۴۳ـ توفیق اطاعت

 

مقدمه

در ادامه شرح دعای مکارم‌الاخلاق امام زین‌العابدین (علیه‌السلام)، پس از بررسی موضوع برخورد با زیاده‌خواهان و ظالمان و نوع مواجهه با کسانی که می‌خواهند به ما تعدی و ستم کنند، اکنون به آخرین جمله این فراز می‌رسیم که موضوعی متفاوت و کاملاً مکمل با جملات قبل مطرح می‌کند.

آن حضرت در این جمله می‌فرماید:

وَ وَفِّقْنِي لِطَاعَةِ مَنْ سَدَّدَنِي وَ مُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِي

«و مرا در اطاعت کسی که استوارم سازد و پیروی از کسی که راهنماییم کند موفق دار.»

 

تحلیل واژگان کلیدی

معنای توفیق

کلمه «وفّقني» از ماده «وَفَقَ» گرفته شده است. در فارسی نیز می‌گوییم «وفق این کار». وفق یعنی مطابق، هماهنگ، و هماهنگی و تناسب را در عربی از ماده «وَفَقَ» به کار می‌برند.

توفیق یعنی ایجاد هماهنگی یا به تعبیر رایج، جفت‌وجور شدن همه چیز تا کار درست شود. گاهی انسان سعی می‌کند به مقصدی برسد، کاری انجام دهد یا راهی بیندازد، تلاشش را می‌کند اما چیزهای دیگری باید هماهنگ شود که نمی‌شود. آنکه همه چیز با هم هماهنگ شود و آنچه صلاح انسان است اتفاق بیفتد، اسمش توفیق است.

 

معنای طاعت

«طاعة» از ماده «طوع» است که در فارسی نیز به کار می‌بریم و می‌گوییم «با طوع و رغبت». طاعت یعنی تسلیم شدن از صمیم دل، نه زورزورکی. وقتی کسی حرف دیگری را گوش می‌کند نه به خاطر اینکه زورش نمی‌رسد، بلکه چون می‌داند این درست است و مشتاق است که این کار را بکند، این را اطاعت می‌گویند.

دقت کنیم که در کلمه «طاعة» رغبت و اشتیاق وجود دارد. این فرمان‌بردنی است که همراه با پذیرش و اشتیاق است.

 

معنای تسدید

«سَدَّدَنِي» از ریشه «سد» گرفته شده است. سد زدن جلوی آب، یعنی چیزی که مانع از نفوذ چیز دیگری می‌شود، یعنی جایی محکم و مستحکم که نفوذ‌ناپذیر است. «تسدید» یعنی ایجاد مانعی تا انحراف و نفوذ و مشکل ایجاد نشود.

 

معنای متابعت و ارشاد

«مُتَابَعَة» از ریشه «تَبَع» است که در فارسی نیز به کار می‌بریم. می‌گوییم «به تبع این» یعنی پیرو این، پشت سر این. تابع کسی شدن یعنی پشت کسی راه افتادن. پس «متابعة» یعنی پیروی کردن.

«أَرْشَدَنِي» از ماده «رشد» است. رشد یعنی راه پیدا کردن به جایی که درست و صلاح است. نقطه مقابل آن در قرآن آمده است:

﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ (بقره: ۲۵۶)

«در دین اجباری نیست؛ راه راست از بیراهه کاملاً روشن شده است.»

نقطه مقابل رشد، غیّ است که یعنی گمراهی، گرفتار شدن و ماندن در جایی که انسان نتواند راه را برود. پس ارشاد به معنای راهنمایی است.

 

تناسب این جمله با جملات قبل

در جملات قبل، امام سجاد (علیه‌السلام) از خدا می‌خواست که در مقابل ظالمان کوتاه نیاید، قدرت و قوت داشته باشد و مواجهه عزتمندانه و با صلابت در مقابل آنها را داشته باشد. ممکن است این روحیه باعث شود که انسان احساس کند هیچ‌کس بالاتر از او نیست و در مقابل هیچ‌کس نباید تسلیم باشد.

امام سجاد (علیه‌السلام) با آوردن این جمله می‌خواهد تذکر دهد که تمام آن قدرت‌ها و سرسختی‌هایی که از خدا می‌خواستیم، در مقابل کسانی بود که می‌خواستند ناحق به ما ستم کنند و حرف نادرست خودشان را به ما تحمیل کنند. اما آن کسانی که موضع بالاتری دارند و حرف حقی می‌زنند، راه درستی نشان می‌دهند، اینجا نباید از موضع سرسختانه برخورد کرد. اینجا باید خود را کوچک کرد، حرف حق را پذیرفت و از خدا کمک خواست تا اطاعت کرد.

