مقدمه
در ادامه شرح دعای مکارمالاخلاق امام زینالعابدین علی بن الحسین (علیهالسلام) در صحیفه سجادیه به فرازهای بخش هشتم این دعا رسیدهایم. در این فرازها دیدیم که امام از خدا اصلاح رابطه خودش با مردم را طلب میکند: «وَ أَبْدِلْنِی مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمَحَبَّةَ»؛ کسانی که اهل دشمنی هستند، خدایا یک کاری کن که اینها رابطهشان با من رابطه محبت باشد و دوستی باشد.
چهارمین درخواست: جایگزینی ولایت با عداوت
امشب میرسیم به این عبارت:
وَ أَبْدِلْنِي … مِنْ عَدَاوَةِ الْأَدْنَيْنَ الْوَلَايَةَ
«و به جای دشمنی نزدیکان، دوستی در حد گردانندگی امور را نصیبم فرما.»
ما یک بار بالاتر دیدیم که امام سجاد (علیهالسلام) از خدا خواستند که عداوت و شَنَآن تبدیل به مودّت شود، کسانی که با من دشمنی میکنند دوست شوند، اهل مودّت من شوند. دوباره اینجا تقریباً این مضمون تکرار میشود با این تعبیر که «عَدَاوَةِ الْأَدْنَيْنَ الْوَلَايَةَ».
تحلیل واژگان
عداوت
عداوت یعنی دشمنی، تعدی، تجاوز و زیادهخواهی. منشأ دشمنیها این است که آدمها زیادی میخواهند، باعث میشود که بینشان اختلاف و دشمنی شود.
الأدنین
«الْأَدْنَيْن» جمع أدنی است. أدنی یعنی چه؟ ادنی از دُنو یعنی نزدیکی و قرب. پس عداوت أدنَین یعنی دشمنی کسانی که با من نزدیکاند. به جای اینکه چون نزدیکیم، فامیلیم، رفیق بودیم و دوروبر خودمان است، ولی دارد به جایش دشمنی میکند.
این را میتوان گفت اوج و بدترین حالت دشمنی است. یعنی دوست دور اگر کسی به آدم دشمنی کند خیلی آدم به او بر نمیخورد، ولی نزدیکان او بخواهند دشمنی کنند، این حالت بدی است.
بعضی از شروح صحیفه سجادیه «أدنی» را به یک معنای دیگر گرفتهاند – به معنی اینکه میگوییم آدم پستی است. «أدنی» به معنی دنائت و پستی. اگر به این معنا بگیریم، یعنی دشمنی آدمهای پست را هم کاری کن که تبدیل شود به دوستی و نه تنها به دوستی، تبدیل شود به ولایت.
مفهوم ولایت
ریشه لغوی ولایت
ولایت یک واژه و یک تعبیر قرآنی و اسلامی و دینی است که خیلی کاربرد دارد، خیلی گسترده است و یکی از کلیدهای فهم قرآن است.
کلمه ولایت از ریشه وَلَیَ است. وَلَیَ در زبان عرب: دو چیز که پشت سر هم قرار میگیرند، فاصلهای بینشان نیست، به این میگویند این وَلَیَ آن. یکی چیز را مثلاً میگویند: علیٌ یَلِی زیداً یعنی بلافاصله بعدش، پشت سرش.
بنابراین ریشه وَلَیَ یعنی یَعطی بَعده، یَعطی خَلفه بلافصل. اصل معنای ولایت این است.
معنای اصلی ولایت
در قرآن و احادیث هرجا میرسی، ولایت را یک طور معنا میکنند:
- یک بار میگویند ولایت یعنی محبت
- یک بار میگویند ولایت یعنی حکومت
- یک بار میگویند ولایت یعنی سرپرستی
- یک جا میگویند ولایت یعنی تدبیر
نه، معنای اصلی ولایت یعنی پشت سر آمدن و این پشت سر آمدن یک رابطه طرفینی ایجاد میکند. یک کسی پشت سر یک کسی دیگر است، فاصله بینشان نیست. وقتی فاصله بینشان نیست، یعنی چه؟ یعنی هیچکس نمیتواند مانع رابطه این دوتا شود، هیچ چیزی نمیتواند مانع رابطه این دو طرف شود.
