۲۳ـ مرگ یا زندگی؟!

 

مقدمه

خدای متعال را شکر می‌کنیم که باز توفیق داریم در محضر شما بزرگواران پای درس صحیفه سجادیه و امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) نشستیم. امروز روایتی سالروز شهادت امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) هم بود که این مصیبت را تسلیت عرض می‌کنم و از خدا می‌خواهیم که به حق این بزرگوار، برکت کلام و دعای این بزرگوار، بهره ما را از این دعا و از این جلسات بیشتر و بیشتر بفرماید.

ما به فراز پنجم دعای مکارم‌الاخلاق رسیده بودیم. اگر خاطر عزیزان باشد، از ابتدای دعای مکارم‌الاخلاق این موضوع را امام مطرح کردند: مقصد عالی زندگی که رسیدن به یقین از مسیر تسلیم و ایمان بود. بعد لوازم این مسیر را در دعا مطرح کردند و در این فراز پنجم به این نکته اشاره و تأکید شد که روش درست زندگی، هَدی صالح، طریقه حق، نیّت رشد، قصد و اراده جدی برای رشد و ارتقاء درجه در زندگی چیزی است که ما را به این مقصدی که باید برسیم می‌رساند.

حالا به این فراز یعنی بخش پایانی قسمت پنجم دعا می‌رسیم. اگر ما به این سیری که از ابتدا در دعا داشتیم تا اینجا توجه کرده باشیم، این بهتر فهمیده می‌شود یعنی یک مقصدی است که ما باید با اراده جدی در زندگی به این سمت برویم.

 

شرط عمر مفید

حالا حضرت می‌فرمایند:

وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمْرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ

«و عمر مرا تا زمانی که صَرف طاعت تو شود طولانی کن.»

خدایا من اگر زندگی می‌کنم، اگر از تو طول عمر می‌خواهم، اگر دوست دارم باشم، برای این است که به این هدف برسم. تا زمانی که عمر من، زنده بودن من در این مسیر است، من را دارد نزدیک می‌کند به این هدف و مقصد، زنده بودن ارزش دارد.

«بِذْلَةً» در بعضی لغت‌ها دیدم نوشته‌اند این لباس دم دستی و لباس مصرفی، نه آن لباسی که آدم یک وقت می‌پوشد که خراب نشود بعد می‌گذارد در کمد، یک وقت‌هایی استفاده کند فقط در مهمانی و مجلسی. نه، لباس همیشگی، می‌گویند دم دستی، حالا خرابم شد. این را می‌گویند «بِذْلَةً». خدایا عمر من باید اصلاً صرف تو شود، صرف اطاعت تو شود. تا زمانی که این باشد، زنده بودن ارزش دارد.

 

درخواست مرگ در شرایط خاص

فَإِذَا كَانَ عُمْرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ

«و هرگاه عمرم چراگاه شیطان بود، جانم را بگیر و به سوی خود ببر.»

اگر قرار است من زنده باشم، عمر کنم، ولی عمر من چراگاه شیطان باشد، یعنی هر چقدر من زنده هستم بهره‌اش را چه کسی دارد می‌برد؟ شیطان. به کدام مقصد دارم نزدیک می‌شوم؟ مقصدی که شیطان می‌خواهد. برای چه زنده باشم؟ برای چه از خدا زندگی بخواهم؟ چرا؟

خیلی این نکته مهم است. یعنی امام سجاد (علیه‌السلام) دارد می‌گوید خدایا من نمی‌خواهم زنده باشم اگر قرار است عمر من عمر مفیدی نباشد. چرا؟

قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ

«پیش از آنکه ناخشنودیت به سویم سبقت گیرد یا خشمت بر من استوار گردد.»

این زنده بودن من که هر روز آن گناه من بیشتر می‌شود، هر روز آن غضب خدا بر من بیشتر می‌شود، عذاب من بیشتر می‌شود، چرا من باشم؟ خدایا نباشم بهتر است.

 

تحلیل منطق دعا

خیلی این تکان‌دهنده است برای کسی که با دقت به این دعا فکر کند. ببینید، ما به صورت طبیعی دوست داریم زنده باشیم، همه از مرگ فرار می‌کنیم، از خودمان دفاع می‌کنیم. اگر کسی دنبال مردن باشد می‌گویند این را ببرید پیش روانپزشکی، ببینید مشکل روحی و روانی دارد، می‌خواهد خودکشی کند، می‌خواهد بمیرد. یعنی چه؟ آدم سالم، آدمی که روح و روان سالم دارد که دنبال مردن نیست.