 

اهمیت و ماهیت توفیق

توفیق در قرآن کریم

توفیق از مفاهیم بنیادی قرآن است. قرآن کریم این منطق را به ما یاد می‌دهد که بدانیم هر چیزی که داریم، هر چیزی که به دست می‌آوریم، کار خوب می‌کنیم و نجات پیدا می‌کنیم، به توفیق خداست. قرآن از قول انبیاء الهی نقل می‌کند:

﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ (هود: ۸۸)

«و توفیقم جز به یاری خدا نیست؛ تکیه و اعتمادم را بر او قرار دادم و به‌سوی او باز می‌گردم.»

انسان باید بداند که اگر کار خوب می‌کند، عبادت می‌کند، نه تنها منّتی بر خدا ندارد، بلکه خدا هماهنگ کرده است. اگر هزار قصد هم بکند ولی هماهنگ نشود، کسی مانع شود، توفیق از دست برود. هر چیز که هست از طرف خداست.

 

شعر سعدی در بیان توفیق

سعدی در این زمینه می‌گوید:

جهان آفرین گر نه یاری کند / کجا بنده پرهیزگاری کند؟

اگر خدا یاری نکند، انسان چه‌کاره است؟ چه وقتی می‌تواند کار خوبی انجام دهد؟

چه خوش گفت درویش کوتاه دست / که شب توبه کرد و سحرگه شکست

گر او توبه بخشد بماند درست / که پیمان ما بی‌ثبات است و سست

آن درویشی که توبه کرد و صبحش دوباره توبه‌اش را شکست، فهمید که هیچ چیزی دست خودش نیست. حتی توبه‌اش هم به دردی نمی‌خورد تا خدا کمک نکند. یک توفیق توبه درست و حسابی باید به او بدهد تا بتواند توبه کند.

به خاطر همین، انسان همیشه باید از خدا توفیق بخواهد که خودش همه چیز را هماهنگ کند:

به حقت که چشمم ز باطل بدوز / به نورت که فردا به نارم مسوز

خدایا به حق خودت قسم می‌دهیم که چشم ما را از باطل و چیزهای بد برگردان. دل ما هوای چیز بد نکند. این معنای توفیق است.

 

ذکر «لا حول و لا قوة الا بالله»

یکی از ذکرهای مهم که با مفهوم توفیق ارتباط دارد، «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِالْعَلىِّ الْعَظيمِ» است. راوی از امام باقر (علیه‌السلام) پرسید که این ذکر یعنی چه که اینقدر توصیه شده؟ امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند:

مَعْنَاهُ لاَ حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ إِلاَّ بِعَوْنِ اَللَّهِ وَ لاَ قُوَّةَ لَنَا عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ إِلاَّ بِتَوْفِيقِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

«معنایش این است: ما حولی برای دوری از معصیت خدا نداریم مگر به عون خدا، و ما قوتی بر طاعت خدا نداریم مگر به توفیق خدا عز و جل.»

این ذکر یعنی بگوییم: خدایا من مدام به خودم یادآوری می‌کنم که اگر گناه نمی‌کنم، خودت باید کمک کنی. اگر کار خوب می‌کنم و طاعت می‌کنم، باز تو باید توفیقش را بدهی.

 

تأثیر این ذکر بر روح انسان

این ذکر یکی از ذکرهایی است که توصیه شده اگر بگویند، غم و غصه و مشکل از دل بیرون می‌رود. چرا؟ به خاطر اینکه اگر انسان واقعاً این را باور کند و مدام به خودش تلقین کند که هیچ چیزی در این عالم به جز خواست خدا نیست، هیچ نیرویی، هیچ دگرگونی، هیچ قوّتی، هر چه هست کار خداست، پس اگر مشکلی هم پیش آمده، کار خداست. خدا هم که مهربان است و بد بنده‌اش را نمی‌خواهد. اگر برای انسان مشکلی به وجود آورده، حتماً می‌خواهد چیز بهتری به او بدهد.