بعد حالا این قرب، این نزدیکی، پشت سر هم آمدن، مصادیق متعدد میتواند پیدا کند:
- دو نفر که کنار هم هستند، هیچکس بینشان فاصله نمیتواند بیندازد، میشود دوست
- دو نفر که پشت سر هم هستند، کسی بینشان فاصله نمیاندازد، یعنی همدیگر را یاری میکنند
- یعنی اینکه پشت سر این است یعنی هوای او را دارد، تدبیرش میکند، امور او را اداره میکند
این پشت سر هم بودن، این قرب و نزدیکی و رابطه طرفینی، جاهای مختلف مصداقهایی به معنی سرپرستی، حکومت، نصرت و محبت پیدا میکند. اینها مصادیق است، نه معنای ولایت. معنای ولایت همان پشت سر هم بودن و فصل نداشتن، فاصله نداشتن است.
ولایت مطلق خداوند
خوب قرآن به ما میگوید وَلیّ کیست؟ خداست.
﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (الشورى: ۹)
«آیا به جای او گردانندگان امور و سرپرستانی برای خود گرفتهاند؟ با آنکه خداست که گردانندهٔ امور است، و اوست که مردگان را زنده میکند، و هموست که بر هر کاری تواناست.»
تنها ولیّ مطلق هستی، الله تعالی است. چرا؟ به خاطر اینکه اگر فکر کنیم همان معنی ولایت – معنی قرب، معنی عدم انفصال، معنی پشت سر آمدن، معنی به عهده گرفتن امور – امور هستی را چه کسی به عهده گرفته؟ خدا. آیا کسی و چیزی میتواند بین خدا و بندگانش و بین خدا و موجودات دیگر فاصله ایجاد کند؟ هر تدبیری و هر امری بلافصل خدا در مورد مخلوقاتش اعمال میشود. پس ولی مطلق خداست.
کسی که بر هر کاری تواناست، ولی مطلق است. از هیچ چیزی جدا نمیشود، هیچ چیزی نمیتواند بین او و چیزی که میخواهد فاصله ایجاد کند.
نمونهای از ولایت خدا
در سوره کهف قصه آن کسی که باغی داشت، خیلی مغرور بود و میگفت همه محصولات مال من است، به هیچکس هم نمیدهم. یک رعد و برقی آمد، باغ سوخت، خاکستر شد، هیچ چیزی نماند برایش. بعد شروع کرد زدن به سر خودش که الان من دستم خالی است، هیچ چیزی ندارم. بعد اینجاست خدا میگوید:
﴿هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ (کهف: ۴۴)
اینجا معلوم میشود که ولایت همه مال خدا است. هیچکس هیچ کاره نیست، به هیچ چیزی نمیشود اعتماد کرد، به هیچ چیزی نمیشود تکیه کرد، همه چیز دست خداست و اراده خدا فوق همه ارادههاست. این معنای ولیّ مطلق بودن خداست.
ولایت حقیقی و موهوم
پس تنها ولیّ، کسی که هیچ فاصلهای بین اراده او و هیچ چیزی نیست، خداست. هیچ چیزی دیگری غیر او نیست. اما ما انسانها چیزهای دیگری را به آن تکیه میکنیم. یک ولیّ حقیقی است که الله است، ولیّهای توهّم و موهوم در حیات و زندگی ما ظاهر میشوند.
خدا میگوید:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ﴾ (محمد: ۱۱)
«آن بدین سبب است که خدا سرپرست و یاور کسانی است که ایمان آوردهاند، و کافران را سرپرست و یاری نیست.»
مَوْلَى یعنی آن محلی که محل ظهور ولایت است، فقط خداست و کافرها مولایی ندارند. خوب خدا مگر ولی کافرها نیست؟ خدا ولی کافران هم هست، ولی کافری که تکیه به چیز دیگری میکند، در واقع توهم میکند به چیزهای دیگر، آنها حقیقت ندارد.
﴿وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾ (الأنفال: ۴۰)
«و اگر روی برتافتند، پس بدانید که خدا گردانندهٔ امور شماست؛ چه نیکو سرپرستی و چه حامی خوبی!»
﴿يَدْعُو لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَىٰ وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ﴾ (الحج: ۱۳)
«کسی را میخواند که زیانش از سودش نزدیکتر است. وه چه بد مولایی و چه بد همدمی!»
