Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

دنیاطلبی

درباره عوامل فاجعه کربلا سخن گفتیم. محور اصلی و عامل زیربنایی این دگرگونی بزرگ در امت اسلام که باعث شد روحیه مردم از آن شرایطی که همه ایثار و فداکاری و مجاهدت می‌کردند به نقطه‌ای برسد که این جماعت بدترین و زشت‌ترین جنایت‌ها را مرتکب بشوند، خودخواهی و تبعیت از شهوات دانستیم. نمودهای مختلفی از این عامل را با هم بررسی کردیم.

شب گذشته توضیح دادم که فراموش کردن خود حقیقی و شخصیت انسانی و متعالی آدمی و ترجیح دادن خود حیوانی و پست و شهوانی، عاملی بود که باعث شد انسان‌ها به چنین گمراهی دچار شوند. در متون دینی ما و آموزه‌های اسلامی ما، این ترجیح دادن شهوت و هوا و هوس، از آن تعبیر شده به دنیاطلبی، فریفته شدن به دنیا.

 

فتوحات و سرازیری اموال

اتفاقی که در صدر اسلام افتاد و باعث شد چنین سرنوشتی به سراغ امت اسلامی بیاید، این بود که با فتوحاتی که در دوران خلیفه دوم شروع شد و گنجینه‌های ایران و روم به روی اعراب و مسلمین باز شد، این اموال به سمت حجاز سرازیر شد. چرب و شیرین دنیا زیر زبان اینها مزه کرد. اشرافیت و زندگی پر زرق و برق مادی در بین سران امت اسلامی کم کم به یک امر عادی و رایج تبدیل شد.

امتی که همیشه پیغمبرشان را، و حتی بعد از پیغمبر خلیفه اول و خلیفه دوم را، همیشه در ساده‌ترین شکل ممکن مشاهده می‌کردند، از دوران خلیفه سوم می‌دیدند که سران، فرمانروایان، فرمانداران و مدیران، اینها زندگی‌هایشان متفاوت شده.

 

معاویه و پایه‌گذاری تشریفات

سنگ بنای این نوع زندگی را هم معاویه گذاشت. معاویه از اواسط دوران خلیفه اول به عنوان فرماندار منصوب شد. یعنی وقتی که شام فتح شد، سرزمین شام جزو کشور اسلامی قرار گرفت، معاویه را به عنوان فرماندار آنجا فرستادند. معاویه یک تشکیلات و خدم و حشم و زندگی پر زرق و برقی را برای خودش فراهم کرد که حتی در تاریخ نوشتند:

وقتی که خلیفه دوم در سفری به شام رفته بود، در یک هیئت بسیار ساده‌ای می‌رفت. از کنار معاویه و اسکورت‌ها و خدم و حشم معاویه رد شد. از بس این ساده بود، تشخیص داده نشد و معاویه هم نفهمید. ولی این خدم و حشم معاویه، خلیفه کسی را فرستاد سراغ معاویه که بیا ببینم. بعد تازه او فهمید خلیفه آمده به اینجا.

او را توبیخ کرد، گفت: این چه وضعی است؟ این چه تشکیلاتی است که راه انداختی؟ سابقه نداشته در اسلام مدیران و زمامداران اینگونه زندگی کنند، اینگونه اسکورت و تشکیلات را بیندازند.

معاویه خیلی سیّاس بود، خیلی حیله‌گر بود. فوراً گفت: نه، اینجا به خاطر مصلحت، چون ما در جایی هستیم که با رومیان در تماس هستیم. اینجا مرز کشور اسلامی است و ما در معرض قضاوت و مراوده با دیگران. باید هیبت ما، مدیران کشور اسلامی را ببینند و خیلی دست‌کم ما را نگیرند. این یک چنین عذری آورد، یک چنین بهانه‌ای آورد، خودش را خلاص کرد.

اما این روش کم‌کم در همه مدیران کشور گسترش پیدا کرد. به گونه‌ای شد که وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به حکومت رسیدند و خلافت را پذیرفتند، یکی از مشکلات اساسی امیرالمؤمنین مواجهه با این مدیرانی بود که این‌طوری تربیت شده بودند و همین‌ها جلوی امیرالمؤمنین ایستادند. کسانی که ثروت‌های هنگفت و تشکیلات خودشان را فراهم کرده بودند. اما علی دنبال عدالت بود، دنبال گرفتن این اموال و آن باج‌ها و رانت‌هایی که تا قبل از این در اختیار آنها بود، جلوی آنها را گرفت. طبیعی است که اینها مقاومت کردند.