مولوی در این زمینه می‌گوید:

لاحول ولا دور کند آن غم را / گر دیو رسد جان بنی آدم را

اگر ذکر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه» بگویی، غم را از دلت بیرون می‌کند. حتی اگر شیطان بخواهد غم وارد کند، چون کار شیطان غصه انداختن در دل‌هاست. شیطان آدم‌ها را نگران می‌کند که حالا چه می‌شود، فردا چه می‌شود، چه‌کار کنم، بدبختی‌ها را چه‌کار کنم. همه اینها وسوسه شیطان است.

آن کز دم لاحول ولا غمگین شد / لا حول ولا فزون کند آن دم را

وقتی «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه» می‌گوییم، شیطان است که غمگین می‌شود. وقتی انسان مطمئن است که خدای مهربانی دارد که همه چیز را هماهنگ کرده، همه توفیقات از اوست، همه مشکلات به اذن او ایجاد می‌شود و خودش قول داده اگر صبر کنی همین مشکل را تبدیل می‌کنم به خیر برایت، پس همه چیز خوب است و غم و غصه از دل انسان بیرون می‌آید.

 

بزرگترین توفیق: پذیرش نصیحت

از بین توفیق‌هایی که خدا به انسان می‌دهد، شاید بتوان گفت مهم‌ترین و بزرگ‌ترین توفیقی که خدا برای انسان هماهنگ می‌کند، این است که شرایطی را ایجاد کند تا انسان حرف کسانی که نصیحت می‌کنند و راه درست را نشان می‌دهند، گوش کند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید:

مِن أكبَرِ التَّوفيقِ الأخذُ بالنَّصيحَةِ

«از بزرگترین توفیقات، گرفتن نصیحت است.»

این که انسان روحیه داشته باشد که وقتی کسی نصیحتش می‌کند، به جای اینکه بگوید این کیست که آمده به من نصیحت می‌کند، به این فکر کند که شاید این چیزی که می‌گوید سودی به من برساند. این خودش توفیق است.

خیلی‌ها وقتی نصیحت می‌شوند، به جای استفاده از آن حرف، خودشان را می‌خورند، دعوا ایجاد می‌کنند، مشکل ایجاد می‌کنند، در حالی که همان چیز می‌توانست به نفعشان باشد.

 

شرایط پذیرش نصیحت

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حدیث دیگری می‌فرماید:

طُوبى‌ لمَن أطاعَ ناصِحاً يَهديهِ، و تَجَنَّبَ غاوِياً يُرديهِ

«خوشا به حال کسی که از ناصحی که هدایتش می‌کند اطاعت کند و از گمراه‌کننده‌ای که هلاکش می‌کند اجتناب کند.»

خوش بحال کسی که چنین روحیه‌ای دارد: هرکسی که نصیحتش می‌کند، دلسوزی برایش می‌کند، سعی می‌کند ببیند آیا این حرف به دردش می‌خورد تا استفاده کند و کارش را درست کند.

 

ماهیت حرف حق و باطل

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) علت اینکه پذیرش نصیحت توفیق بزرگی است را بیان می‌کند:

إِنَّ اَلْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ اَلْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ

«حق سنگین و گوارا است و باطل سبک و مهلک است.»

خاصیت حرف حق این است که وقتی به انسان می‌گویند این کار را بکن، اولش سنگین است. یعنی انسان باید قبول کند که تا حالا این را نمی‌دانسته. اما «مَرِيءٌ» است، یعنی گواراست. اگر انجامش دهی به سود توست.

حرف بی‌خود زدن، وقتی کسی می‌آید تعریف می‌کند که چقدر قشنگ سخنرانی می‌کنی، چقدر آدم خوبی، خوشمان می‌آید، ولی «وَبِيءٌ» است، مثل وبا، مهلک است، بیچاره‌مان می‌کند، مغرورمان می‌کند و از تلاش و فکر اصلاح و رشد دورمان می‌کند.

امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید:

اِتَّبِعْ مَنْ يُبْكِيكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَ لاَ تَتَّبِعْ مَنْ يُضْحِكُكَ وَ هُوَ لَكَ غَاشٌّ

«کسی را پیروی کن که گریه‌ات می‌اندازد و او برای تو ناصح است، و کسی را پیروی نکن که می‌خنداندت و او برای تو فریبکار است.»

مهم نیست که انسان گریه می‌کند یا می‌خندد، مهم این است که چه چیزی گیرش می‌آید، چه چیزی نصیبش می‌شود.