ولی یک فهم و درک و حقیقت بالاتری وجود دارد که اینجا او می‌گوید که آخر من برای چه زنده باشم؟ زنده بودن به چه دردی می‌خورد؟ چه فایده‌ای دارد؟

 

تعلیم قرآن؛ خسران در زندگی

بله، اگر کسی زنده بودنش خسران باشد، حرف اصلی سوره عصر همین است دیگر:

﴿وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ (العصر: ۱-۳)

«سوگند به عصر (غلبه حق بر باطل) که واقعا انسان دستخوش زیان است، مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایی توصیه کرده اند.»

هر روز دارد ضرر می‌کند، هر روز دارد خسارت بیشتر می‌بیند چون هر روز دارد از خدا دورتر می‌شود. من فکر کنم ببینم مثلاً من الان نسبت به یک هفته پیش، نسبت به پارسال، نسبت به دو سال گذشته چه چیزی به دست آوردم از زنده بودنم؟ آیا این خسران و ضرر نبوده است؟

ببینید خسران چه کسی مطرح می‌شود؟ خسران در مورد سرمایه است دیگر. یک سرمایه‌ای به من دادند، من این سرمایه را هی بسوزانم، هی از بین ببرم، هی تلفش کنم، پس دارم ضرر می‌کنم دیگر.

 

عمر؛ بزرگترین سرمایه

حالا ما چه سرمایه‌ای؟ واقعاً چه سرمایه‌ای بزرگ‌تر و مهم‌تر از همین عمری که خدا به ما داده؟ بزرگ‌ترین سرمایه و بزرگ‌ترین ارزشی که خدا به ما داده عمر ما است، لحظه لحظه‌های همین عمر است.

در وصیتی که پیغمبر به ابوذر فرمودند:

يَا أَبَا ذَرٍّ كُنْ عَلَى عُمُرِكَ أَشَحَّ مِنْكَ عَلَى دِرْهَمِكَ وَ دِينَارِكَ (مکارم الأخلاق ج۱ ص۴۵۸)

«ای ابوذر! بر عمرت حریص‌تر باش تا بر درهم و دینارت.»

ما چطوری وقتی مثلاً پولی از دستمان می‌رود می‌نشینیم حسرت می‌خوریم: دیدی این جنس مثلاً ۱۰۰ لی بود، به من داد ۲۰۰ لی، مثلاً ضرر کردم. ولی اگر مثلاً ده ساعت، بیست ساعت، یک روز، یک هفته، یک ماه، یک سال ضرر کرده باشم، برایم مهم نیست، رفت دیگر. پیغمبر اکرم می‌گوید نه، این خیلی ارزشش بیشتر بود از مالی که اینقدر حسرت می‌خوریم برایش.

یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند:

إِنَّ عُمْرَكَ مَهْرُ سَعَادَتِكَ إِنْ أَنْفَذْتَهُ فِي طَاعَةِ رَبِّكَ (غرر الحکم ج۱ ص۲۲۲)

«عمرت مهریه سعادت توست اگر آن را در طاعت پروردگارت به کار گیری.»

تمام سرمایه‌ای که من برای خوشبختی، برای موفقیّت، برای سعادت ابدی در اختیارم است همین عمرم است. من در عمرم می‌توانم خوشبخت شوم یا بدبخت شوم. اگر در راه طاعت خدا عمر من صرف شود خوشبخت می‌شوم، اگر در راه غیر طاعت خدا صرف شود بدبخت می‌شوم. چرا من بدبخت شوم؟

 

مسئولیت سنگین عُمر

اگر از این زاویه نگاه می‌کنیم می‌بینیم که هر ساعت، هر روز، هر هفته، هر ماه، هر سال که به عمر من اضافه می‌شود، مسئولیّت من دارد سنگین‌تر می‌شود. این خیلی حدیث تکان‌دهنده‌ای است. امام رضا (علیه‌السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نقل می‌کنند که فرمودند:

إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ لاَ يَزُولُ اَلْعَبْدُ قَدَماً عَنْ قَدَمٍ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلاَه وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اِكْتَسَبَهُ وَ فِيمَا ذَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ (جامع الأخبار ج۱ ص۱۷۵)

«روز قیامت، انسان قدم از قدم برنمی دارد، مگر اینکه درباره چهار چیز از او سؤال می شود: نخست آنکه عمرش را در چه راهی به فنا داده؛ دیگر اینکه جوانی‌اش را چگونه به‌سر آورده؛ سوم اینکه اموالش را از چه راهی به‌دست آورده و در چه مسیری هزینه کرده، و چهارم از محبت ما اهل بیت علیهم السلام.»