 

تشخیص امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)

عرض من این است: اتفاقی که در بین امت اسلامی افتاد و روحیه‌ها را عوض کرد که شما نتیجه و محصولش را در این رفتارهای زشت روز عاشورا می‌بینید، چیزی است که از آنجا سرمنشأ گرفته بود.

چیزی است که در تاریخ نوشتند که وقتی که یاران امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) کوتاهی می‌کردند در یاری حضرت، حضرت این جمله را فرمودند: یک روزی بود که شما با ما بودید:

و كُنتم فى مسيرِكم الى صفّين و کان دينُكم امامَ دنياكم و اصبَحتُم اليومَ و دنياكم امامَ دينِكم

«شما در مسیر صفین پیوسته دین را مقدم می‌داشتید، اما امروز دنیا را پیش روی دینتان قرار داده‌اید و دنیا را مقدم بر دین کرده‌اید.»

اولویت دینتان از دنیایتان بیشتر بود، ولی امروز به جایی رسیدید که اولویت دنیایتان از دینتان بیشتر شده. چه شد که این‌طوری شد؟ همین ثروت‌ها، همین زرق و برق‌ها، این شیرینی ثروت و رفاه و تشریفات وقتی بیاید در جان انسان مزه بکند، بعد آن موقع می‌بیند که بخواهد دست بکشد به خاطر حق، از اینها نمی‌تواند.

 

شگرد معاویه: خریدن افراد

این شگردی بود که معاویه بیشترین استفاده را از آن کرد. اصلاً می‌گویند نقش نگین انگشتر معاویه این جمله بود: «لِکُلِّ عَمَلٍ أَجْرُهُ». به تعبیر امروزی ما: هرکسی یک قیمتی دارد. معاویه به انحاء مختلف، در صفین -جنگی که بین معاویه و امیرالمؤمنین درگرفت- دائم از طریق خریدن افراد کار خودش را پیش می‌برد.

حتی لشکر شام را که معاویه با خودش آورده بود، می‌دانید این اهالی شام کلاً نه پیغمبر را دیده بودند، اینها با معاویه و بنی‌امیه مسلمان شده بودند و از اول این را دیده بودند. تبلیغات معاویه در اینها دائم کار می‌کرد. بنابراین یک نفرت و یک دشمنی در دل اینها کاشته شده بود نسبت به امیرالمؤمنین به عنوان یک فردی که ضد اسلام دارد کار می‌کند. اینها را می‌آورد با خودش به جنگ، برای جنگیدن با یک کسی که مخالف اسلام است، با علی که مخالف اسلام است، می‌خواست بجنگد.

بعد در صحنه‌های جنگ، آن گفتگوهایی که اتفاق می‌افتاد، استدلال‌هایی که امیرالمؤمنین می‌کرد، کم‌کم در دل بعضی از این سران لشکر معاویه تأثیر می‌گذاشت، چون اینها ناآگاه بودند. تازه می‌دیدند: نه، این علی که می‌گفتند این دشمن اسلام است، دشمن مسلمین است، این دارد حرف اسلام می‌زند، حرف منطقی می‌زند. دل‌های اینها سست می‌شد، متمایل می‌شد به امیرالمؤمنین. معاویه سریع اقدام می‌کرد برای خریدن اینها، شروع می‌کرد به امتیاز دادن، اموال دادن.

همین‌طور از لشکر امیرالمؤمنین، همان کاری که با لشکر امام حسن مجتبی کرد، یکی یکی فرمانده‌ها را مخفیانه می‌خرید. حتی در تاریخ نوشتند که معاویه برای خریدن امام مجتبی (علیه‌السلام) اقدام کرد. یعنی در جنگ صفین پیغام فرستاد برای امام مجتبی (علیه‌السلام)، به او گفت که: ببین این مردم با پدر تو مشکل دارند، چون پدر تو علی سران قریش را کشته. ببین چقدر این بی‌شرم و چقدر سیاست‌باز که حتی طمع کرده امام مجتبی (علیه‌السلام) را بخرد!

 

ابوذر و مقاومت در برابر رشوه

در آن دوران عثمان که عثمان ابوذر را به خاطر اعتراضاتش تبعید کرد به رَبَضه -ربضه یک منطقه‌ای در زیر مجموعه حکومت معاویه بود در همان سمت شام- معاویه احساس خطر می‌کرد از ابوذر. ابوذر یک آدم انقلابی، یک آدم معترض که تحمل نمی‌کرد شرایط را.