به پیغمبر میگوید: اگر اینها رویگردان شدند، رها کردند تو را، دست تو را خالی گذاشتند، نگران نباش، خدا مولای شما است، خدا امور شما را به عهده دارد، کسی نمیتواند اراده خدا را جلویش را بگیرد، چه خوب مولایی دارید «نِعْمَ الْمَوْلَىٰ». ولی کفار، کسانی که به غیر خدا تکیه میکنند «بِئْسَ الْمَوْلَىٰ» مولایی ندارند، چه بد مولایی انتخاب میکنند، چه بد تکیهگاهی در زندگیشان انتخاب میکنند.
ولایت مؤمنین و کافران
﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ (البقره: ۲۵۷)
«خدا گردانندهٔ امور کسانی است که ایمان آوردهاند؛ او آنها را از تاریکیها بهسوی روشنایی بیرون میآورد، ولی کسانی که حقپوشی کردهاند، سرپرستانشان جلوهگاههای گردنکشی و برتریجوییاند که از روشنایی بهسوی تاریکیها بیرونشان میآورند. آنها اهل آتشاند و همایشان در آن جاودانه خواهند بود.»
کسی که ایمان دارد، خدا امورش را به عهده دارد، اطمینان دارد، اعتماد دارد، توکل بر خدا دارد. پس کسی که به خدا تکیه کرد، خدا امورش را به عهده میگیرد، خدا کارهایش را پیش میبرد.
وَالَّذِينَ كَفَرُوا – ولی کسی که این حقیقت را نمیبیند، انکار میکند، مجبور است به یک چیزهای دیگر تکیه کند در زندگیاش: یکی به مالش، یکی به فلان رئیس، فلان مقام. أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ – کسانی که خودشان را گذاشتند جای خدا. گفتیم اینها مولیها و ولیّهای موهوماند.
«أَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ» (محمد: ۱۱) – کسانی که کافرند، مولایی ندارند. در واقع روزی که حقایق آشکار میشود، دستشان خالی است، هیچ تکیهگاهی ندارند.
تفکیک صفوف در ولایت
قرآن به ما میگوید شما باید صف خودتان، تکیهگاه خودتان، جبهه خودتان در امورتان را از هم تفکیک کنید. آیه مهمی است در سوره انفال:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَّنَصَرُوا أُولَـٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُم مِّن وَلَايَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ (الأنفال: ۷۲)
«کسانی که ایمان آورده و هجرت کردهاند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نمودهاند و کسانی که پناه دادهاند و حمایت کردهاند، آنان گردانندهٔ امور یکدیگرند؛ و کسانی که ایمان آوردهاند ولی مهاجرت نکردهاند هیچ گونه دخالتی در امور آنها ندارید مگر آنکه هجرت کنند؛ البته اگر در دین از شما یاری جویند، یاری آنان بر شما لازم است، مگر بر علیه گروهی باشد که میان شما و میان آنان پیمانی است، و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست.»
این آیه مربوط به ایام ابتدای هجرت از مکه به مدینه است. مؤمنین ایمان میآوردند، مأمور بودند هر کسی که ایمان میآورد از مکه هجرت کند به مدینه، باید خودش را جدا کند از آن صف، خودش، جبهه خودش را تفکیک کند از کفار.
قرآن میگوید: اینهایی که هجرت کردند آمدند در صف شما، شما میشوید یک جبهه، یک صف، همه امورتان دیگر مثل هم است، به عهده هم است، گردن هم است. اگر او یک مشکلی پیدا کرد، مشکل شماست، شما مشکلی پیدا کردی، مشکل او است.
ولی آنهایی که ایمان آوردند ولی هجرت نمیکنند، میگویند: نه ما هنوز میخواهیم در مکه بمانیم. قرآن میگوید: اینها دیگر ولایت ندارید شما با هم، یعنی اگر آنها به مشکلی خوردند، گردن شما نیست، مگر اینکه بیایند هجرت کنند.
بله، اگر کسی در مکه است، کفار دارند اذیتش میکنند به خاطر دینداریاش، به خاطر ایمانش، او هم از شما یاری میخواهد، شما هم یاریاش کنید. ولی با این حال میگوید: اما اگر یک گروهی هستند که شما با آنها پیمان دارید، نمیتوانید بروید کسی که با او پیمان دارید، به خاطر کسی که صف خودش را جدا نکرده از کفار و نیامده، هجرت نکرده، شما نباید بروید با آنها بجنگید چون هم پیمان شماست.