قیامت می‌شود، قدم از قدم ما نمی‌توانیم برداریم مگر اینکه از چهار چیز از ما خدا سؤال می‌کند: عمرت صرف چه چیزی شد؟ جوانیّت چطور به پیری تبدیل شد؟ خوب جوانی هم جزو عمر است ولی این خودش یک سؤال جدا، چهار سؤال دومی هم باز راجع به عمر است ولی اینقدر مهم است جوانی چون تمام آن چیزی که ما به دست می‌آوریم برای خوشبختی و بدبختی در همان جوانی است. در پیری دیگر کاری نمی‌شود کرد. جوانیّت را صرف چه کردی؟ مال از کجا آوردی و صرف چه کردی؟ این سؤال سوم و چهارم، چقدر اهل بیت را دوست داشتی؟ یعنی محبت تو به خوبی‌ها چه بود؟

تمام چیزی که ما داریم این عمری است که داریم، این امانتی است که به عنوان مال، خدا به ما داده، و این دلی است که می‌توانیم به چه کسی دل ببندیم. این مسئولیت است عمر داشتن برای ما. آن را صرف چه چیزی می‌کنیم؟

 

دعای حضرت زهرا (سلام الله علیها)

به خاطر همین است که امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای مکارم اخلاق می‌گوید خدایا اگر قرار است من عمرم صرف طاعت تو نشود، نمی‌خواهم، بگیر آن را از من. همین مضمون در یک دعایی از حضرت زهرا سلام الله علیها باز نقل شده که:

اَللَّهُمَّ بِعِلْمِكَ اَلْغَيْبِ وَ قُدْرَتِكَ عَلَى اَلْخَلْقِ أَحْيِنِي مَا عَلِمْتَ اَلْحَيَاةَ خَيْراً لِي وَ تَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ اَلْوَفَاةُ خَيْراً لِي (بحار الأنوار ج۹۱ ص۲۲۵)

«پروردگارا به علم غیب و قدرتی که بر بندگان داری، مرا تا زمانی زنده دار که می دانی با خیر و نیکی برای من همراه است و زمان مرگم را وقتی برسان که می دانی برای من نیکوتر و سودمندتر است.»

اگر مردن برای من بهتر است خدایا من زودتر بمیرم. چه می‌دانم اگر زنده باشم چه سرنوشتی قرار است به دست بیاورم؟ اگر قرار است من زودتر بمیرم و خوشبخت بمیرم، سعادتمند بمیرم، پس زودتر بمیرم.

 

بیان مولانا در مثنوی

همین مضمون را در شعر، مولوی خیلی قشنگ بیان کرده در این داستان حضرت ابراهیم و کشتن کلاغ. حالا این فهم و این برداشتش با یک تشبیه قشنگی مولوی اینطوری بیان می‌کند می‌گوید:

این سخن را نیست پایان و فراغ / ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ

بهر فرمان حکمت فرمان چه بود / اندکی ز اسرار آن باید نمود

کاغ کاغ و نعرهٔ زاغ سیاه / دایما باشد به دنیا عمرخواه

حالا از نگاه خودمان داریم نگاه می‌کنیم دیگر. کلاغ می‌دانی یک پرنده‌ای که خیلی عمر می‌کند. می‌گوید این قارقاری که کلاغ دارد می‌کند، هی دارد می‌گوید من عمر می‌خواهم.

هم‌چو ابلیس از خدای پاک فرد / تا قیامت عمر تن درخواست کرد

می‌گوید مثل ابلیس، ابلیس هم از خدا چه خواست؟ ﴿قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ (اعراف: ۱۴) خدایا به من یک عمری بده تا قیامت زنده باشم. می‌گوید کلاغ هم مثل همان از خدا عمر می‌خواهد.

گفت انظرنی الی یوم الجزا / کاشکی گفتی که تبنا ربنا

عمر بی توبه همه جان کندنست / مرگ حاضر غایب از حق بودنست

کسی اگر با خدا نباشد، زنده بودنش چه ارزشی دارد؟ مردن است.

عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود / بی‌خدا آب حیات آتش بود

آن هم از تاثیر لعنت بود کو / در چنان حضرت همی‌شد عمرجو

می‌گوید می‌دانی چرا شیطان از خدا عمر طولانی خواست؟ چون در قرآن اول می‌گوید خدا لعنتش کرد، خدا از درگاه خودش دور کرد چون سجده نکرده بود. می‌گوید چون لعنت شد، چون از رحمت دور شد، نتیجه‌اش این شد که حالا از خدا عمر می‌خواهد.

از خدا غیر خدا را خواستن / ظن افزونیست و کلی کاستن

می‌گوید اگر کسی از خدا، غیر خدا را بخواهد، فکر می‌کند دارد یک چیز زیادی می‌خواهد ولی دارد خودش را کم می‌کند.

خاصه عمری غرق در بیگانگی / در حضور شیر روبه‌شانگی

عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم / مهلم افزون کن که تا کمتر شوم

خدایا عمر بیشتری بده تا من کمتر شوم.

تا که لعنت را نشانه او بود / بد کسی باشد که لعنت‌جو بود

عمر خوش در قرب جان پروردنست / عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست

حالا کلاغ عمر طولانی داشته باشد، خاصیتش چیست؟ چه کار می‌کند؟ کلاغ هرچه بیشتر عمر می‌کند به قول مولوی بیشتر سرگین می‌خورد، فضولات می‌خورد.

 

هشدار قرآن درباره عمر

می‌گوید یک کسی مثل کلاغ است، هی می‌گوید عمر بیشتر تا بیشتر فضولات بخورم. یک کسی می‌گوید نه، خدایا من می‌خواهم باشم ولی می‌خواهم باشم که از این بدی‌ها و از این کثافت‌کاری‌ها دور شوم، از این فرصتم می‌خواهم درجات بالای انسانیت را به دست بیاورم، نه اینکه باشم که بیشتر بخورم، بیشتر باشم تا کثافت‌کاری بیشتری بکنم.

پس هر چقدر عمر بیشتر، مسئولیت انسان بیشتر. ببینید قرآن می‌گوید:

﴿وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾ (فاطر: ۳۷)

«و آنان در آنجا فریاد برمی‌آورند: ای خداوندگار ما، ما را بیرون بیاور، تا کاری شایسته غیر از آنچه می‌کردیم انجام دهیم. مگر شما را به‌اندازه‌ای عمر ندادیم که هر کس پند گرفت در همان مدت پند می‌گیرد؟ و هشداردهنده نزد شما آمد؛ پس بچشید که ستمگران حمایتگری ندارند.»

تو جهنم فریاد می‌زنند: خدایا ما را از جهنم بیاور بیرون، برگردیم شاید درست زندگی کنیم. بعد خدا چه جواب می‌دهد؟ جواب خدا این است: آیا من به شما عمر به اندازه‌ای ندادم که کسانی که اینقدر عمر کردند دیگر بیدار شدند، متذکر شدند؟ کسی اگر می‌خواست بفهمد، پند بگیرد، بیدار شود، در این مقدار عمر باید بیدار می‌شد. الان که آمده در جهنم می‌گوید خدایا فرصت بده، حالا آن مقدار به تو عمر ندادم که بفهمی؟

 

درجات مسئولیت بر اساس سن

در روایات من نگاه کردم، روایاتش مختلف است. از روایت ۱۸ سالگی داریم. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند:

و سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ فَقَال: «تَوْبِیخٌ لِابْنِ ثَمَانِیَة عَشْرَة سَنَة» من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۸۶)

«سرزنش برای فرزند هجده ساله است.»

کسی که خدا ۱۸ سال به او عمر داده، یعنی به اندازه‌ای عمر داده که دیگر باید بفهمد راه زندگیش را. حالا یک کسی ۱۸ ساله، خدا به او عمر نداد؟ پس از او مسئولیت نمی‌خواهد. حالا این بچه بود، ولی ۱۸ سال به تو عمر دادم، دیگر باید عاقل شده باشی، باید انسان شده باشی. بعد حالا همین‌طور هی در درجات بعدی عمر، مسئولیت سنگین‌تر است.

