در ادامه شرح دعای مکارمالاخلاق امام زینالعابدین (علیهالسلام) در صحیفه سجادیه، به بخش نهم از این دعا رسیدهایم. بخشی که بعد از فرازهای قبلی که همه صحبت از گذشت، دوستی و محبت و نیدیدن خود بود، اینجا شیوه مقابله با کسانی که این گذشتها در آنها تأثیر نمیگذارد و میخواهند به ما ستم کنند، ظلم کنند و حرف و نظر خودشان را به ما تحمیل کنند، بیان میشود.
در جلسه قبل در رابطه با کسانی که ظلم میکنند صحبت کردیم که حضرت از خدا خواستند:
وَ اجْعَلْ لِی یَداً عَلَی مَنْ ظَلَمَنِی
خدا کاری کن کسی که به من میخواهد ظلم کند، من قدرت و توان برای مقابله با ظلم او داشته باشم. برخلاف آنچه گاهی گفته میشود که ادیان آمدند فقط بگویند صبر کنید، تحمل کنید، گذشت کنید، توسری بخورید – طوری نیست. دیدیم که حضرت میگویند نه، من باید قدرت داشته باشم در مقابل کسی که به من ظلم میکند.
درخواست قدرت بیان
حال عبارت بعدی این است:
وَ اجْعَلْ لِي … لِسَاناً عَلَى مَنْ خَاصَمَنِي
«و برای من در برابر کسی که با من دشمنی و نزاع میکند زبانی قرار بده.»
کسانی که با من دشمنی و خصومت میکنند، جدل میکنند، بحث میکنند و میخواهند حرف خودشان را بر من تحمیل کنند، خدا به من زبانی بدهد که بتوانم جوابشان را بدهم. من بتوانم در مقابل این نزاعها، حرفها، خصومتها و جدلهای دیگران حرفی برای گفتن داشته باشم. اینطور نباشد که دیگران تبلیغ میکنند علیه من، علیه دین من، علیه حقوقم و همه چیز را شانتاژ میکنند، تبلیغات میکنند، بعد من هم بنشینم نگاهشان کنم و نتوانم حرفی بزنم. نه، من حجت، دلیل و استدلال قوی داشته باشم.
معنای لسان و خصومت
در این عبارت «لسان» مطرح شد که معنیاش زبان است، که در واقع اشاره است به زبان گویا، لسان بلیغ و لسانی که بتواند حرفش را بیان کند – یعنی کنایه از حجت و برهان داشتن است.
«خَاصَمَنِي» نیز مطرح شده که خصم از ماده خَصَمَه به معنی هر نوع تضاد و دشمنی است، شامل نزاع، جدل و بحث. البته بیشتر در جایی و در دشمنیهایی به کار میرود که بگو مگو و حرف و حدیث در آن است – میخواهد کسی چیزی را در حرف به انسان اجبار کند.
در سوره زمر نیز آمده:
﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ﴾ (الزمر: ۳۱)
«سپس شما روز قيامت پيش پروردگارتان مجادله خواهيد كرد.»
یعنی روز قیامت همه در نزد خدا که حاضر میشویم، آنجا تازه بحثها شروع میشود. میگوییم این تقصیر او بود، او من را گمراه کرد، این باعث شد، من نمیخواستم. این بگو مگوها و مجادلهها از تعبیر «تَخْتَصِمُونَ» مخاصمه کردن این معنا برمیآید.
اهمیت لسان و بیان در قرآن
اولین نکته که در این عبارت میبینیم، اهمیت لسان و اهمیت بیان از نگاه قرآن و عترت است. قرآن در سوره نحل به ما میفرماید:
﴿ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ (النحل: ۱۲۵)
«با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى.»
دعوت به راه خدا با حکمت – آدم بخواهد با حکمت، سخنان محکم و قوی به راه خدا دعوت کند، نیازمند چیست؟ اینکه یک زبان گویایی داشته باشد. موعظه داشته باشد، موعظه حسنه، پند بدهد به دیگران – این هم باز نیازمند زبان گویا داشتن است. با اینها با روشی که نیکوتر و زیباتر است بحث کن و جدال کن.
پس در قرآن استفاده از زبان در تبلیغ دین و ترویج دین، موعظه، جدال احسن توصیه شده است.