صفوف حق و باطل، ولایت را ایجاد میکند.
﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ﴾ (الأنفال: ۷۳)
«و کسانی که حقپوشی کردهاند عهدهدار امور یکدیگرند. اگر این را به کار نبندید، در زمین فتنه و فسادی بزرگ پدید خواهد آمد.»
کافرها صفشان جداست، با همدیگر ولایت دارند، بین خودشان ولایت دارند. این آیه بعد از همان آیه قبلی است که خواندم: اگر صفوف خودتان را تفکیک نکنید از هم، در زمین فتنه و فساد بزرگی میشود.
میدانید یعنی چه؟ یعنی اگر شما ولایت مؤمنین را از ولایت کفار تفکیک نکنید، کمکم ارزشهایتان، همه چیزهایتان قاطی میشود. همین اتفاقی که امروز شما میبینید در دنیا افتاده: یعنی کشور اسلامی است، در کشور اسلامی یک حاکمی است که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد، ارزشهایی را دارد ترویج میکند که ارزشهای کفر است. فساد و فتنه اینطوری ایجاد میشود چون مردم ولایت او را پذیرفتند، مردم رفتند زیر ولایت یک فردی که مؤمن نیست. این است که باعث فساد میشود.
نهی از ولایت یهود و نصارا
به خاطر همین است که قرآن میگوید ولایت یهود و نصارا را شما نپذیرید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (المائده: ۵۱)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهودیها و نصرانیها را بهعنوان گردانندگان امور برنگزینید، که برخی از آنان گردانندهٔ امور برخی دیگرند. و هر کس از شما با روی گرداندن بهسویشان آنها را بهعنوان گردانندهٔ امور برگزیند، قطعاً او از زمرهٔ آنهاست. بهراستی خدا گروه ستمگران را راهبری نمیکند.»
یک وقت نروید زیر ولایت یهود و نصارا، اینها خودشان بین خودشان ولایت دارند، هوای هم را دارند، کس و کار هم هستند..
تفکیک ولایت و محبت
بعضیها تصور میکنند قرآن گفته مثلاً شما رفیق مسیحی نداشته باشید، رفیق یهودی نداشته باشید. نگفته است محبت نکنید، نیکی نکنید. گفته ولایت آنها را نپذیرید.
یعنی چه؟ یعنی کارهایتان را به عهده آنها نگذارید، نگویید هرچه آنها گفتند. نه، باید مرزتان جدا باشد. محبت داشته باشید، صداقت، دوستی، همه چیز سر جایش، اما بدانید که یک مرزبندی ایمانی باید وجود داشته باشد.
شما میگویید: من ملاکم در زندگی، تصمیمهایم در زندگی، بر اساس آن کسانی است که ملاکشان ایمان به خدا است، نه آن کسی که ملاکش یک دین دیگر است، یک مکتب دیگر است. ولایت با محبت میخواهم تفکیک کنیم. ولایت برای خداست، پس امور زندگی ما باید به دست کسی باشد که ملاکش ایمان است.
ولایت خدا، رسول و مؤمنین
به خاطر همین قرآن میگوید:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (المائده: ۵۵)
«سرپرست و گردانندهٔ امور شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند: همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند.»
ولایت، ولیّ مطلق گفتیم خداست. رسول خدا هم که دارد حرف خدا را میزند، پس من اگر حرف او را گوش کنم، امور زندگی را بدهم دست او، در واقع دادم دست خدا. امورتان را به دست مؤمنین بسپارید.
تفسیر آیه ولایت
خیلیها تا این آیه را میبینند میگویند «وَالَّذِينَ آمَنُوا» یعنی اهلبیت. بعد شروع میکنند احادیث میآورند که ببینید قرآن گفته ولی شما خداست، پیغمبر است، «وَالَّذِينَ آمَنُوا» هم که «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» یعنی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) که در رکوعش مثلاً انگشترش را به فقیر داد. از اینجا میخواهند اثبات کنند ولایت امیرالمؤمنین را با این آیه. میگویند چون در حدیث آمده که حضرت علی (علیهالسلام) انگشترش را داد به فقیر در حال رکوع و این آیه هم میگوید که ولیّ شما کسی است که انگشترش را انفاق میکند در حال رکوع، پس علی ولیّ شماست.