 

تفاوت تسدید و ارشاد

امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «کسی که من را تسدید می‌کند» و «کسی که من را ارشاد می‌کند». تفاوتی بین این دو وجود دارد:

تسدید بیشتر در مورد رفتارها به کار می‌رود. یعنی آن کسی که به انسان راه نشان می‌دهد که اشتباه نکند، حرف بی‌خود نزند، کار غلط نکند. در قرآن هم «قول سدید» یعنی حرف محکم آمده است. یا در آیه‌ای دیگر درباره کسانی که ارث را نادرست تقسیم می‌کنند می‌فرماید:

﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا﴾ (النساء: ۹)

«و کسانی که اگر از پسِ خود دودمانی ناتوان باقی بگذارند بر آنها بیم دارند، باید بترسند و از خدا پروا کنند و سخنی استوار بگویند.»

پس منطق و رفتار درست را قرآن از آن به عنوان «سدید» یاد می‌کند که مستحکم و منحرف نیست.

رشد بیشتر در بحث‌های نظری است، یعنی نقطه مقابل ضلالت و گمراهی است:

﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا﴾ (الکهف: ۱۷)

«هر کس خدا او را راهبری کند راه‌یافته است و هر کس گمراهش سازد دیگر هرگز برای او سرپرستی راهنما نخواهی یافت.»

 

ضوابط اطاعت در قرآن

اطاعت مطلق تنها از خدا

وقتی مسئله اطاعت مطرح می‌شود، آفت مهمی در این زمینه وجود دارد که متأسفانه باعث خیلی از انحرافات دینی، خرافات دینی و مشکلات اجتماعات دینی می‌شود. این تصور که کسی که درجه‌ای بالاست، علم دارد، باید هر چه می‌گوید گوش کرد.

در منطق قرآن، اطاعت فقط و فقط برای حقیقت مطلق است، یعنی خدا:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ (النساء: ۵۹)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا فرمان برید و از این فرستاده و کسانی از خودتان که کار دست آنهاست فرمان برید؛ و در صورتی که در چیزی با هم به کشمکش پرداختید، آن را به خدا و این فرستاده ارجاع دهید.»

اطاعت فقط برای خداست. پیغمبر هم اگر اطاعت می‌کنیم، برای این است که پیغمبر از خودش حرف نمی‌زند، حرف خدا است. اولوالأمر هم اگر باید اطاعت کنیم، به خاطر جایی است که اولوالأمر حرف خدا و پیغمبر می‌زنند، نه اینکه از خودشان حرف بزنند. بنابراین اطاعت مطلق از هیچ غیر معصومی معنا ندارد.

 

تبعیت مشروط

قرآن می‌فرماید:

﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ (آل عمران: ۳۱)

«بگو: اگر خدا را دوست دارید مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهانتان را بیامرزد. و خدا آمرزنده و مهربان است.»

تبعیّت از رسول برای تبعیّت از خدا و محبوب خدا شدن است.

 

اشتباه رایج در تربیت

اشتباهی در فرهنگ ما رایج است که از بچگی در ذهن کودکان وارد می‌شود. می‌گویند بچه خوب، بچه‌ای است که حرف پدر و مادرش را گوش دهد. آیا این حرف مورد تأیید قرآن است؟

قرآن هیچ‌جا نگفته که از پدر و مادر باید اطاعت کرد. قرآن خیلی توصیه کرده به احسان به والدین، ولی یک‌بار پیدا نمی‌کنیم که بگوید از پدر و مادر باید اطاعت کرد.

قرآن می‌فرماید:

﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (العنكبوت: ۸)

«و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی کند، ولی‌ اگر آنها با تو درکوشند تا چیزی را که بدان علم نداری با من شریک گردانی، از ایشان اطاعت مکن. سرانجامتان به سوی من است، و شما را از آنچه انجام می‌دادید باخبر خواهم کرد.»

اطاعت فقط در حقیقت، اطاعت فقط در امر خوب است. در امر بد معنای اطاعت وجود ندارد. ولی به انسان توصیه شده احسان. حتی اگر پدر و مادر مشرک و منحرف هستند و دشمن خدا هستند، انسان حق ندارد به پدر و مادرش حتی «اف» بگوید.

این را باید از هم تفکیک کرد. یعنی فرزندان را اینطوری تربیت کرد که نگوییم بچه خوب، بچه‌ای است که حرف پدر و مادرش را گوش می‌دهد. باید بگوییم بچه خوب، بچه‌ای است که همیشه به پدر و مادرش احترام می‌گذارد، حتی اگر پدر و مادرش حرف اشتباهی زدند، مؤدبانه حرفشان را گوش نمی‌دهد.