مثلاً در یک روایت دیگر از امام صادق (علیه‌السلام) است:

إنَّ العَبدَ لَفي فُسحَةٍ مِن أمرِهِ ما بَينَهُ و بَينَ أربَعينَ سَنَةً، فإذا بَلَغَ أربَعينَ سَنَةً أوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى مَلَكَيهِ: إنّي قَد عَمَّرتُ عَبدي عُمرا فَغَلِّظا وشَدِّدا وتَحَفَّظا وَاكتُبا عَلَيهِ قَليلَ عَمَلِهِ و کَثيرَهُ وصَغيرَهُ وكَبيرَهُ (أمالی صدوق، ص ۶۱)

«آدمی تا چهل سالگی میدان دارد؛ چون به چهل رسید، خداوند عزّ و جلّ به دو فرشته‌اش وحی فرماید که: من بنده‌ام را عُمرِ به اندازه دادم، پس در کار او سخت‌گیری کنید و کارهایش را از کم و زیاد و خُرد و کلان حفظ کنید و بنویسید.»

وقال النبي (صلى الله عليه وآله):

أبناء الأربعين زرع قد دنا حصاده، وأبناء الخمسين ماذا قدّمتم وماذا أخّرتم؟ أبناء الستين هلمّوا إلى الحساب لا عذر لكم، أبناء السبعين عدّوا أنفسكم من الموتى (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۵۷)

«[ای] چهل ساله‌ها! کِشته‌ای هستید که هنگام درویدنش نزدیک شده است؛ پنجاه ساله‌ها! چه پیش فرستادید و چه پس نهادید؟ شصت ساله‌ها! به سوی حساب روید که دیگر عذری ندارید، هفتاد ساله‌ها! خود را از مردگان شمارید.»

ببینید هر چقدر عمر بیشتر، مسئولیت سنگین‌تر و مواخذه شدیدتر.

وقال النبي (صلى الله عليه وآله):

مَنْ عَمَّرَهُ اللَّهُ سِتِّینَ سَنَة فَقَدْ أَعْذَرَ إِلَیْهِ (بحار الأنوار، ج۱۲، ص۲۸۵)

«کسی که خدا شصت سال عمر به او داده، راه عذر را بر او بسته است.»

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید:

فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى شِقْوَةٍ (الکافي ج۱ ص۲۹۹)

«پس چقدر حسرت دارد برای هر اهل غفلتی که عمرش حجتی بر ضد او باشد یا روزهایش او را به بدبختی بکشاند.»

وای به حال کسی که عمرش عامل حسرت او است، روزهایی که گذرانده باعث بدبخت‌تر شدن او است، هر روز گناه بیشتر، هر روز از خدا دورتر. پناه می‌بریم به خدا.

 

مرگ زودرس؛ کرامت الهی

به خاطر همین هست که در روایت، خدا بعضی‌ها را به خاطر اینکه دوست‌شان دارد زودتر می‌برد:

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْ لِلْمُؤْمِنِ أَجَلاً فِي اَلْمَوْتِ، يُبْقِيهِ مَا أَحَبَّ اَلْبَقَاءَ، فَإِذَا عَلِمَ مِنْهُ أَنَّهُ سَيَأْتِي بِمَا فِيهِ بَوَارُ دِينِهِ قَبَضَهُ إِلَيْهِ مُكَرَّماً

«خدا برای مؤمن اصلاً اجل قرار ندادم تا وقتی که فکر می‌کند خوب است زندگی برای او باعث کمال است باعث رشد است اما یک وقت‌هایی است یک مؤمنی را که خدا دوست دارد می‌بیند اگر الان نبرد او را یک حادثه‌ای یک اتفاقی در زندگی او پیش می‌آید یک پستی به او می‌دهند یک موقعیّتی پیش می‌آید یک صحنه گناهی پیش می‌آید یک اتفاقی قرار است بیفتد که بدبخت شود دین او از بین رود خدا می‌گوید من این را چون دوستش دارم زودتر می‌برم برای اینکه بدبخت نشود.»

خدا می‌گوید من برای مؤمن اصلاً اجل قرار ندادم. تا وقتی که فکر می‌کند خوب است، زندگی برای او باعث کمال است، باعث رشد است. اما یک وقت‌هایی یک مؤمنی را که خدا دوست دارد می‌بیند اگر الان نبرد او را، یک حادثه‌ای، یک اتفاقی در زندگی او پیش می‌آید، یک پستی به او می‌دهند، یک موقعیّتی پیش می‌آید، یک صحنه گناهی پیش می‌آید، یک اتفاقی قرار است بیفتد که بدبخت شود، دین او از بین رود. خدا می‌گوید من این را چون دوستش دارم زودتر می‌برم برای اینکه بدبخت نشود.