نقش بیان در مأموریت انبیاء
حتی انبیاء الهی، مسئله بیان در مأموریت و رسالتشان نقش مهمی داشته است. حضرت موسی وقتی خدا او را مأمور به رسالت کرد و گفت برو فرعون را دعوت کن، خواسته حضرت موسی از خدا این بود:
﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ (القصص: ۳۴)
«و برادرم هارون از من زبانی گویاتر دارد، پس او را بهعنوان پشتیبان با من بفرست تا مرا تأیید کند. من واقعاً از اینکه مرا تکذیب کنند بیم دارم.»
خدایا میروم، ولی چون هارون برادر من زبان بهتری از من دارد، فصیحتر حرف میزند، زبان گویاتری دارد، او را بفرست که پشتیبان من باشد، دستیار من باشد، کمکم کند. این نشان میدهد در مأموریتهای الهی هم این زبان داشتن و بیان داشتن ارزش مهمی دارد.
یا در مورد حضرت داوود قرآن میگوید:
﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ﴾ (ص: ۲۰)
«و پادشاهیش را استوار کردیم و او را حکمت و کلام فیصلهدهنده عطا کردیم.»
سلطنت و ملک داوود که یک ملک مستحکم و قوی، پادشاهی عظیم به او دادیم، در کنارش حکمت و فصلالخطاب هم به او عطا کردیم. یعنی اینقدر اهمیت دارد که یک کسی که در مصدر حکومت و ملک عظیم هست، در کنارش مسئله حکمت داشتن و فصلالخطاب – یعنی حرفی میزند که دیگر حرف آخر است، فصلالخطاب است – این را هم به او دادیم.
جواز دفاع کلامی
حتی قرآن از جواز قول سوء و جواز بد حرف زدن هم یک جاهایی به ما داده. میگوید:
﴿لَّا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا﴾ (النساء: ۱۴۸)
«خدا بلند کردن صدا به گفتار بد را دوست ندارد؛ مگر کسی که به او ستم شده باشد. و خدا همواره شنوا و داناست.»
خدا بد حرف زدن و بلند حرف زدن و صدا بلند کردن را دوست ندارد. در مکتب ما ظلمپذیری و توسری خوردن مقبول نیست. اگر ظلم میشود، صدایت را بلند کن، از خودت دفاع کن، خوار و ذلیل در مقابل ظلم نباش. یک جاهایی لازم است آدم بتواند صدایش را بلند کند، یک جایی لازم است بتواند از حق خودش دفاع کند – اینجا اشکالی ندارد. خدا میگوید من بلند حرف زدن و بد حرف زدن را دوست ندارم، ولی وقتی که ظلم شد، عیب ندارد، برای دفاع جایز است.
روایات درباره اهمیت زبان
در روایات هم مسئله زبان و اهمیت زبان فراوان است. از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه وآله):
جَمَالُ اَلرَّجُلِ فَصَاحَةُ لِسَانِهِ (شهاب الأخبار، ج ۱، ص ۷۳)
«زیبایی مرد به گویا بودن زبانش است.»
ذَلاقَةُ اللِّسانِ رأسُ المالِ (جامع الأخبار، ص ۶۳۱)
«سرمایه انسان این است که بیان روان داشته باشد.»
یعنی یک وقتی کسی نه قیافه دارد نه چیز دیگر، ولی زبانش میتواند همه کارهایش راه بیندازد، اینقدر میتواند کار را پیش ببرد.
یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام):
مِن بُرهـانِ الفَضـلِ صائبُ الجَـوابِ (غرر الحكم، حدیث ۹۴۱۷)
«اینکه آدم بتواند در موقعیتهایی جواب درست بدهد. همانطوری نماند، در جواب دادن بلد باشد جواب بدهد، اطلاعات کافی داشته باشد، بیانش را داشته باشد، بتواند از حق خودش دفاع کند.»
قوی بودن در برابر ظلم پذیری نباشد
همه اینها را گفتم تا برگردم به آن نکتهای که جلسات پیش هم روی آن تأکید کردم و آن این بود که دین ما، قرآن ما و اهل بیت به ما توصیه میکنند که ظلمپذیر نباش، به ما توصیه میکنند که توسری خور نباش، حرف بلد باش بزنی و بلد باش از خودت دفاع کنی، به تهته نیفت، قوی باش.
اما معنیاش این نیست که حالا که قرار است من ظلمپذیر نباشم، حالا که قرار است بلد باشم جواب بدهم به دیگران، خوب است که پس همه جا جواب بدهم. با اینکه به ما توصیه میکند قوی باش، ببینید قوی بودن معنایش این نیست که به ما توصیه کند دین که هرکس بد گفت جوابش را بده، هرکس با تو بحث کرد حالش را بگیر، نشانش بده که دارد غلط میگوید. نه!