معاویه اولین کاری که کرد این بود که نوشتند که شبانه هزار دینار فرستاد برای ابوذر. یکی از شگردهایش این بود که طعم مال را می‌چشاند، بعد می‌آمد استفاده از مال را منوط می‌کرد به همراهی با خودش. شبانه هزار دینار فرستاد برای ابوذر. فردا صبح مأمور فرستاد در خانه ابوذر، گفت که: دیشب این پولی که آوردند به شما دادند، اشتباهی شده بود، ببخشید.

این شگردش بود، چون آدم تا وقتی که یک مالی را ندارد، یک لذتی را نچشیده، خیلی برایش سخت نیست. ولی وقتی که آن مال را داشت، حالا که می‌خواهند از او بگیرند، خیلی سخت است.

صبح آمدند در خانه ابوذر، گفتند: آقا پولی که دیشب به شما دادند اشتباه شده، برگردانید. ابوذر گفت: اگر می‌خواهید برگردد، به من سه روز مهلت بدهید تهیه می‌کنم. چرا؟ چون ابوذر آزاده‌ای بود که می‌دانست اگر این پول نگه دارد و وابسته بشود به این مادیات، آن‌موقع دیگر باید نرم بشود در مقابل معاویه. او اهل نرمش نبود.

 

بیعت با یزید: خریده شدن با مال

در آن جریان بیعت گرفتنی که معاویه حدود ۷ سال قبل از مرگش شروع کرد به زمینه‌سازی برای جانشینی یزید، در آن جریان بیعت که می‌گرفت از افراد برای یزید، نقل کردند که به یکی از این سران گفت که: با یزید باید بیعت کنید. او گفت که: یزید نه که تو خودت هم لیاقت خلافت نداشتی، حالا این پسر فاسد و فاجر و بی‌سوادت را می‌خواهی خلیفه مسلمین کنی؟ نه.

معاویه برگشت و گفت: حالا باشد، از مشکلاتت برایم بگو، از اوضاع و احوالت برایم بگو. حالا مشکلی اگر داری، فعلاً بگو تا ما حل کنیم. بعداً راجع به این صحبت می‌کنیم.

گفت: مشکل، جایی که ما هستیم این فرماندار شما یک مالیات خیلی سنگینی بسته روی اموال ما. اگر می‌شود خواهش می‌کنم بفرمایید مالیات ما را بردارند. گفت: بله، می‌نویسم همین الان مالیات شما بخشیده شود.

خب، پس لطف کنید که مالیات هم از قوم و قبیله ما برداشته شود. این دو و سه تا درخواست مالی کرد، همه را معاویه داد. خود این طرف برگشت، گفت: خب اگر اجازه می‌دهید من خودم بشوم مأمور بیعت گرفتن برای یزید از آن منطقه. من خودم برایتان بیعت بگیرم.

این یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی مادیت، دنیا و لذت‌های دنیا برای انسان اولویت پیدا کرد، انسان وابسته شد به این دنیا، به چنین سرنوشتی دچار می‌شود که خلیفه مسلمین بشود. کارش به جایی می‌رسد که خودش می‌گوید: من می‌شوم مأمور بیعت گرفتن.

این همان اتفاقی بود که نوشتند: در دوران معاویه در ۸۰ هزار مسجد در سراسر سرزمین‌های اسلامی، خطباء، امام جماعت‌ها و امام جمعه‌ها لعن امیرالمؤمنین می‌گفتند و مدح بنی‌امیه. وقتی که قرار دنیای آدم‌ها از مسیر تملق برای ظلم و ستم تامین بشود و اینها این تصمیم و این قدرت را ندارند که پا روی نفس و خواسته‌های مادی خودشان بگذارند، همین می‌شود.

 

کاربرد برای امروز

حالا اینها شاید برای من و شما بگوییم اینها قصه است، به ما ارتباطی ندارد. ما که الان الحمدلله نه با یزید طرف هستیم، نه با معاویه. ولی هر کس در حد خودش، در محدوده خودش، در امتحان‌هایی که خدا در زندگی او پیش می‌آورد، حتماً با این انتخاب‌ها مواجه است.

از آن کسی که به خاطر اینکه احترام بشود، به خاطر اینکه ریاست با او باشد، به خاطر اینکه یک منفعت در کسب برای او باشد، حاضر است پا روی حق بگذارد، تا آن کسی که به خاطر چشم و هم‌چشمی‌ها مسابقه تجمل می‌گذارد، فرقی نمی‌کند. کسی که دنیا برایش اولویت شد، این دیگر در هر امتحانی که در زندگی‌اش پیش بیاید با مشکل روبرو می‌شود.