این خیلی مهم است. حالا آدم می‌فهمد چرا امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای مکارم اخلاق می‌گوید خدایا اگر قرار است بودن من به ضررم تمام شود، زودتر من را ببر.

 

عمر در دعای ابوحمزه

در دعای ابوحمزه هم شما می‌بینید امام سجاد (علیه‌السلام) باز از خدا طول عمر می‌خواهد، اما طول عمر با خیر و برکت.

از مجموع این را ما می‌فهمیم: بودن انسان در دنیا، طولانی شدن عمر در دنیا بزرگترین نعمت خداست. چرا؟ به خاطر اینکه ما تنها سرمایه‌ای داریم که برای اینکه به خدا نزدیک شویم، برای اینکه مقام بالاتر ببریم، برای اینکه ثواب بیشتری کسب کنیم، برای اینکه خدا لطف بیشتری به حق دل ما کند، عمر ما است. من هر چه بیشتر عبادت کنم، هر چه بیشتر خدمت کنم، هر چه بیشتر محبت به مردم کنم، به خدا نزدیک‌تر می‌شوم. خوب این باید فرصت داشته باشم، عمر بیشتر خدا به من بدهد. ولی مشروط به اینکه بدانم ماندن من برای این است. اما اگر قرار است ماندن من شود چراگاه شیطان، نمی‌خواهم.

در دعای ابوحمزه ماه رمضان می‌خوانیم:

وَاجْعَلْنى‌ مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيْتَ عَنْهُ وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَةً فِى أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ اسْبَغِ الْكَرامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْشِ (اقبال الأعمال، ص ۷۴)

«مرا چون کسی قرار ده که عمرش را دراز و کردارش را نیکو گردانیده‌ای و نعمتت را بر او تمام کرده‌ای و از وی خرسندی و زندگی خوش همراه با پایدارترین شادمانی و کامل‌ترین کرامت و معیشت عطایش فرموده‌ای.»

خدایا من را جزو کسانی قرار بده که عمر طولانی به آنها می‌دهی ولی اعمال‌شان هم خوب است، نعمت کامل کن. حالا که به من عمر دادی، یک کاری کن که عمرم را صرف خودت کنم، از من راضی باشی.

 

نتیجه‌گیری

خدایا چقدر خوب است خدا به کسی عمر طولانی بدهد و این عمر طولانی را به او توفیق بدهد که صرف خودش کند، صرف عبادت کند، صرف خدمت به مردم کند.

وقتی که این سؤالی که گفت خدا حتماً از من می‌پرسد که عمرت را چه کار کردی، من بنشینم فکر کنم می‌خواهم چه جواب بدهم. خدایا من عمرم را صرف این کردم که مثلاً بخورم بخوابم، حالا بالاخره گذشت دیگر؟ یا نه، خدایا من صرف کردم بخورم بخوابم تا خدمت کنم، بخورم بخوابم تا عبادت کنم، بخورم بخوابم تا محبت کنم. همه اینها تفریح می‌کنم برای اینکه بیشتر بتوانم خدمت کنم، ورزش می‌کنم برای اینکه بیشتر بتوانم مطالعه کنم، شادی می‌کنم، استراحت می‌کنم، می‌خوابم، همه آن به نیت این است که می‌خواهم مفید باشم. نه اینکه من استراحت می‌کنم برای اینکه استراحت کنم، نه اینکه می‌خورم برای اینکه بخورم، نه اینکه هستم برای اینکه هستم. نه، خدایا من هر کاری می‌کنم می‌خواهم برای تو باشد، می‌خواهم نتیجه‌اش برای ارتقا درجه‌ام باشد.

از خدا بخواهیم به برکت امام زین‌العابدین (علیه‌السلام)، به برکت این دعای زیبا، چنین عمر طولانی، عمر با برکت و عمر همراه با طاعت و مغفرت به همه ما عنایت بفرماید.

وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمْرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمْرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ، قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ

«و عمر مرا تا زمانی که صَرف طاعت تو شود طولانی کن، و هرگاه عمرم چراگاه شیطان بود، جانم را بگیر و به سوی خود ببر، پیش از آنکه ناخشنودیت به سویم سبقت گیرد یا خشمت بر من استوار گردد.»

بعدی: ۲۴ـ دغدغه عیوب!

قبلی: ۲۲ـ نیّت رشد

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است