هشدار از جدل و مراء
اینقدر فراوان در دین به ما توصیه شده که:
إيّاكُم والمِراءَ والخُصومَةَ فإنّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ علَى الإخوانِ ويَنبُتُ علَيهما النِّفاقُ (الكافي، ج ۱، ص ۳۰۰)
بپرهیزید از جر و بحث کردن، از جدل کردن، از بحث کردن با هم. چرا؟ چون این جر و بحث کردن و دشمنی در لفظ کردن، خاصیتشان چیست؟ دل را بیمار میکند، روابط بین شما را با دوستانتان خراب میکند، بعد هم کمکم منجر به نفاق میشود، منجر به دورویی میشود.
یا در روایت دیگری از امیرالمؤمنین (علیهالسلام):
المُخاصَمَةُ تُبْدي سَفَهَ الرّجُلِ ولا تَزيدُ في حَقِّهِ (غرر الحكم، حدیث ۱۵۵۱)
این نکته مهم و آموزنده است. میگوید وقتی شما با یکی بحث میکنید، در بحث کردن و جدل کردن نتیجهای که حاصل میشود چیست؟ فقط مشکل خودت ظاهر میشود. بالاخره یک جا کم میآوری، یک جایی یک چیزی را نمیتوانی جواب بدهی، یک جا بالاخره سفاهت و نادانی من رو میشود وقتی با یکی بحث میکنم. «ولا تَزيدُ في حَقِّهِ» با بحث و جدل هیچی هم آخر حل نمیشود، با بحث و جدل هیچ مشکلی حل نمیشود.
تجربه شخصی و طبیعت بحث
به خودم ارجاع میدهم – شما را به خاطرات خودتان. فکر کنید آیا تا الان در طول عمرتان شده در موضوعی – بحث سیاسی، بحث خانوادگی، بحث با یک کسی – جر و بحث کرده باشید که آخر جر و بحث بگویید الحمدلله ما بحث کردیم، توانستم قانعش کنم؟
وقتی شما وارد بحث میشوی با یک کسی، از دو حال خارج نیست – یعنی طبیعت انسان این است. وقتی وارد جر و بحث میشود با یک کسی، یا میخواهد به زور حرف خودش را به کرسی بنشاند، بعد مجبور میشود مبالغه کند، یک خورده چربش کند، یک خورده دروغ قاطی کند، یک خورده چیزهایی که خودش قبول ندارد را بگوید – این هم هست، این باعث گناه میشود. یا اینکه میگوید من برای اینکه بحث سر و ته کم بیاید، یک جاهایی باید کوتاه بیایم، میگویم ولش کن.
مَن بالَغَ في الخُصومَةِ أَثِمَ ومَن قَصّرَ فيها ظَلَمَ ولا يَستَطيعُ أنْ يَتَّقيَ اللَّهَ مَن خاصَمَ (نهج البلاغة، الحكمة ۲۹۸)
یکسری حرف و حقها هم مجبور شدی از آن رد شوی – این هم ظلم است. کسی که جر و بحث میکند اصلاً نمیتواند تقوا را رعایت کند. یعنی این نمیتواند، خیلی نادر است، خیلی سخت است.
راه حل: اجتناب از بحث
پس راه حل چیست؟ راه حل این است اصلاً وارد بحث نشود، اصلاً با کسی وارد بحث نشویم به طور کل. مگر میشود؟ آره میشود.
ممکن است بگویند: مگر خودت الان آیه نخواندی «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؟ مگر نگفتی «ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؟ من میخواهم دعوت کنم به دینم، به عقایدم، میخواهم آنچه را که درست میدانم به دیگران بگویم.
دعوت با جدال فرق دارد، موعظه با جدال فرق دارد. دعوت یعنی یک کسی هست، من به او میگویم بیا این حرف حق ما را، دوست داری بپذیر. با او بحث ندارم. میگوید دوست ندارم، میگویم خیلی خب، مخلص شما هستم، دوست نداری که نداری. من وظیفه داشتم بیایم بنشینم اینجا دینم را به شما توضیح بدهم. وظیفه داشتم در کانالم بنویسم، در شبکههای اجتماعی بنویسم، در روزنامه، در کتاب بنویسم، بگویم این دعوت من از دین است. طرف میگوید قبول ندارم، خیلی خب، باشد، با هم رفیقیم، کاری نداریم، بحث که نداریم.