 

دنیا: خوب یا بد؟

یک معمایی شده این قضیه که بالاخره دنیا چیز خوبی است یا چیز بدی است؟ ببینید، ما دو نوع دستورالعمل در اسلام، در دینمان، راجع به دنیا داریم.

از یک طرف به شدت هشدار دادند، گفتند: دنیا را مراقب باشید، اگر اهل دنیا شدید همه چیز را به باد می‌دهید. در یک حدیثی از پیغمبر اکرم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) خیلی تشبیه گویایی دارند. حضرت این‌طوری تعبیر می‌کنند، می‌گویند: اگر یک گله گوسفند، دو تا گرگ از دو طرف بیایند به این گله حمله کنند و از دو طرف این گوسفندها را بدرند، شما می‌دانید دیگر گرگ وقتی به گله می‌زند این‌طوری نیست که یک گوسفند بگیرد بخورد، همه را تکه‌پاره می‌کند. گرگ درنده وقتی به گله‌ای حمله کند، چه بر سر آن گله می‌آورد؟ پیغمبر ما می‌فرمایند: «حب دنیا و حب ریاست با دین راستین شما سازگار نیست».

از یک طرف هم به ما گفتند که کسی که برای تامین دنیایش، برای تولید، برای رونق اقتصادی، برای روزی تلاش نکند، دین ندارد. بالاترین عبادت گفتند تلاش برای روزی حلال است، تولید است، رونق اقتصادی است.

این دو تا را چطوری باید کنار هم داشته باشیم؟ چطوری این دو تا با هم می‌سازد؟ هیچ منافاتی هم با هم ندارد. به شرط آنچه که دیشب عرض کردیم، و آن این است که اولویت برای من معلوم باشد. من بدانم در دوراهی‌ها، سر انتخاب‌ها، آنجایی که اگر دنیا را انتخاب بکنم دینم را از دست می‌دهم، آنجا اولویتم دین باشد.

 

داستان سعد: تغییر اولویت

یک قصه خیلی آموزنده‌ای در اصول کافی، همین حدیث نقل شده که خیلی معتبر است. نقل می‌کنند: در صدر اسلام، شما می‌دانید وقتی که تازه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده بودند به مدینه، خیلی مردم در فقر و تنگنا بودند. به حدی که یک عده‌ای هیچ جایی برای زندگی نداشتند. این که شنیدید می‌گویند اصحاب صفّه، کسانی که در آن بالکن، آن پله، آن جلوی مسجد پیغمبر زندگی می‌کردند، چون هیچ جایی برای زندگی نداشتند.

یکی از همین اصحاب صفّه یک جوانی بود به اسم سعد. خیلی جوان خوب و با تقوایی بود. پیغمبر خیلی این را دوست داشت. همیشه نماز اول وقت در مسجد بود. پیغمبر حال و روز این جوان را که می‌دید، خیلی غصه می‌خورد، چون خیلی اوضاعش خراب بود از نظر اقتصادی، خیلی فقیر بود.

در این حدیث دارد که جبرئیل یک روز آمد خدمت پیغمبر، عرض کرد: یا رسول الله، خیلی برای این جوان غصه می‌خوری؟ پیغمبر فرمودند: بله، خیلی اوضاعش خراب است، ناراحتم. جبرئیل گفت: این دو درهم را بده به او، بگو با آن خرید و فروش کند، مشکلش حل می‌شود.

پیغمبر خوشحال شدند، صدایش کردند. سعد، می‌توانی کاسبی کنی؟ گفت: نه، من تا حالا پولی نداشتم که بخواهم با آن کاسبی کنم. فرمودند: کاری ندارد، این دو درهم را من به تو می‌دهم، تو برو یک چیزی خریداری کن، بیاور بفروش. بالاخره به جریان بینداز پول را، حالا خدا برکت می‌دهد، زندگی تو سروسامان می‌گیرد.

گفت: دست شما درد نکند. پول را گرفت و رفت. یک چیزی می‌خرید، می‌آورد جلوی مسجد می‌فروخت. اینقدر برکت داشت، به طور عجیبی در یک مدتی درآمدش خوب شد. دست به هر چیزی می‌گذاشت طلا می‌شد. هر جنسی می‌آورد، قیمتش بالا می‌رفت، خوب می‌خریدند از او. یک مدتی گذشت، خلاصه خیلی رونق گرفت کار این جوان و اموالی به هم زد و یک مغازه‌ای جلوی مسجد پیغمبر باز کرده بود و انواع و اقسام، خلاصه تجارت‌ها را راه انداخته بود.