 

هشدار قرآن درباره اطاعت کورکورانه

قرآن هشدار می‌دهد:

﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ (الأنعام: ۱۱۶)

«و اگر از بیشتر کسانی که در زمینند فرمان بری، تو را از راه خدا گمراه می‌سازند؛ آنان جز گمان را پیروی نمی‌کنند و کارها را جز با حدس و گمان پیش نمی‌برند.»

اکثر آدم‌ها را اگر اطاعت کنی، گمراهت می‌کنند. چون اطاعت یعنی سرسپرده کسی شدن. انسان سرسپرده هیچ‌کسی نمی‌شود. اگر عالم بزرگ، مجتهد، مرجع تقلید، عارف است، خیلی از حرف‌هایش را باید گوش کرد چون خیلی چیزها را نمی‌دانیم و او می‌داند. ولی همیشه حواس جمع است، اطاعت می‌کنیم ولی منتقدانه.

در آنجایی که ببینیم در مسیر حق است، اطاعت می‌کنیم. در آنجایی که ببینیم دارد ما را به سمت خوبی می‌برد، اطاعت می‌کنیم. ولی یک روزی ببینیم او هم پایش را کج گذاشته، نمی‌گوییم چنین گفته پس اطاعت می‌کنیم.

 

ضرورت استفاده از عقل

مولوی در این زمینه می‌گوید:

چشم‌داری تو به چشم خود نگر / منگر از چشم سفیهی بی‌خبر

گوش داری تو به گوش خود شنو / گوش گولان را چرا باشی گرو

بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن / هم برای عقل خود اندیشه کن

همین مولوی که خیلی‌ها فکر کردند ضد عقل است و می‌گوید باید عقل را کنار گذاشت، در حالی که مولوی در مراحل بالاتر می‌گردد. یعنی می‌گوید اگر آن پایه‌ها را عقلانی انتخاب کردی، حالا به جایی می‌رسی که دیگر قدرت عقل به آن نمی‌رسد. این معنایش این نیست که اگر کسی حرف ضد عقل زد بگوییم چون عارف ما گفته باید گوش کنیم.

فکر را به کار بینداز. بعد اگر تبعیّت از عقل بکنی، آن موقع می‌توانی به جاهایی برسی که دیگر عقل هم به آن نمی‌رسد. آن دیگر ساحت عشق است. ولی عشقی که مخالف عقل باشد، می‌شود سفاهت و بدبختی و گمراهی. عشقی که برتر از عقل باشد، انسان را به جاهایی می‌رساند که تعالی و رشد و نور و معنویت است. بنابراین تسلیم و اطاعت باید عاقلانه باشد.

 

حدیث امام صادق درباره عقل

در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) پرسیدند:

قُلْتُ لَهُ مَا اَلْعَقْلُ قَالَ: «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ». قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ: «تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ.»

«عقل چیست؟ حضرت فرمودند: عقل چیزی که با آن خدا عبادت می‌شود و بهشت به دست می‌آید. راوی گفت: اگر عقل چیز خوبی است، پس معاویه هم خیلی عاقل بود، خیلی زیرک بود، خیلی سیاستمدار بود. حضرت فرمودند: آن کاری که یک آدم زیرک و باهوش می‌کند ولی مخالف فرمان خداست، شیطنت است که شبیه عقل است ولی عقل نیست.»

عقل سلیم می‌گوید نباید مخالف فرمان خدا کاری کنم. جایی که عقل تشخیص می‌دهد که او حق مطلق است، باید تسلیم مطلق شوم. این می‌شود عبادت، این می‌شود تسلیم، ولی تسلیم عاقلانه.

 

نتیجه‌گیری

از خدا می‌خواهیم توفیق اطاعت از کسی که حرفش، راهنماییش، شریعتش، دینش و آیینش موجب تسدید ما، رشد ما، پیشرفت ما و رسیدن ما به قرب الهی است، نصیب همه ما بفرماید.

این جمله از دعای مکارم‌الاخلاق ما را تعلیم می‌دهد که پس از کسب قدرت و توان برای مقابله با ظالمان، باید توفیق تسلیم شدن در مقابل حق را نیز از خدا بخواهیم. این تعادل بین ایستادگی در برابر باطل و تسلیم در برابر حق، از ویژگی‌های مؤمن واقعی است.

بعدی: ۴۴ـ نصیحت در برابر غشّ

قبلی: ۴۲ـ امنیت در برابر تهدید

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است