موعظه و گفتگو
موعظه – من خودم را موعظه میکنم، دیگران موعظه میکنم، چه اشکال دارد؟ ولی طرف میخواهد شروع کند به بحث کردن. نخیر! قبول ندارم. خب که قبول نداری، چشم، اصلاً ما دعوا نداریم که. ما که بنا نداریم که با هم بحث کنیم. که قبول نداری، خیلی خب، هر کسی یک عقیدهای دارد، عقیدهاش محترم است، چشم.
آن «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» که به پیغمبر میگوید، «وَلا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» چون جدال معمولاً سخت است، جدال معمولاً همراه با بیتقوایی است، جدال معمولاً اعصاب خوردی است، اینکه فقط در شرایط جدال احسن اشکالی ندارد.
جدال احسن چیست؟
جدال احسن یعنی چه؟ یعنی یک نفر میآید میگوید من نظرم این است، شما نظرت این است. حالا من واقعاً میخواهم محک بزنم، من واقعاً میخواهم ببینم اگر اشتباه میکنم متوجه اشتباهم شوم. خب این میشود جدال احسن، تا زمانی که طرف مقابل دوست دارد بداند، بشنود و یاد بگیرد، ولی نظرش با من فرق دارد. من هم دوست دارم ببینم، بشنوم، نظرم با او فرق دارد. من نظرم را میگویم، او هم نظرش را میگوید. این خیلی خوب است، این همانی است که گفتگو میگوییم بکنیم، دیالوگ، بسیار مفید.
دیالوگ کردن و جدال احسن – من میگویم او میگوید، بالاخره یک چیزی من یاد میگیرم، یک چیزی او یاد میگیرد. هرجا من بفهمم اشتباه کردم نظرم را عوض میکنم، میبینم او هم واقعاً اگر بفهمد یک جا اشتباه کرده نظرش را عوض میکند. این میشود جدال احسن.
ولی وقتی من نظر خودم را انتخاب کردم، او هم نظر خودش انتخاب کرده، برای چه بحث میکنی که چه شود؟ جز اینکه این خاصیتها …
امام علی (علیهالسلام) میفرماید:
اَلْمِرَاءُ بَذْرُ اَلشَّرِّ (عیون الحکم، ج ۱، ص ۳۳)
«بگو و مگو کردن بذری است که از آن فقط شر تولید میشود، چیز دیگر از آن در نمیآید.»
امام صادق (علیه السلام) میفرماید:
إيّاكُم والخُصومَةَ ، فإنَّها تَشْغَلُ القَلبَ ، وتُورِثُ النِّفاقَ ، وتُكْسِبُ الضَّغائنَ (الكافي: ۲/۳۰۱/۸)
رابطه شما را خراب میکند.
احترام به نظرات مختلف
با هم رفیقیم. این استقلالی است، او پرسپولیسی است، او راستی است، این حزب اللهی است، او اصلاح طلب است، هر کسی نظر خودش را دارد. چه اشکالی دارد؟ اصلاً این سلطنت طلب است، این ولایی است. خب این نظرش است، خب چه کار کنم مثلاً؟ با او بحث کنم او نظرش عوض میشود؟ نمیشود. چرا رفاقتمان را خراب کنیم؟ چرا کینه بگیریم؟
بگویم ما در کلی مسائل با هم رفیقیم، مشترکیم. بیاید راجع به مشترکاتمان حرف میزنیم. چرا راجع به اختلافاتمان باشد؟ اگر سؤال داشتی من جواب میدهم، اگر من سؤال داشتم از تو میپرسم، ولی وقتی من نظرم را انتخاب کردم، تو هم نظرت را انتخاب کردی، بحث نداریم. اصلاً بحث نمیکنیم.
تأکید بر ترک بحث حتی هنگام محق بودن
حتی اگر تو مطمئنی که حق با تو هست – اکثر بحثهایی که میکنیم با همدیگر واقعاً همه روی هواست. یک چیزی شنیدیم طرفدار پرسپولیس شدیم، او چیزی شنیده طرفدار چیز دیگر شده. همه بحثهایمان همانطوری است دیگر – سر سیاسی، سر چیزهای دیگر هم. این در خانوادهاش این را گفتند، او در خانوادهاش این را گفتند، اینطوری عادت کردیم. اگر نه واقعاً معلوم نیست حق با کی است.