یک روز پیغمبر، وقت اذان شد، وقت نماز شد، داشتند می‌رفتند برای نماز، دیدند آقای سعد سخت مشغول کاسبی است، اصلاً حواسش نیست که الان وقت نماز شده، باید بیاید نماز بخواند. هرچه نگاهش کرد، به خودش نمی‌آورد. صدایش کرد، گفت: آقای سعد، نمی‌آیی نماز؟ گفت: یا رسول الله، می‌آیم نماز، حالا اموالم را بفروشم، مشتری الان ایستاده.

پیغمبر آمد در مسجد، دلش گرفته بود از دست این برخوردی که این جوان کرد. جبرئیل دوباره آمد خدمت پیامبر، گفت: یا رسول الله، به نظرت الان اوضاع سعد بهتر است یا آن زمانی که برایش غصه می‌خوردی؟ پیغمبر فرمودند: الان خیلی بیشتر غصه می‌خورم. آن موقع دنیایش خراب بود، ولی الان آخرتش.

جبرئیل گفت: کاری ندارد، به او بگو این دو درهمی که به او دادم، آن را پس بدهد. پیغمبر صدایش کردند، گفتند: آقای سعد، یادتت هست ما آن دو درهمی که به تو دادیم که با آن کاسبی کنی؟ گفت: بله. فرمودند: می‌شود این وجه را برگردانی؟ گفت: دو درهم که چیزی نیست، دویست درهم می‌دهم به شما. پیغمبر گفت: نه، همان دو درهم را بده.

دو درهم را دادن. همانا ورق برگشت. همانا هر روز بد می‌آورد، هی خراب شدن بازار، همه چیز او از دست رفت تا ورشکست شد.

 

درس این داستان

این قصه که اتفاقاً قصه واقعی است، این اتفاقی است که افتاده. ولی ائمه برای ما این هشدار و این آموزش مهم را به ما می‌دهند که در دین ما مال داشتن، خانه خوب داشتن، ماشین خوب داشتن، امکانات داشتن، داشتن زیورآلات و داشتن اینها هیچ کدام بد نیست، همه‌اش خوب است. ولی به شرط اینکه اینها باعث نشود ما پا روی حقی بگذاریم، باعث نشود غافل شویم از اصل و اساس خودمان.

به قول مولوی:

این جهان زندان و ما زندانیان / حفره‌کن زندان و خود را وا رهان

چیست دنیا؟ از خدا غافل بدن / نه قماش و نقره و میزان و زن

این دنیایی که می‌گویند بد است، این دنیایی که فریبنده است، پول و ماشین و اینها نیست، آن غفلت دنیا است. اگر اینها که همه‌اش نعمت‌های خداست، اصلاً خدا داده برای اینکه استفاده کنیم، ولی ببین کدام اولویت تو در زندگی است، چه چیزی برای چه چیزی حاضری فدا کنی. این مهم است.

بعد یک تشبیه قشنگ خود مولوی در همین شعر دارد، می‌گوید:

آب در کشتی هلاک کشتی است / آب اندر زیر کشتی پشتی است

آب برای کشتی خوب است یا بد؟ می‌گوید: آب در زیر کشتی باشد، خیلی هم خوب است. اصلاً همه حرکت و همه موفقیت کشتی به این است که زیرش آب باشد. ولی اگر همین آب بیاید در کشتی، خوب نیست.

ماشین چیز بدی نیست، ثروت چیز بدی نیست، ولی به شرط اینکه من از آن استفاده کنم، نه اینکه او سوار من بشود. ثروت برای این است که من راحت باشم، اعصابم راحت باشد، برای اینکه زندگی‌ام خوش باشد. ثروت الان تبدیل شده به اسباب ناخوشی، اعصاب خردی، دعوا و چشم‌هم‌چشمی، به چه دردی می‌خورد؟

به شرط اینکه ما بفهمیم. البته کسی که این را بفهمد، دیگر هر لقمه‌ای را نمی‌خورد. این یکی از چیزهایی است که ما باید از این مجالس امام حسین (علیه‌السلام) بخواهیم از خدا. چون گفتن این حرف‌ها راحت است. بله، من می‌گویم، شما هم می‌شنوید. وقت عمل، وقت امتحان، حاضریم نه بگوییم به منافع و به چیزهایی که فکر می‌کنیم به نفع ما است، یا نیست.

بعدی: لقمه حرام

قبلی: خودباختگی

بازگشت به فهرست

 

مطلب فوق در تاریخ 15/12/2025 در کتابخانه بنیاد امام علی (ع) منتشر شده است