ولی من از این آیه یک چیزی گستردهتری را میفهمم. حالا اگر فرضاً این حدیث به دست ما نرسیده بود، اصلاً این حدیث فرض کنید سندش مشکل داشته باشد، اصلاً حدیثهایی داریم که کسانی دیگر هم در رکوعشان انگشتر دادند به فقیر، این آیه چه میخواهد به ما بگوید؟
این آیه میخواهد بگوید: ملاک شما در سپردن امورتان، ایمان باشد. حالا شما بیایید بگردید بعد از پیغمبر، من میخواهم امور زندگیام را به کسی بسپارم. در مذاهب و مکاتبی که در اسلام وجود دارد، از آنها میپرسیم: به چهکسی بسپاریم؟
یک عده میآیند میگویند: به کسی بسپارید که در سقیفه تعیین شد. یک عده میگویند: به کسی بسپارید که ایمانش از بقیه بالاتر بود. دقت کردید تفاوت چه است؟
حالا برویم بگردیم ببینیم ایمان چه کسی بالاتر بود. ملاک ما این نیست که مردم کی را تعیین کردند. قرآن میگوید: ملاکتان در ولایت، کسی باشد که ایمانش از بقیه بالاتر است. خوب وقتی من میگردم میبینم از «علی ابن ابیطالب» ایمانی بالاتر وجود ندارد. دوست و دشمن دارند این را میگویند. خود اینها هم میگویند ایمان علی، اول مؤمن است.
اینطوری من نیاز به حدیث پیدا نمیکنم بخاطر اینکه بگویم حضرت علی انگشترش را انفاق کرد. نه، معنی ولایت اینجا برای من معلوم میشود که ولایت یعنی آن کسی که امور را بخواهد بسپاریم به او و ملاکش ایمان است..
ولایت متقابل مؤمنین
بعد آن وقت ببینید قرآن میگوید ولایت برای ایمان است، مؤمنین همه به هم ولایت دارند:
﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَـٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ (التوبه: ۷۱)
«و مردان و زنان با ایمان، گردانندگان امور یکدیگرند، که به کارهای پسندیده وا میدارند، و از کارهای ناپسند باز میدارند، و نماز را بر پا میکنند و زکات میدهند، و از خدا و پیامبرش فرمان میبرند. آنانند که خدا به زودی مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، که خدا توانا و فرزانه است.»
همه مؤمنین به همدیگر ولایت دارند. چرا؟ چون ایمان دارند. اگر ملاک شد ایمان، هر کسی که ایمان داشت ولایت پیدا میکند بر بقیه. ولی نکته این است که من میتوانم بیایم به شما بگویم: من ایمان دارم، ولایت دارم بر شما. بله، ولی به شرط اینکه ولایت شما را هم بر خودم قبول داشته باشم.
طرفینی است، بر هم ولایت دارند. چون بر هم ولایت دارند، یک شخصیت احساس میکنند، همدیگر را یک حقیقتاند، جدایی نیست بینشان. چون جدایی نیست، اگر من به خودم نهیب بزنم سر یک موضوعی، بگویم: ای فلان، فلان شده، چرا فلان کار را کردی، تو باید اینجا اینطوری عمل میکردی – به من برمیخورد؟ خودم به خودم بگویم، من خودم اختیار خودم را دارم. مگر اختیار خودم را ندارم؟ به خودم میگویم چرا اینطوری کردی، اینطوری باید میکردی.
قرآن میگوید: مؤمنین وقتی ایمان دارند، یک شخصاند. من اگر به شما دارم میگویم این کار را بکن، همانطوری که دارم به خودم میگویم، چون شما را دوست دارم، چون شما را خودم میدانم.
امر به معروف و نهی از منکر
دقت میکنید امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ سرّش چون ایمان، شخصیت مؤمنین را واحد قرار میدهد، یک حقیقت میشوند، مثل خودم میشود. مؤمن همه مثل هم هستند و چون مثل هم هستند، میتوانند همدیگر را امر و نهی کنند.
اگر من به شما بگویم این کار را بکن، میگویی: به تو چه ربطی دارد، فضول کار من هستی؟ میگویم: نه آقا، من خودمی، اینقدر دوستت دارم.