ولی به ما میگوید حتی اگر تو مطمئنی حق با تو است، رسول الله (صلوات الله علیه وآله) میفرماید:
لايَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإيمانِ حتّى يَدَعَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّا (منية المريد، ص ۱۷۱)
«کسی ایمانش کامل نمیشود مگر اینکه بگو مگو و بحث را کنار بگذارد، حتی اگر مطمئن است که حق با اوست.»
یا میفرماید:
أورَعُ النّاسِ مَن تَركَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّا (الأمالي للصدوق، ص ۴۱، ح ۷۳)
«پارساترین و پرهیزگارترین انسانها کسی است که حتی هر جا حق با او هست، بحث نمیکند.»
چه خاصیتی دارد من بحث کنم؟ برای چه بحث کنم؟ بیخودی فقط اعصابمان خورد میشود، فقط رابطههایمان خراب میشود.
تجربه شخصی نویسنده
واقعاً من خودم به عمر خودم دارم فکر میکنم، چقدر حسرت میخورم! چقدر بحث سیاسی کردم بیخودی تو جوانی! حتی چقدر بحث اعتقادی کردم! من شاید یک ۱۰-۱۵ سال را اینترنت کار اصلیم این بود: مینشستم مناظره میکردم با آتئیستها، مناظره میکردم با سنیها، مناظره میکردم با این و آن. الان کلی مناظرههای من حتی بعضی مناظره من کتابش هم چاپ شده.
مناظرههای من – ببین یک وقت این مناظره خاصیتش این است که میگویم من که میدانم این طرف اصلاً نظرش را انتخاب کرده، عوض نمیکند، ولی من با این گفتگو میکنم دیگران یک چیزی یاد بگیرند. حالا این باز خوب است – یعنی من دارم مناظره میکنم تا دیگران یاد بگیرند.
ولی یک وقتهایی هست که هدف من این است که بحث میکردم برای اینکه مثلاً طرف شیعهاش کنم. آخر برای چه؟ خب نشود شیعه. اهلبیت اصلاً با این مخالف بودند. همهاش میگفتند هیچکس را دعوت نکنید. اگر خیلی هنر دارید، میخواهید یک کسی را شیعه کنید، آدم خوبی باشید، اخلاقتان خوب باشد، او شما را ببیند شیعه میشود. ولی با بحث و جدل کسی شیعه نمیشود.
آسیب به روابط خانوادگی
در روابط خانوادگی، در روابط والدین با فرزند، در خیلی از خانوادهها چقدر از هم پاشیدند سر بحثها! بحثهای سیاسی – برادر با برادر قهر کردند سر بحث اینکه این، این طرفی است، او آن طرفی است.
بچه یک چیزی میگوید، پدر شروع میکند با او بحث کردن که تو اشتباه میکنی. بچه وقتی من با او بحث کنم، بگویم تو اشتباه میکنی، هیچ وقت او قبول نمیکند اشتباه کرده. اگر من توانستم با رفتارم به او نشان بدهم که اشتباه میکند، خب هنر کردم. ولی وقتی بحث میکنم، نهایتاً چه اتفاقی میافتد؟ نهایت او میگوید در دلش میگوید که خوب کردم، در ظاهر ممکن است بگوید باشد، ولی رابطهاش با من چه کار میکند؟ رابطهاش با من سردتر میکند، مخفیتر میکند، از من بیشتر مخفیکاری میکند. هیچ خاصیتی هم پیدا نمیشود.
حدیث زیبای امام حسین (علیهالسلام)
یک حدیث خیلی زیبا از امام حسین (علیهالسلام) – امام حسین برایمان خلاصه نشود فقط در روز عاشورا. امام حسین یک الگو است. این حدیث خیلی زیباست:
الإمامُ الحسينُ عليه السلام ـ لرجُلٍ قالَ لَهُ : اجلِسْ حتّى نَتَناظَرَ في الدِّينِ: «يا هذا أنا بَصيرٌ بدِيني مَكشوفٌ علَيَّ هُداي، فإن كُنتَ جاهِلاً بدِينِكَ فاذهَبْ واطلُبْهُ، ما لي ولِلمُماراةِ ؟! وإنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرّجُلِ ويُناجيهِ ويقولُ : ناظِرِ النّاسَ في الدِّينِ كيلا يَظُنّوا بكَ العَجزَ والجَهلَ!» (بحار الأنوار، ج ۲، ص ۱۳۵)
یک نفر آمد به امام حسین گفت: بیا بنشین مناظره کنیم، بحث کنیم، بحث دینی کنیم. این حدیث میگوید حضرت فرمود: من که میدانم دینم را انتخاب کردم، هدایت میدانم. شما اگر سؤال دارید، اشکالی دارید، خب برو بپرس. مناظره برای چه؟
بعد ببینید میفرماید: من را با بحث و جدل چهکار؟ این خیلی نکته مهمی است، خیلی نکته ظریفی است. اصلاً شیطان شگردش این است: میآید وسوسه میکند، میگوید بیا بنشین در امور دینی با دیگران مناظره کن.
