حر
گاهی این میچرخید، گاهی آن میچرخید. بعد از یک مدتی با خودش فکر کرد، گفت: چه فایدهای دارد؟ من هی هر چه میروم به خودم میآیم، میبینم دارم برمیگردم. این دارم وقت خودم را تلف میکنم. گفت:
ای ناقه، چو هر دو عاشقیم / ما دو ضد بس همره نالایقیم
نمیشود، ما هر دو عاشقیم. من عاشق لیلی هستم، میخواهم بروم این سمت. تو هم عاشق بچهات هستی، میخواهی برگردی. من هم تا از خودم غافل میشوم، میبینم تو برگشتی این طرف. گفت: اگر من میخواهم به لیلی برسم، باید قید شتر را بزنم. شتر را رها کرد، گفت: تو برو برگرد به سمت خانه، من هم خودم پیاده میروم به سمت معشوقم.
بعد که این تمثیل را مولوی میزند، حال آن استفاده خودش را میکند. میگوید: جریان زندگی ما همین است. این جان ما و نفس ما عاشق یک عالم دیگری است، یک معشوق دیگری دارد. ولی این تن ما عشقش چیز دیگر است. من اگر غافل شوم، این تن من را برمیگرداند به آن هستیها:
جان گشاده سوی بالا بالها / تن زده اندر زمین چنگالها
این تضاد بین دو بعد وجود، همیشه ما باید حواسمان به آن باشد. اگر غافل بشویم، مثل آن جریان میبینیم، یک دفعه چشم باز میکنیم، عمر رفت. من همه زندگیام صرف خور و خوراک و پوشاک و نمیدانم زندگی مادی شد. ولی جانم به آن حقایقی که باید میرسید، به آن تعالی که باید میرسید، به آن معنویتی که باید میرسید، نرسید.
تمثیل دیگر مولوی: خانه بر زمین بیگانه
باز یک تمثیل دیگر از مولوی برایتان نقل کنم. باز این هم در مثنوی است که میگوید: کسی تصمیم گرفت یک خانه خیلی مفصلی بسازد. بهترین مصالح، بهترین هزینهها، بهترین نقشه، بهترین کارگر، همه چیز را زحمت کشید، یک قصر مجللی برای خودش ساخت.
روزی که خواست این قصر را افتتاح کند و بهرهبرداری کند و استفاده کند، یکدفعه متوجه شد: این خانهای که من ساختم، به جای اینکه در زمین خودم بسازم، اشتباهی رفتم روی زمین کناری ساختم. چکار کنم؟ من چطوری از این استفاده بکنم؟
در زمین مردمان خانه مکن / کار خود کن، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو / کز برای اوست غمناکی تو
یک عمر ما زحمت میکشیم، خون دل میخوریم، عرق میریزیم، کار میکنیم. برای چه کسی؟ برای چه چیزی؟ برای این تن، برای مادیاتمان.
میگوید: ولی روزی که بمیریم، از این دنیا برویم، متوجه میشویم که آن نماند برای من، من آن نیستم. آن چیزی که یک عمر غصهاش را میخوردم، برایش کار میکردم، آنها دارند دفنش میکنند. آن تنی که من نگران بودم که یک دفعه آسیب نبیند، بهترین عطر میزدم به آن که خوشبو باشد، برای خودم چکار کردم؟
مُشک را بر تن مزن، بر دل بمال / مُشک چهبْوَد؟ نام پاک ذوالجلال
میگوید: عطر میخواهی بزنی، فقط به تنت عطر نزن، گاهی هم به دلت عطر بزن، دلت هم خوشبو باشد. عطر دل چه چیزی است؟ یاد خداست، نماز است، اشکی برای امام حسین (علیهالسلام) است، معنویات است. این است که انسان را معطر میکند، حقیقت وجود ما را رشد میدهد.
درس کربلا: انتخاب بین دو بعد وجود
این درس بزرگی است که وقتی ما عوامل حادثه عاشورا را بررسی میکنیم، میبینیم عامل اصلی این است که یک عدهای حقیقت وجود خودشان را در یک مادیاتی دیدند. گفتند که ما فعلاً باید این را بگیریم، از دست نرود.
هرچه امام حسین (علیهالسلام) نصیحت کرد عمر سعد را که نکن، گفت: اموالم را میگیرند، حکومتم را میگیرند، ملک ری را به من نمیدهند.
ولی حسین (علیهالسلام) میگوید: نه، من کوتاه نمیآیم. چرا؟ چون حسین (علیهالسلام) حقیقت وجود خودش را الهی و معنوی میدانست.
بعدی: دنیاطلبی
قبلی: تقلید
مطلب فوق در تاریخ 15/12/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است