معنای ولایت در دعا
اینکه امام سجاد (علیهالسلام) میگوید که دشمنیها تبدیل به ولایت شود، حالا میفهمیم یعنی چه: یعنی اصلاً عین خودم، یک حقیقت، فاصلهای وجود ندارد.
رسول الله (صلی الله علیه وآله وقتی از ایشان سؤال شد:
﴿ألا إن أولياء الله لا خوف عليهم ولاهم يحزنون﴾: هُمُ الّذِينَ يَتَحَابُّونَ فِي اللهِ. (الدر المنثور، ج ۴، ص ۳۷۳)
قرآن میگوید: اولیاء خدا خوف و حزن ندارند، نگرانی ندارند. ولیّ خدا چه کسی است؟ پیغمبر فرمود: «هُمُ الّذِينَ يَتَحَابُّونَ فِي اللهِ» – کسانی که در راه خدا همدیگر را دوست دارند.
محبت فِی الله ولایت ایجاد میکند. کسی که ولایت پیدا کرد، میشود ولیّ خدا. همانطور که خدا ولیّ مؤمنین است، مؤمن هم میشود ولیّ خدا.
حالا اینجا میفهمیم که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» یعنی چه.
شعر مولوی در توضیح وحدت مؤمنین
این همان نکتهای است که مولوی به زیبایی این را برای ما اینطوری در شعر خودش توضیح میدهد:
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی / جسمشان معدود لیکن جان یکی
غیرفهم و جان که در گاو و خرست / آدمی را عقل و جانی دیگرست
باز غیرجان و عقل آدمی / هست جانی در ولی آن دمی
جان حیوانی ندارد اتحاد / تو مجو این اتحاد از روح باد
گر خورد این نان نگردد سیر آن / ور کشد بار این نگردد او گران
بلک این شادی کند از مرگ او / از حسد میرد چو بیند برگ او
انسانها وقتی که روحشان روح ایمانی نیست، سختی و مشکل او دیگر مشکل من نیست. ولی وقتی روح، روح ایمانی میشود، یکجا میشوند، سختی او میشود سختی من.
ولی میگوید روح حیوانی این است که میگوید: به من چه؟ بار گذاشتن روی این حیوان، من که سختی نمیکشم! من غذا میخورم، من سیر میشوم. تفکیک میشود.
ولی میگوید:
جان گرگان و سگان هر یک جداست / متحد جانهای شیران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم / کان یکی جان صد بود نسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما / صد بود نسبت بصحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان / چونک برگیری تو دیوار از میان
خیلی مثال قشنگی است. میگوید: خورشید یک نور است. من میگویم نوری که در حیاط خانه من است با نوری که در حیاط خانه اوست، با نوری که هرکسی میگوید نور خانه ما است، چرا؟ چون این دیوارهای وسط فکر کردیم اینها چند تا نور هستند. میگوید: این دیوارها را جمع کنید، یک نور بیشتر نیست.
چون نماند خانهها را قاعده / مؤمنان مانند نفس واحده
نتیجهگیری
پس اینکه امام سجاد (علیهالسلام) از خدا میخواهد:
وَ أَبْدِلْنِي … مِنْ عَدَاوَةِ الْأَدْنَيْنَ الْوَلَايَةَ
«و به جای دشمنی نزدیکان، دوستی در حد گردانندگی امور را نصیبم فرما.»
الان به نظرم بهتر میفهمیم: خدایا یک کاری کن که رابطه من با نزدیکانم، با دوستانم، با خویشانم، با مؤمنین، تبدیل به رابطه ولایت شود. نه اینکه فقط دوستشان داشته باشم، نه، اصلاً انفصالی بین ما نباشد. یکی شویم، عهدهدار امور هم شویم، درد هم را داشته باشیم، رنج هم را احساس کنیم.
این میشود همان معنای ولایتی که امام سجاد (علیهالسلام) در این دعا از خدا درخواست میکنند. از خدا میخواهیم توفیق درک این حقایق و عمل به این حقایق را به همه ما عنایت بفرماید.
بعدی: ۳۱ـ صله رحم
قبلی: ۲۹ـ اعتماد بهجای سوء ظن
مطلب فوق در تاریخ 10/7/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است