ما شیعهها برحقیم، خب برای چه؟ امام حسین میگوید اگر خودت را بکاوی، درون دلت را بکاوی، میبینی که هیچ هدف و نیّتی جز اینکه بگویی ما بهتریم، شما بدترین نداری. این همان خودخواهی است دیگران فکر نکنند ما عاجزیم، فکر نکنند ما ناتوانیم، ما جاهلیم. نه، نه، بحث که نداریم.
اگر شما دوست داشتی با هم گفتگو میکنیم، دوست نداشتی من به عقیده شما احترام میگذارم، شما به عقیده من احترام بگذارید. این روش، روش درستی است.
شعر سعدی
یک شعری از سعدی بخوانم عرضم را تمام کنم. در داستانی در بوستان – قسمتش که فقط ربط به بحث ما دارد – خیلی قشنگ گفته. سعدی یکسری علمایی و دانشمندهایی داشتند با هم بحث میکردند. بعد اینطوری توصیف میکند:
گشادند بر هم در فتنه باز/ به لا و نَعَم کرده گردن دراز
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ/ فتادند در هم به منقار و چنگ
یکی بی خود از خشمناکی چو مست/ یکی بر زمین میزند هر دو دست
فتادند در عقدهٔ پیچ پیچ/ که در حل آن ره نبردند هیچ
کهن جامه در صف آخرترین/ به غرش در آمد چو شیر عرین
میگوید این آقایان علما همه داشتند با هم بحث و جدل – تو درست میگویی، قبول دارم، ندارم. اینکه میگوید یک ژندهپوشی آن ته مجلس نشسته بود، یک دفعه ندا بلند کرد:
بگفت ای صنادید شرع رسول/ به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی
آدم باید دلیل قوی داشته باشد. اینکه هی اصرار کند من دارم درست میگویم، نه تو اشتباه میکنی، خب که چه؟ هرچه این رگ گردن بزند بیرون، بگویم من درست میگویم، این یعنی مثلاً طرف قبول میکند؟
جمعبندی
بخاطر همین ببینید این دعای امام سجاد (علیهالسلام):
وَ اجْعَلْ لِي … لِسَاناً عَلَى مَنْ خَاصَمَنِي
«و برایم در برابر کسی که با من دشمنی و نزاع میکند زبانی قرار بده.»
حالا ما معنیاش را بهتر میفهمیم که یعنی: خدایا یک کاری کن من دلایل قوی داشته باشم برای همه چیز. من تابع برهان، حجت و دلیل باشم در زندگیم. اگر کسی خواست خصومت کند با من، بحث کند با من، من جوابش را دارم. اینطوری نیست که توسری بخورم. اینطوری نیست که هرکسی هرچه گفت بگویم باشد. نه، من مستحکمم در نظرم، در عقیدهام، در دینم، در هر موضوعی که راجع به آن فکر کردم و انتخاب کردم.
اما حالا این معنیاش این است که حالا شروع کنم – حالا که من دیگر رفتم مطالعه کردم – بیا بنشین بحث کنیم ببینم چه میگویی؟ نه، چرا؟ این خودنمایی است، خودخواهی است و جز آن شرحی که گفتیم نتیجهای هم برای ما حاصل نمیکند.
در بحث سیاسی، در بحث دیگر وارد نشویم، دوستیهایمان را خراب نکنیم، محبت کنیم، مشترکات را بر آن تأکید کنیم و بگذاریم هرکس هم عقیده خودش را داشته باشد و احترام بگذاریم.
انشاءالله خدا کمک کند و توفیق بدهد به این آموزهها عمل کنیم.
بعدی: ۳۸ـ پیروزی واقعی
قبلی: ۳۶ـ روش مواجهه با ظلم
مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است